فرهنگ امروز/ جیم پاول مترجم: محسن محمودی
آین رند یکی از سه «مادر بنیانگذار» لیبرتارینیسم مدرن بود. او بیشتر بهعنوان نویسندهی «اطلس شانه بالا انداخت » و دیگر رمانهایش شناخته میشود.
آین رند بیشتر از هر کس دیگری در برساختن پایهی اخلاقی مستحکمی برای فردگرایی، آزادی و بازار آزاد منشا اثر بوده است.
رند، نظر میلیونها نفر را به حقوق طبیعی، که بیش از یک قرن پیش از دور خارج شده بود، جلب کرد. او دیدگاه منسجمی دربارهی اخلاق، اقتصاد و سیاست ساخته و پرداخته کرد. بخش اعظم شهرت رند بهخاطر رمانهای فلسفیِ دراماتیکش است؛ «سرچشمه» (۱۹۴۳) و «اطلس شانه بالا انداخت» (۱۹۵۷). بخش مرور کتاب نیوورکتایمز اذعان کرد که «آین رند نویسندهای است با قدرتی شگرف». برمبنای تحقیقات کتابخانهی کنگره و باشگاه کتاب ماه، «اطلس شانه بالا انداخت»، بعد از کتاب مقدس تاثیرگذارترین کتاب در زندگی مردم بوده است. رند هم در حوزهی داستانی و هم در حوزهی غیرداستانی، نویسندهی پرکاری بود. حدود ۲۰ میلیون نسخه از کتابهایش بهفروش رفته و مجموعهی جدیدی از نوشتههای رند در کنار کتابهایی دربارهی او، مراحل چاپ را پشت سر میگذارد.
رند که متولد روسیه بود با لهجهی غلیظی حرف میزد و به نظر نمیرسید که از قرارگرفتن در کانون توجه عموم احساس خوشایندی داشته باشد، بااینحال زیاد در انظار عموم ظاهر میشد. او بهسان میک والاس و فیل دوناهو در تلویزیون ظاهر میشد، و مجلهی «پلیبوی» گفتوگویی با وی منتشر کرد.
آین رند موضوعات را با نظموترتیب دلپذیری قالببندی میکرد. بهعنوان نمونه، مینویسد: «اصل اساسی، بنیادین و تعیینکنندهای که آزادی را از بندگی تمایز میبخشد کدام است؟ این اصل، اصل کنش از روی میل و اختیار در تقابل با اجبار فیزیکی و اضطرار است… مسئله این است: آزادی در مقابل دیکتاتوری…، اگر کسی از آزادی حمایت میکند باید حامی حقوق فردی انسانها باشد، اگر کسی حامی حقوق فردی انسانهاست باید مدافع حق انسان بر زندگی خویش، آزادی خویش و پیگیری سعادت خویش باشد…، بدون حقوق مالکیت، هیچ حق دیگری ممکن نیست. از آنجا که انسان باید زندگی اش را روی شانه های تلاش خودش به پیش برد، انسانی که حقی بر فرآورده های تلاش خود ندارد، ابزاری برای استمرار حیاتش ندارد…».
رند با آندسته از هواخواهان آزادی که اقتصاد بازار آزاد را بهتنهایی مثمرثمر میدانستند، مخالفت کرده و مینویسد: «اکثر مردم به شیوهای گنگ و مبهم می دانند که اقتصاد مارکسیستی ابلهانه است، ولی این امر مانع حمایت آنها از برخی اقتصادهای مارکسیستی نمیشود… منشأ تمام بدبختی های مدرن، اخلاقی و فلسفی است. مردم به این خاطر از جمع گرایی استقبال نمی کنند که پذیرای اقتصادهای بد بوده اند، آنها از اقتصادهای بد استقبال میکنند چون پذیرای جمعگرایی شده اند».
این حقیقت دارد که رند بهسان میوهی کاکتوس بود. در مقابل کسانی که نمیتوانستند او را بفهمند و هم میهنانی که از دیدگاههای او منحرف شدند، بردباریاش را از دست داد. این امر شاید تا اندازهای محصول آن بود که چند سال آزگار در تقلای فرار از روسیه، پیدا کردن جاپایی در هالیوود و تاب آوردنِ طرد ناشران و گزیدهشدن منتقدین بود. اگر او چنین شخصیت نیرومندی نمیداشت، هرگز جان سالم به در نمیبرد و شاید افکار پرشکوهش برای همیشه دفن میشدند.
