شناسهٔ خبر: 41349 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

گفتن حقيقت به قدرت/ نگاهی به تلقی‌های روشنفكران از مفهوم روشنفكر

تحولات دهه‌هاي واپسين سده بيستم، نقطه آغازي بر افول مفهوم روشنفكري و روشنفكران نيز بود. از دست رفتن آرمان‌هاي بزرگ و كلان روايت‌ها چنان كه ليوتار بر آن تاكيد كرده بر بي‌اعتمادي مردم به روشنفكران و نقش مايه آنها تاكيد گذاشته است. دلايل متعدد ديگري نيز در اين كم‌اقبالي به روشنفكران مي‌توان بر شمرد.

فرهنگ امروز/ محسن آزموده:

 

سده بيستم را قرن روشنفكران خوانده‌اند؛ عصري كه با نامه مشهور اميل زولا، نويسنده و ديگر چهره‌هاي ادبي و هنري سرشناس فرانسوي با عنوان جنجال‌برانگيز «من متهم مي‌كنم» آغاز شد. آنها با اين نامه در امر سياسي و عمومي دخالت كرده بودند و دادرسي و محكوم كردن دريفوس را تقبيح كردند. در اين شرايط سياستمداران راستگرا در مقاله‌اي كه ٢٣ ژانويه ١٨٩٨ در روزنامه L› Aurore منتشر شد، با عنواني كه به گمان خودشان تحقيرآميز بود، هواداران دريفوس را «روشنفكران»   Intellectuel خطاب كردند. به باور اين سياستمداران روشنفكران آدم‌هايي آرمان‌طلب و غيرواقع‌گرا هستند كه خودشان را برتر از ديگران مي‌دانند، اما در واقع اسير پندارهاي خام و خيال‌هاي وهمناك‌شان هستند. خيلي زود البته اين برداشت سطحي و طعنه‌آميز جاي خود را به مباحث جدي‌تر انديشمندان علوم اجتماعي و صد البته كساني داد كه خودشان به واقع با تعاريف مختلف در دسته‌بندي روشنفكران قرار مي‌گرفتند و در همين راستا كتاب‌هاي متعددي نوشته شد. در واقع بايد گفت كه در اين قرن هم چنان كه روشنفكران به يكي از تاثيرگذارترين گروه‌هاي اجتماعي در عرصه سياسي و اجتماعي بدل شدند، بحث درباره آنها و ماهيت‌شان نيز اوج گرفت، تا جايي كه يكي از مباحث اصلي روشنفكري در اين سده تعريف خود مفهوم روشنفكري، كارويژه‌هاي آن و عملكرد روشنفكران بود، تا جايي كه كسي كه امروز بخواهد تاريخ روشنفكري را بنويسد، لابد بايد بحثي جامع و مفصل را نيز به تحولات خود اين مفهوم و بازتاب آن در آثاري كه با اين عنوان نوشته شده‌اند، اختصاص دهد.
براي مثال نويسنده لهستاني واسلاو ماچاژسكي در سال ١٩٠٥ كتابي با عنوان كارگر روشنفكر نوشت. ماچاژسكي در اين كتاب جنبش راديكال و سوسياليستي را نتيجه فعاليت روشنفكران ناراضي دانسته است، ايده اصلي ماچاژوسكي را هارولد لاسول متفكر چپگرا به اين صورت بيان مي‌كند كه روشنفكران انقلاب‌هاي جديد را هدايت مي‌كنند تا خود به قدرت برسند. اين نگرش منفي به روشنفكران البته در آثار ديگر نويسندگاني كه درباره روشنفكران نوشته شده نيز وجود دارد. معروف‌ترين آنها اثر مشهور ژولين بندا (١٨٦٧-١٩٥٦) با نام خيانت روشنفكران است كه در سال ١٩٢٧ منتشر شد، اگرچه سه سال پيش از آن نوشته شده بود. بندا روشنفكران را يك فرقه (Les clercs) خوانده بود و معتقد بود كه كار روشنفكر دفاع از ارزش‌هاي جهانشمول و رويكردهاي اخلاقي روشنگري است. او در پي اين تعريف تجويزي از مقوله روشنفكري روشنفكران اروپايي و به ويژه فرانسوي در سه دهه آغازين سده بيستم را به منفعت‌طلبي و كوته‌نظري فردي متهم كرده بود. اين نگرش آرمان گرايانه بندا راهنماي متفكران راديكالي چون سي. رايت. ميلز و ادوارد سعيد بود. ميلز در كتاب قدرت، سياست و مردم (١٩٦٣) نوشت: «هنرمندان و روشنفكران مستقل از جمله چهره‌هاي انگشت شماري هستند كه هنوز ابزاري در اختيار دارند تا در برابر رفتارهاي قالب و در نتيجه نابودي آنچه به راستي زنده است پيكار كنند. » ادوارد سعيد نيز در كتاب مهم و تاثيرگذار «بازنمايي‌هاي روشنفكران» (١٩٩٣) يكي از وظايف روشنفكر را كوشش در جهت نابود كردن برداشت‌هاي قالبي و الگوهاي تحقيرآميزي مي‌داند كه انديشه و ارتباطي انساني را محدود مي‌كنند.