رند، شخصیت گیرایی داشت. باربارا برندن، زندگینامهنویسش، او را هنگامی که در سن ۲۱ سالگی وارد آمریکا شد، اینگونه توصیف میکند: «گیسوان لَخت و کوتاهش، صورت مربعی شکلش و چانهی پرصلابت، دهان گشادهاش کنار هم قرار گرفته بودند. با چشمان درشت و سیاه پرحرارتش، صورت یک شهید، مفتش و یا یک قدیس را بهذهن متبادر میکرد. چشمانش از حرارتی که در آنِ واحد هم هیجانانگیز و هم متفکرانه بود میسوختند، گویی که بیننده را داغ میکردند و پرتو تیرهیشان را به جان او میانداختند». با گذشت ایام، مصرف بسیار زیاد سیگار و عادت به کم تحرکی فروغ این چشمها را گرفتند. با این همه، اند هنوز یک چهره فراموش نشدنی است.
نام اصلیاش آلیسا روزنباوم بود که در ۲ فوریهی ۱۹۰۵ در سنپترزبورگ به دنیا آمد. پدرش زینویی زاخارویچ روزنباوم، داروخانهچی بود که خودش را از فقر به طبقهی متوسط ارتقا داد. مادرش آنا، شخصیت برونگرایی داشت که به ممارست و زندگی اجتماعی پرمشغله علاقهمند بود. اما آلیسا میلی به هیچ کدام از این راهها نداشت. بعد از مدرسه در خانه زبان فرانسه و آلمانی میخواند. تحت تاثیر یک مجله، شروع به نگارش داستان کرد و در ۹ سالگی تصمیم گرفت که نویسنده شود.
خورشید اقبال خانوادهی روزنباوم با ورود تزار به جنگ جهانی اول، جنگی که اقتصاد ملت را بهورطهی نابودی کشاند، غروب کرد. در عرض یک سال بیش از یک میلیون روسی کشته یا زخمی شدند. کفگیر حکومت به ته دیگ خورد. مردم قحطیزده شدند. بلشویک ها قدرت را در چنگ گرفتند…
انقلاب روسیه روزنباوم را برانگیخت تا داستانهایی در باب قهرمانانی که پنجهدرپنجه سلاطین و یا دیکتاتورهای کمونیست میانداختند، بنویسد. در این زمان بود که او ویکتور هوگوی رماننویس را کشف کرد، کسی که سبک دراماتیک و قهرمانان برجستهاش، نیروی تخیل روزنباوم را مسحور خود میکرد. او چنین به یاد میآورد: «من افسونزدهی معنای زندگی از نگاه هوگو بودم، او کسی بود که چیز مهمی عرضه میکرد. احساس کردم که هوگو آن جنس نویسندهای است که من مایل بودم بشوم، ولی نمیدانستم چنین چیزی چقدر زمان میبرد».
او در دانشگاه پتروگراد، دورهای را پیش نیکولاس لاسکی، ارسطویی عبوس گذراند که به گواه کریس شیابارایِ اندیشمند، تاثیر عمیقی بر روزنباوم گذاشت. روزنباوم در نمایشنامه، فردریش شیلر (که عاشقش بود) و ویلیام شکسپیر (که مورد تنفرش بود)؛ در فلسفه، فردریش نیچه (متفکری اغواگر) و در رمان فئودور داستایووسکی (راهنمایی خوب) را میخواند. او به غایت شیفتهی فیلمهای خارجی بود. اولین تجربهی عاشقانهاش با مردی به نام «لئو» بود که زندگیاش را بر سر پنهان داشتن اعضای یک گروه زیرزمینی ضدبلشویکی به مخاطره انداخت.
در سال ۱۹۲۵، روزنباوم نامهای از خویشاوندانی که بیش از سه دهه پیش برای فرار از یهودستیزیِ روسی به شیکاگو مهاجرت کرده بودند، دریافت داشت. آلیسا برای دیدن آمریکا میل آتشینی از خود نشان داد. خویشاوندان در جواب، موافقتشان را با پرداخت هزینهی سفر او و تقبل مسئولیتش اعلام کردند. بهطرز معجزهواری ماموران شوروی پاسپورتی را به وی برای یک بازدید ۶ ماهه اعطا کردند. در ۱۰ فوریهی ۱۹۲۶ بر کشتی دوگراسه سوار شد و با ۵۰ دلار هزینه به نیویورک رسید.
در اولین فرصت در آپارتمان شلوغپلوغی در شیکاگو به خویشاوندان پیوست. او انبوهی فیلم می دید و با ماشین تحریر خود می نوشت؛ کاری که معمولا حول و حوش نصفهشب انجام میگرفت و خواب بقیه را مختل می کرد. در همین اثنا، او نام کوچک جدیدی برای خود برگزید: آین؛ اسم نویسندهای فنلاندی که او هیچ کدام از آثارش را نخوانده بود ولی از بسامد آوایی این اسم خوشش میآمد. و یک نام خانوادگی تازه: رند؛ به تاسی از مارکِ ماشین تحریرش! براندن، زندگینامهنویسش، میگوید که شاید برای اینکه حکومت شوروی تلافی او را سر خانوادهاش درنیاورد، اسم جدیدی برای خود اختیار کرد.
در خیز بسوی فیلمنامهنویس شدن، به لسآنجلس رفت. از طریق خویشاوندان شیکاگویی، یک توزیعکنندهی فیلم را راضی کرد که معرفینامهای برایاش به شخصی در قسمت تبلیغاتی استودیوی معظم سیسیل ب دمیل بنویسد. او به عنوان سیاهی لشگر شروع به کار کرد.
در استودیوی دمیل، وارد رابطهای عاشقانه با یک کارگردان بلند قد، خوشتیپ و چشمآبی به نام فرانک اُکانر شد. آنها در ۱۵ آوریل ۱۹۲۹ ازدواج کردند. او دیگر نگران بازگشت به شوروی نبود و درخواست شهروندی آمریکا را مطرح کرد.
استودیوی دمیل بسته شد و او مشاغل موقت و پیشپاافتادهای چون فیلمنامه خوانی مستقل پیدا کرد. در سال ۱۹۳۵ طعم موفقیت را چشید؛ از ایفای نقش در نمایش «شب ۱۶ ژانویه»، هفتهای ۱۲۰۰ دلار به جیب میزد. نمایش در مورد زنی سنگدل، کارخانه دار و قدرتمند بود که در دادگاه به خاطر قتل محاکمه میشد.
رند ۴ سال را صرف نوشتن نخستین رمانش ما زندهگان کرد؛ درباره تقلای جستن آزادی در روسیه شوروی. کایرا آرگونووا، قهرمان زن تلخکام داستان، معشوقهی رئیس حزب کمونیست، آندری تاگانوف میشود. و از این راه میتواند پولی را به عاشق دلخستهاش لئو کووالنسکی که مبتلا به بیماری سل است برساند. کایرا نهایتاً کمونیسم را در حضور تاگانوف تقبیح میکند و عاقبت در جریان فرار از کشور مورد اصابت گلوله قرار میگیرد.
رند این کتاب را در اواخر سال ۱۹۳۳ به اتمام رساند. پس از آنکه انتشاراتیهای بسیاری دست رد به سینهاش زدند، انتشارات مکمیلان کتاب را پذیرفت و ۲۵۰ دلار پیشپرداخت متقبل شد. این انتشارات، ۳۰۰۰ نسخه را در مارس ۱۹۳۶ منتشر ساخت ولی کتاب در هیچ کجا به فروش نرفت. هرچند پس از تقریباً یک سال، شایعات حاکی از ارتقای جایگاه این کتاب بود، ولی مکمیلان قرارداد را فسخ و چاپ ما زندهگان را متوقف ساخت. رند، فقط ۱۰۰ دلار بابت حقالتالیف بهدست آورد.
در سال ۱۹۳۷، همزمان با درانداختن طرح سرچشمه، رند یک داستان کوتاه شاعرانه و فتوریستی با عنوان همسرایی نوشت در مورد یک فرد که با جباریت جمعگرایی درمیافتد. مدیر برنامههای ادبی رند، داستان را به یک ناشر بریتانیایی فروخت ولی نتوانست در بازار آمریکا مشتریای برای آن دستوپا کند. حدود ۷ سال بعد، مدیر عمومی اتاق بازرگانی لس آنجلس ملاقاتی با رند و اُکانر داشت- که اینک در نیویورک زندگی میکردند- و گفت که کسی باید کتابی در دفاع از فردگرایی بنویسد. رند در باب همسرایی با او سخن گفت. موسسهی انتشاراتی کوچک رید، نسخهی آمریکایی اثر را در سال ۱۹۴۶ در دسترس عموم قرارداد. کتاب حدود ۲.۵ میلیون نسخه فروخت.
همسرایی، دفاعی جانانه از آزادی است که بسیار فراتر از معروفترین رمانهای ضد توتالیتری میرود؛ مثل «دنیای قشنگ نو» آلدوس هاکسلی (۱۹۳۲)، «ظلمت در نیمروز» آرتور کستلر (۱۹۴۱)، و دو اثر جرج اورول، «مزرعهی حیوانات» (۱۹۴۵) و «۱۹۸۴» (۱۹۴۹). در همسرایی، یک شخص واژهی «من» را از نو کشف میکند. او شرح میدهد: «خوشبختی من وسیلهی غایت دیگری نیست. خودش یک غایت است. خود هدف خود است. خود مقصد خود است. من ابزارِ اهدافی که دیگران میخواهند بدانها برسند نیستم. من آچار دمدست آنها نیستم. من مامور برآوردن نیازهای آنها نیستم».