ديگر متفكر مهمي كه در اين قرن درباره روشنفكري و تعريف آن انديشيده آنتونيو گرامشي، متفكر نامدار چپگراست. او در كتاب مهم دفترهاي زندان (١٩٧٥) روشنفكران را به دو دسته تقسيم مي‌كند، گروهي را روشنفكران سنتي مي‌خواند، گروه‌ها و لايه‌هايي از اجتماع كه صاحبان مشاغلي هستند كه به طور سنتي و تاريخي كار فكري مي‌كنند، كساني چون دانشگاهيان و استادان، دانشمندان، ناشران، پزشكان و كارگزاران دولتي كه كارشان به شكلي به توليد فرهنگي گره خورده است. از ديد گرامشي اين دسته از روشنفكران در نهادهاي اجتماعي خدمت مي‌كنند، اينان با طبيعي جلوه دادن مناسبات اجتماعي سلطه طبقه‌اي بر ديگر طبقات را توجيه مي‌كنند. گروه دوم از ديد گرامشي اما روشنفكران سازمان‌يافته (organic) هستند، گروهي همراه يا هم‌پيكر طبقه‌هاي اصلي اجتماعي يا نهادهايي كه در جريان پيكار طبقاتي براي كسب قدرت و هژموني فعاليت مي‌كنند و به اين منظور عناصر با فرهنگ و آموزش يافته را به كار مي‌گيرند.
مهم‌ترين نماينده نگاه‌هايي كه روشنفكران را داراي وظيفه و تعهدي جدي مي‌دانند شايد شناخته شده‌ترين روشنفكر سده بيستم است. ژان پل سارتر فيلسوف و نويسنده نامدار فرانسوي سه سخنراني در ژاپن درباره سه موضوع «روشنفكر كيست؟»، «وظيفه روشنفكر» و «آيا نويسنده روشنفكر است؟» كرد. بعدا اين سخنراني‌ها در كتاب مشهوري با نام در دفاع از روشنفكران (١٩٧٢) منتشر شد. از نظر سارتر آن دسته از كارشناسان دانش عملي كه در ساختن ايدئولوژي نقش دارند، روشنفكر خوانده مي‌شوند. سارتر روشنفكر راستين راديكال را كسي مي‌داند كه در كنار ستمديدگان قرار بگيرد، از ديد سارتر «يگانه راهنماي او در اين مسير خشونت منطقي و راديكاليسم اوست». روشنفكري كه به نظر سارتر مي‌داند بدون اينكه ديگران را آزاد كند، نخواهد توانست خود را آزاد كند. او به زعم سارتر بايد از طبقه حاكم فاصله بگيرد و نمي‌تواند اين كار را بدون كمك به توده‌ها به انجام برساند. وظيفه يا تعهد روشنفكر از ديد سارتر مبارزه با قدرت و پشت سر گذاشتن تناقض‌هاي وجودي خودش از راه راديكاليسم است.
تا اينجا عمده نگاه‌ها به روشنفكران نقشي پيش رو و هدايت‌كننده نسبت مي‌دهد، اين در تقابل با ديدگاه‌هاي متفكري ديگر است كه خودبزرگ‌پنداري روشنفكران را مردود مي‌داند. ميشل فوكو، فيلسوف فرانسوي با رد فعاليت كسي كه او را روشنفكر عام مي‌خواند، عليه ديدگاه سارتر و سعيد موضع‌گيري مي‌كند. به نظر فوكو كار روشنفكري در برابر در حوزه‌هاي خرد معنادار مي‌شود. به نظر فوكو روشنفكر به جاي آرمان‌هاي بزرگ و تحولات كلان بايد بكوشد تا نظام‌هاي مستقر اجتماعي چون نظام‌هاي آموزشي، پزشكي، كيفري، پليسي، حقوقي و زندان را دگرگون و منش سركوبگرانه كنوني آنها را نمايان كند.
بعد از انتقاد فوكو از روشنفكر عام آثار فراواني با اين ديدگاه درباره روشنفكر و روشنفكري منتشر شد. براي مثال راسل جيكبي در كتاب واپسين روشنفكران: فرهنگ امريكايي (١٩٨٧) از افول روشنفكراني سخن گفت كه در حوزه عمومي حضور جدي داشتند و با بياني روشن و انتقادي به نقد قدرت مي‌پرداختند. به نظر جيكبي نشريه‌هاي روشنفكري در غرب روحيه انتقادي‌شان را از دست داده‌اند و مقاله‌هاي‌شان لحن سطحي و ملايم يافته است. از ديد او روشنفكران كارمندمآب شده‌اند يعني كار فكري و فرهنگي‌شان از نظر خودشان پيش از هر چيز در حكم يك شغل است، محل كسب درآمد و روزي و منبع مالي آن در نهايت سرچشمه دولت است.
تحولات دهه‌هاي واپسين سده بيستم، نقطه آغازي بر افول مفهوم روشنفكري و روشنفكران نيز بود. از دست رفتن آرمان‌هاي بزرگ و كلان روايت‌ها چنان كه ليوتار بر آن تاكيد كرده بر بي‌اعتمادي مردم به روشنفكران و نقش مايه آنها تاكيد گذاشته است. دلايل متعدد ديگري نيز در اين كم‌اقبالي به روشنفكران مي‌توان بر شمرد. اين اما نبايد به آن معنا باشد كه كار روشنفكري به محاق رود. اگر مهم‌ترين كارويژه روشنفكري را انديشيدن انتقادي در حوزه عمومي تلقي كنيم و آن را واگويي حقيقت به قدرت از سويي و به مردم از سوي ديگر بخوانيم، اين نيازي است كه در حيات بشري همواره احساس مي‌شود و ربطي به دوره و زمان مشخص ندارد. از اين حيث سقراط در يونان باستان همان اندازه درگير كار روشنفكري است كه گاليله در قرن هفدهم و ريمون آرون در سده بيستم، اگرچه هم در كتاب معروفش افيون روشنفكران و هم در كنش سياسي و اجتماعي نگرشي كاملا متفاوت با سارتر داشت.
٭ در نگارش اين يادداشت از كتاب كار روشنفكري نوشته
 بابك احمدي (تهران: ١٣٨٤) بهره گرفته شده است.

روزنامه اعتماد

نظر شما