همان موقع، ساختهوپرداخته کردن سرچشمه را پس از ۴ سال کار روی آن در سال ۱۹۳۸ به اتمام رساند و شروع به نوشتنش کرد. قهرمان داستان یک مهندس معمار به نام هاوارد روارک است که نمود انسان کامل از دیدگاه آین رند است. هاوارد بر سر دفاع از حقانیت افکارش با جمعگرایان اطرافش در نبرد است. حتی اگر شده با منفجر کردن ساختمانی که نقشهاش برخلاف قراردادی که با هاوارد بسته شده بود، تغییر یافته است.
روارک در دفاع از عملش، اینگونه سخن میگوید: «خالقان بزرگ-متفکران، هنرمندان، دانشمندان و مخترعان- در مقابل مردمان زمانهشان تنها بودند. هر اندیشه بزرگ تازهای با مخالفت روبهرو شده. هر ابداع بزرگ تازهای تقبیح شده. اولین موتور احمقانه قلمداد میشد. هواپیما یک امر محال تلقی میشد. نساجی تبهکاری دانسته میشد. بیهوش ساختن بیماران گناه محسوب میشد. ولی کسانی با نگرشهایی اصیل به پیش تاختند. آنها جنگیدند، آزار و اذیت دیدند و هزینه پرداختند. اما پیروز شدند».فروش سرچشمه به مشکل برخورد. ویراستار رند در مکمیلان طمع کرد و یک پیشپرداخت ۲۵۰ دلاری دیگر طلب کرد، ولی آین رند اصرار ورزید که این انتشارات باید حداقل ۱۲۰۰ دلار را صرف تبلیغ اثر بکند، از این رو مکمیلان پس نشست. در سال ۱۹۴۰، ناشران متعدد پس از رویت بخشهای پایانی کتاب از پذیرش آن سرباز زدند. یک ویراستار ذینفوذ اعلام کرد که این کتاب هرگز به فروش نخواهد رسید، مدیر برنامههای ادبی رند علیه این موضع واکنش نشان داد. پسانداز رند به کمتر از ۷۰۰ دلار رسیده بود.
رند پیشنهاد کرد که بخشی از دستنوشتهی این کتاب در اختیار بابز-مِریل، موسسهی انتشاراتی که مرکزش در شهر ایندیانا قرار داشت و دههی سرخ اثر روزنامهنگار ضدکمونیستی، اویگن لیونز را منتشر کرده بود، قرار داده شود. ویراستاران ایندیاناپولیسی بابز-مِریل، سرچشمه را رد کردند، ولی ویراستار نیویورکی موسسه، آرچیبالد اوگدن از این اثر خوشش آمد و موسسه را تهدید کرد که اگر این کتاب را نپذیرد استعفا خواهد کرد. در دسامبر ۱۹۴۱، قراردادی امضا شد و ۱۰۰۰ دلار به رند پیشپرداخت تعلق گرفت. هنوز دو سوم کتاب ناتمام بود، رند تا اول ژانویه ۱۹۴۳ مهلت یافت تا اثر را تکمیل کند.
آین رند درگیر رقابتی دوستانه با دوستش، ایزابل پترسون شد، پترسون، روزنامهنگاری پرشور و شوق و برخی اوقات عصبی بود که مشغول تکمیل رمان خدای ماشین بود. پترسون رمانهای متعدد و حدود ۱۲۰۰ مطلب برای روزنامه نوشته بود، ولی این خدای ماشین بود که موجب شهرت او شد. این کتاب حملهای شدید علیه جمعگرایی و شرحی بر پویایی خارقالعادهی بازار بود. پترسون ۱۹ سال از رند بزرگتر بود و چندین سال تعیین کننده مربی او بود. استفان کاکس، استاد انگلیسیتبار دانشگاه کالیفرنیا (سن دیگو)، معتقد است که رند « در طول زندگیاش نزدیکترین رابطهی فکری» را با پترسون داشت. رند و پترسون وقتی به هم رسیدند که پترسون در حال تصحیح حروفچینی صفحات مرور کتابی بود که برای نیویورک هرالد تریبیون مینوشت. او کتابهای بسیاری در زمینههای تاریخ، اقتصاد و فلسفهسیاسی به آین رند معرفی کرد که در پختهتر کردن جهانبینی او مثمرثمر بودند.
پترسون در ۲۲ ژانویهی ۱۸۸۶ در جزیرهی منیتولینِ انتاریو زاده شد. والدینش دهقانان فقیری بودند و او بخش اعظم آموزشش را در خانه دید. او با نیویورک تریبون پا در حرفهی روزنامهنگاری نهاد و نویسنده شد و حدود یک ربع قرن بخش مرور کتاب آن نشریه را منتشر ساخت. طبق توصیف کاکس، او «زنی باریکاندام و بلندبالا، با چشمانی بسیار نزدیکبین، عاشق لباسهای زیبا و تا حدی نامتعارف، شیفته غذای لذیذ، کمی الکلی و دل دادهی طبیعت که میتوانست تمام طول روز را به تماشای رشد یک درخت بنشیند…» بود. پترسون سفتوسخت به دیدگاه هایاش می چسبید و به کسی که گوش بدو می سپرد هر آنچه را که در مورد یک موضوعی در سر داشت می گفت. گفتمان های غالب سعی در محدود کردن زندگی اجتماعی وی داشتند، به ویژه پس از ابراز مخالفت شدیدش با بسط قدرت دولت در لوای برنامهی نیو دیل. ولی او دوستان حاضر به یراقی داشت. شخصی گفتهبود «حتی اگر مردم بتوانند او را متوقف سازند، دوستانش بیشتر شیفتهاش میشوند».
سرچشمه در می ۱۹۴۳ منتشر شد، همان ماهی که خدای ماشین انتشار یافت. برای رند این رمان از زمان شکلگیری طرح تا انتشارش ۹ سال طول کشید. پترسون در ستونی در یکی از شمارههای هرالد تریبیون به معرفی این اثر پرداخت. سرچشمه، انتقادهایی بسیار بیشتر از ما زندهگان متوجه او ساخت. ولی بیشتر منتقدان یا به تقبیح اثر میپرداختند و یا آن را بهعنوان کتابی در باب معماری تحریف میکردند. یکی از جالب توجهترین اظهار نظرها مقالهی لورین پروت در نیویورک تایمز بود:«خانم رند موضع خودش را علیه جمعگرایی اتخاذ کرده… او به افتخار فرد، مناجاتی سروده است».
رند از دریافت نامه ای از سوی مهندسی معمار مشهور به نام فرانک لیوید رایت، جاخورد. او نوشته بود:«من سرچشمه را کلمه به کلمه خواندم، رسالهایسن بس درخور… فرد، سرچشمهی هر اجتماع ارزندهایست. آزادی فرد تنها هدف مشروع دولت است. وجدان فردی امری بهغایت مقدس است». بسیاری از خوانندگان بهاشتباه فرض را بر این گرفتهاند که روآرک مقلّدِ رایت بوده است، اما گفته شده است که او در تالیسین وستِ آریزونا، نسخهای از کتاب سرچشمه را همیشه کنار تختخواب خود داشت. او خانهای را برای رند طراحی کرد که هرگز ساخته نشد چون که رند و همسرش تصمیم به ماندن در نیویورک گرفته بودند، ولی این طرح برای همیشه در مجموعه رایت بایگانی شد.
همزمان، چاپ اولیهی بابز-مریل که بالغ بر ۷۵۰۰ نسخه بود، خوب به فروش میرفت. زبانزدی اثر منفعتطلبی را به غلیان درآورد و ناشر دستور تجدید چاپهای پشت سر هم را که رفتهرفته به علت کمبود کاغذ در دوران جنگ کوچکتر میشدند، داد. کتاب در صدر پرفروشترینها قرار گرفت. ۲ سال پس از انتشار، ۱۰۰ هزار نسخه فروخته بود و در سال ۱۹۴۸، ۴۰۰ هزار نسخه. پس از آمدن ویراست نیو امریکن لایبرری، سرچشمه تا مرز ۶ میلیون نسخه به فروش رسید.
برادران وارنر برای کسب امتیاز تولید فیلم از روی «سرچشمه» حاضر به پرداخت ۵۰ هزار دلار به رند شدند. رند و اُکانر به خوشگذرانی پرداختند و هرکدامشان یک ناهار یا شام ۶۵ سنتی در رستوران محلی میخوردند. رند بسیار تلاش کرد تا فیلمنامه به رمان امانتدار باشد و در این راه بسیار هم موفق بود، گرچه برخی از قطعات مورد علاقهی او کنار نهاده شدند. فیلم، با نقشآفرینی گری کوپر، پاتریشیا نئال و ریموند مسی در جولای ۱۹۴۹ به روی پرده رفت. فیلم هم مثل رمان در صدر پرفروشترینها قرار گرفت.
پیشتر وقتی کتاب تازه نشر یافته بود، رند به پترسون از سرخوردگیاش به خاطر عدم استقبال گفته بود. پترسون به او اصرار کرده بود که کتابی غیر داستانی بنویسد و نیز گفته بود که رند وظیفه دارد تا دیدگاههایش را بهطرز گستردهای به آگاهی همگان برساند. رند از این تصور که او به مردم چیزی بدهکار است برآشفته و گفته بود: «چطور است دست به اعتصاب بزنم؟ چطور است همه ذهنهای خلاق دنیا دست به اعتصاب بزنند؟». این گفته، ایدهی آخرین کتاب مهمش بود و عنوان اولیهاش «اعتصاب» شد.
هنگامی که رند به مدت ۱۴ سال روی این کتاب، بیشتر در آپارتمانی در خیابان ۳۶ شرقی نیویورکسیتی، کار میکرد همه چیز تحتالشعاع آن قرار گرفت. او معروفترین قهرمانش، جان گالت اسرارآمیز را خلق کرد، فیزیکدان مخترعی که اعتصاب بهرهورترین افراد را علیه مالیاتگیران و دیگر استثمارگران سازماندهی میکرد. کتاب، دگنی تِگِرت را معرفی میکند، نخستین زن ایدهآل رند که همزادش را در گالت پیدا کرد. یکی از دوستان آین رند نظرش این بود که عنوان اولیهی کتاب ممکن است بیشتر مردم را به این فکر بیندازد که کتاب در مورد اتحادیههای کارگری است، از این رو این عنوان کنار گذاشته شد. اُکانر با اصرار از رند خواست که عنوان یکی از بخشهای کتاب را روی آن بگذارد، او قبول کرد و اسم کتاب شد: «اطلس شانه بالا انداخت».
این کتاب سرشار از ایدههای فریباست. به عنوان نمونه، دیالوگ فرانسیسکو دیآنکونیا، تاجر مس با هانک ریردِن، تاجر فولاد بیانگر دیدگاه رند در مورد جنسیت است: «انتخاب جنسی انسان نتیجه و برآیند نهایی عقاید بنیادی اوست. به من بگویید یک فرد چه چیزی را بهلحاظ جنسی جذاب مییابد تا من به شما بگویم فلسفه زندگی او کدام است. زنی را که با مردی همبستر میشود به من نشان دهید تا به شما بگویم او چه شأنیتی برای خود قائل است». دیآنکونیا در مورد اخلاق پول میگوید: «پول بر این اصل استوار است که هر انسانی مالک ذهن و تلاش خودش است… پول از شما میخواهد بپذیرید که انسانها باید به خاطر منفعت رساندن به خود و سود بردن کار کنند و نه آسیب زدن و ضرر رساندن به خود… حلقهی واصل میان انسانها نه مبادلهی رنج که بدهبستان منافع است». ریردن در دفاع از کسب موفقیت میگوید: «من پولم را از ماحصل عرق جبین خودم و در جریان بدهبستانی آزادانه و از این رو با رضایت خاطر همه کسانی که با ایشان در تعامل بودهام، به دست آوردهام… من از اینکه به خاطر قابلیتهایم پوزش بخواهم سرباز میزنم… من به خاطر موفقیتهایم از کسی عذر نمیخواهم…». جان گالت از ایستگاه رادیو به سرکوبگران میگوید: «ما علیه این عقیدهی جزماندیشانه که میگوید جستجوی خوشبختی گناه است، در اعتصابیم».
افکار رند مثل همیشه محل مشاجره بودند، ولی فروش سرچشمه ناشران را تحت تاثیر قرار داد و بسیاری از ناشران بزرگ خواستار عقد قرارداد با وی برای اطلس شانه بالا انداخت بودند. بنت کرف، مالک انتشارانت رندوم هاوس، بهترین پیشنهاد را داد و رند ۵۰ هزار دلار پیشپرداخت و ۱۵ درصد حق تالیف به دست آورد. چاپ اول با شمارگان ۷۵ هزار نسخه، ۲۵ هزار دلار هزینه تبلیغاتی برداشت. کتاب در ۱۰ اکتبر ۱۹۵۷ انتشار یافت.
بیشتر منتقدان عنان از کف دادند. سوسیالیست کهنه کار، گرنویل هیکس صدایش در نییورکتایمز بلند شد و سایر منتقدان از حمله رند بر جمعگرایی برافروخته شدند. عصبیترین انتقاد در ارگان محافظه کاران، نشنال ریویو، بهوقوع پیوست، جایی که ویتاکر چمبرز خشمآلود از نقد رند بر مذهب، فرمانی نازیستی بر او روا داشت: « برو به اتاق گاز!». واکنش عموم به آنها یک نهی محکم بود و فروش کتاب با جهش روبهرو شد و نهایتا به ۴.۵ میلیون رسید.
با «اطلس شانه بالا انداخت»، رند رویاهایش را به تحقق رساند و افسرده شد. او تخلیه شده بود. او دیگر پروژه عظیمی نداشت که انرژی شگفتآور خود را روی آن متمرکز کند. او بهطور فزآیندهای بر ناتانیل برندن، هوادار فکری متولد کانادای خویش که با او صمیمیتی بههم رسانده بود، تکیه میکرد. ناتانیل از روی علاقه رو به فزونیاش به رند و برای کمک به او برای بازیافتن روحیهاش، بنیاد ناتانیل برندن را بنیاد نهاد که سمینارها و سخنرانیهایی در حمایت از بازار ترتیب میداد و مطالبی پیرامون فلسفه رند که نام عینیتگرایی بر آن نهاده بود، منتشر میساخت. برندن برخی اوقات برای ترویج راستکیشی عینیتگرایی سرباز متعصبی بود، او مهارت چشمگیری در ترویج ایدههای فردگرایی و بازار آزاد داشت. حدود ۲۵ هزار نفر در دورههای این بنیاد شرکت میکردند.
روزهای خوب تا ۲۳ آکوست ۱۹۶۸ ادامه داشتند، روزی که برندن به رند از سر و سرش با زن دیگری گفت. رند در انظار عمومی برندن را تقبیح کرد و ایشان جدا شدند، هرچند دلیل این انفصال کاملاً آشکار نبود تا اینکه زن دوم برندن، باربارا، زندگینامهای را ۱۸ سال بعد منتشر ساخت. ناتانیل برندن در صدر بهترین فروشهای نویسندگانی که در باب احترام به نفس مینوشتند، جاخوش کرده بود.
در این زمان، رند به نوشتن مطالب غیرداستانی روی آورد. مجموعهی یک روشنفکر جدید، خوشههایی از فلسفه او را از ما زندهگان، همسرایی، سرچشمه و اطلس شانه بالا انداخت چیده و گردآورده بود. او آبجکتویست نیوزلتر را از سال ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۶ ویراستاری و منتشر ساخت، آبجکتویست را از سال ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۱، و نامههای آین رند را از ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۶. تعدادی از مقالات وی در کنار مقالاتی از ناتانیل برندن، آلن گرینسپن و رابرت هسن در سال ۱۹۶۲ در مجموعهی سرمایهداری: ایدهال ناشناخته بازنشر یافت. با استعدادی که در برانگیختن مشاجره داشت، اسم یکی از مجموعه مقالاتش را فضیلت خودخواهی گذاشت. مقالاتش در باب فرهنگ در مانیفست رومانتیک به چاپ رسید (۱۹۶۷). برافروخته از عصیان جوانان علیه سرمایه داری، رند مجموعهی مقالات دیگری در سال ۱۹۷۱ منتشر ساخت: چپ جدید: انقلاب ضد صنعتی.
رند به خاطر سرطان ریه، زیر تیغ جراحی قرار گرفت. بعد از مرگ اُکانر در سال ۱۹۷۹، او در لاک انزوا فرورفت و نزدیک بود فراموش کند که ایده های او به میلیونها انسان الهام بخشیده اند. او دو حضور پرسروصدا در برنامه گفتگوی تلویزیون سراسری فیل دوناهیو داشت که یکی از آنها در حضور انبوه جمعیت حاضر در «باغ چارفصل مدیسون» نیویورک انجام گرفت. یک سال بعد، جیمز. یو. بلانشارد، تاجر فلزات گرانبها، وقتی از علاقهی رند به قطار مطلع شد، سفر رومانتیکی را با یک واگن شخصی از نیویورک به نیواورلئان برایاش ترتیب داد. آنجا در ۲۱ نوامبر ۱۹۸۱، ۴ هزار نفر وقتی در باب «مجازات قربانیان» سخن گفت، او را غرق هوراهای خود کردند. وی در این باره سخن میگفت که تجار چگونه خدمت حیاتی انتقال دانش جدید برای بهسازی فرآوردهها و خدمات را به جامعه ارائه میدهند. ولی با این همه درست مثل سرمایهداران حریص، و بدتر از آن دانشگاههای پولی آزاد، استودیوهای هالیوود و سایر موسسات به تبلیغ برای آزادیِ در تنگنا قرار گرفته وقعی نمی نهند و آن را خوار میشمارند. او به تجار اصرار ورزید که از اخلاقیات آزادی دفاع کنند.
قلب رند در دسامبر به تکوتا افتاد. او ۲ ماه مقاومت کرد و از نزدیکترین رفیقش، لئونارد پیکف خواست که کارهای ناتمام او را تمام کند. او در آپارتمانش در منهتن در خیابان ۳۴، ۱۲۰ شرقی، در ۶ مارس ۱۹۸۲ درگذشت. وی در نیویورک در کنار اُکانر به خاک سپرده شد. حدود ۲۰۰ تن سوگوار، شاخه گل به تابوت او نثار داشتند. رند ۷۷ سال عمر کرد.
سرِ ناشران با کتابهای جدیدی از رند شلوغ بود. پیکوف، کسی که موسسهی آین رند را پایه گذاشته بود، فلسفه: چه کسی بدان نیاز دارد (۱۹۸۲) را منتشر ساخت که مقالاتش عموماً از نامههای آین رند گرفته شده بود. اثر بعدی که پیکوف منتشر ساخت: آین رند اولیه؛ منتخب آثار داستانی چاپ نشدهاش (۱۹۸۴). او سپس صدای عقل؛ مقالاتی در اندیشهی عینیتگرا (۱۹۸۸) را ویراستاری کرد. مدیر اجرایی موسسهی آین رند، میشیل. اس. برلینز، نامههای آین رند (۱۹۹۵) را ویراستاری کرد. مدرس مدرسهی کلرمونت، دیوید هریمن، در سال ۱۹۹۷ نوشته جات روزنامهای رند را ویراستاری کرد.
در مراسم بزرگداشت پنجاهمین سالگرد انتشار سرچشمه در تیفانی هالِ نیویورک، پروفسور انگلیسی تبار، استفان کاکس گفت که: «شجاعت رند در به چالش کشیدن افکار جاافتاده، بواسطهی میلاش به ابراز اصول فردگرایانه به واضح ترین صورت و دفاع از رادیکالترین الزمات برآمده از آن اصول، متهورانه تر هم میشد».
مراسم بزرگداشت چهلمین سال انتشار «اطلس شانه بالا انداخت» در اکتبر ۱۹۹۷ در واشنگتن دی سی که یک روز صبح تا شام به طول انجامید، با حمایت موسسهی کاتو و موسسهی مطالعات عینیتگرایی برپا شد. یکی از خصائل جالب توجه «اطلس شانه بالا انداخت» این است که آقای جهانِ نیمهلخت و عضلانی، کرهی زمینِ بدین بزرگی را در چنگال خویش گرفته است. مدیر اجرایی موسسه مطالعات عینیت گرایی، دیوید کلی گفت: «پیام اطلس شانه بالا انداخت، این است که سرمایه داری، بهترین عناصر طبع بشری را روا میدارد، بزرگ میدارد و پاداش میدهد. و سوسیالیسم و دیگر صور جمع گرایی، نه تنها ناکارآمد بلکه غیراخلاقی اند. آنها بیان منحطی از حسادت، کینهتوزی، طمع قدرت اندک کسان بر سریر قدرت و ترس آزادی بسیاران تحت انقیاد هستند».
کتاب رند، بدون اینکه تبلیغی از سوی ناشر برایش انجام پذیرد و یا استاد دانشگاهی معرفی اش کند، در عرض یک سال ۳۰۰ هزار نسخه فروخت. گرچه رند بیشترین تاثیر را در آمریکا، مهد فردگرایی، داشت، ولی با اینهمه در اقصی نقاط دنیا خوانندگانی برای خود دست و پا کرده است. اطلس شانه بالا انداخت در آلمان. چاپهای فرانسوی، آلمانی، نروژی، سوئدی و روسی سرچشمه در دسترس همگان است. «ما زندهگان»، به زبانهای فرانسوی، آلمانی، یونانی، ایتالیایی و روسی انتشار یافته است. ترجمه فرانسوی و سوئدی همسرایان زیر چاپ است.
کتابهای متعددی دربارهی آین رند نوشته شده است. بیوگرافی باربارا برندن، «مصائب آین رند» (۱۹۸۶). ناتانیل برندن داستان رند را در «روز داوری» (۱۹۸۹) روایت میکند. پیکوف کتاب «عینیت گرایی: فلسفهی آین رند» (۱۹۹۱) را نوشته است. در همین سال تاجر لس آنجلسی، رونالد.ای.مریل، کتاب «افکار آین رند» را نوشت. کتاب استاد دانشگاه نیویورک، کریس متیو اسکای بارا با عنوان «آین رند: رادیکال روسی» در سال ۱۹۹۵ انتشار یافت و افکار آین رند را در بافتار فلسفهی روسی قرار داد. همانگونه که نیوزویک مینویسد: «او همه جا هست».
در سال ۱۹۹۷ فیلم مستند مایکل پاکستون با عنوان «آین رند؛ یک حس زندگی» نامزد دریافت یکی از جوایز اسکار شد. در می ۱۹۹۹، فیلم «مصائب آین رند» با نقشآفرینی هلن میرن در نقش رند، پیتر فوندا در نقش اُکانر، اریک اشتولتز در نقش ناتانیل برندن و ژولی دلپی در نقش باربارا برندن به روی پرده رفت.
آین رند یک معجزه بود. او ناگهان پیدایش شد و با شجاعت، جهانی تباه و جمعگرا را به چالش کشید. او مصممانه مرتبت والایی را فرا چنگ آورد. او بر ضرورت اخلاقی آزادی شهادت داد و نشان داد که هر چیزی ممکن است.
سایت دایره المعارف بزرگ اسلامی
نظر شما