به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ حجت الاسلام والمسلمین سید محمدمهدی میرباقری، رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم، با نشریه علوم انسانی صدرا، در خصوص «چگونگی اسلامیسازی علوم» به گفتگو نشسته است. محور سخنان وی این است که هماهنگی بین منابع معرفت، به صورت قهری اتفاق نمیافتد، لذا برای اسلامیت علوم میبایست منظومهای به هم پیوسته از معارف مختلف بر محور معارف نقلی تشکیل داد که این مسئله، نیازمند مقیَّد شدن معارف نقلی، عقلی و تجربی، در منزلت منطق و روش تحقیق است. ایشان معتقد است این مهم نیز امکانپذیر نیست مگر اینکه مسئله «دلالت»، به عنوان عنصر مشترکِ تمامی عرصههای معرفت مورد توجه قرار گیرد و عوامل دخیل در آن، شناسایی شوند. در ادامه متن کامل این گفتگو آمده است؛
*تلقی حضرتعالی از «اسلامی سازی علوم» چیست؟
رویکردهای متفاوتی نسبت به دینی شدن علوم وجود دارد: رویکرد اول، دین دایرةالمعارفی است که تلقیاش این است که همه گزارههایی را که به آن نیاز داریم میتوان به صورت مستقیم از منابع نقلی استنباط کنیم. در این نگاه، معرفت نقلی، ما را از تمامی معرفتهای دیگر بینیاز میکند و میتواند جایگزین آنها گردد.
به نظر میرسد با توجه به ظرفیتی که الان از نقل در اختیار ماست و همچنین ظرفیت تفاهمی که با خطابات شارع داریم، این رویکرد قابل دفاع نیست و ما علاوه بر استنباط از وحی، به کار تجربی و عقلی هم نیاز داریم، هرچند بحثی جدی بر سر نحوه تعامل و ترکیب این منابع و ابزار معرفت وجود دارد و باید پاسخ داده شود که آیا نقل، عقل و حس سه حوزه معرفتی کاملاً مستقل هستند که دارای معیار صحت مختص به خود میباشند و محصولات آنها نیز قهراً با یکدیگر هماهنگاند و یا اینکه چنین استقلالی در کار نیست و هماهنگی آنها نیز قهری اتفاق نمیافتد و لذا مجموع منابع معرفتی، ابزارهای معرفتی و روشهای معرفتی شما باید به نحوی هماهنگ بشوند؟ البته باید دقت کرد که هماهنگی هم، سطوح و اشکال مختلفی میتواند داشته باشد؛ ممکن است شما در هماهنگی نظام معرفتی، محور را معرفتهای تجربی و نظری بشر قرار دهید و یا نظام معرفتی را بر محور معرفتهای نقلی سامان دهید.
رویکرد دوم، یک رویکرد سنتی است که تجویز (تکلیف) و توصیف (إخبار) را از هم جدا میکند و توصیفات علوم مدرن را گزارشگری بیطرفانه و خنثی از روابط بین واقعیتها و عوامل عینی و اجتماعی قلمداد میکند و فرض اسلامی بودن یا نبودن را در خصوص آن نمیپذیرد، ولی به علت اینکه این نگاه، بین توصیفات علوم مدرن و تجویزهای آنها رابطهای منطقی نمیبیند، معتقد است معارف نقلی میتوانند در اسلامیسازی تجویزهای علوم دخالت کنند.
رویکرد سوم، رویکرد دقیقتری است که معتقد است گزارههای توصیفی علوم مدرن هم یک جایی با توصیفات معارف نقلی تعارض دارد. لذا یک قاعده کلی صادر شد که ما در بررسی هر مسئله میبایست هم دستاوردهای نقلی را مدنظر قرار دهیم و هم دستاوردهای عقلی اعم از عرفانی، فلسفی، ریاضی و تجربی را معتبر بشمریم؛ چرا که اینها در عرض هم هستند. اگر هم در مواردی به تعارض رسیدند و متباین و غیرقابل جمع بودند، باید متقنترین آنها را اخذ کنیم و اگر صرفاً تعارض اولیه داشتند، باید بین آنها جمع کنیم.
نکته مهم در خصوص این نظریه این است که این نظریه به حضور توصیفات کلان و هستیشناسانه در متن تحلیلهای تجربی بیتوجه است و لذا حتی آنگاه که از حاکمیت فلسفه اسلامی بر علوم تجربی صحبت میکند، در پی جریان این مفاهیم در حاقّ تحلیلهای تجربی نیست و بیشتر در پی این است که نشان دهد ارزیابی و تحلیلهای کلان نسبت به خالق هستی و سرنوشت انسان و دنیا در صلاحیت فلسفه است، نه علوم تجربی. لذا میتوان گفت این دیدگاه، مقیاس حضور دین در کشف روابط پدیدههای علوم را نیز در مقیاس خُرد و گزارهای مورد توجه قرار میدهد.
رویکرد چهارمی که متأخرتر و جامعتر مطرح شده این است که علم، علاوه بر توصیفاتی که در موضوعات خُرد میدهد، مبتنی بر یک سلسله توصیفات کلان است که با توصیفات هستی¬شناسانه از جهان تداخل و هم¬پوشانی دارد. علت این امر هم این است که اساساً علوم برای توصیف پدیدهها، نیازمند مفاهیم پایه و بنیادین هستند و بدون برخورداری از حدود اولیه فلسفی و مفاهیم پایه و مرکزی، قدرت انسجامبخشی به نظام تعاریف و توصیفات خود را ندارند. لذا قائلین این رویکرد به «فلسفههای مضاف» توجه پیدا کردند و گفتند «فلسفه مطلق» باید عهدهدار پشتیبانی و انسجامبخشی به نظام توصیفات علوم بشود و توصیفات پایهای و بنیادین آن از طریق «فلسفههای مضاف»، در توصیفات علوم جریان پیدا کند. اشکالی جدی هم که این رویکرد با آن مواجه است این است که فرضاً اگر شما توصیفات علمی را زیرمجموعه توصیفات فلسفه مطلق قرار دادید، کل این توصیفات چه نسبتی با ما أنزل الله پیدا میکند؟ این مسیر در نهایت، فلسفیسازی علوم است نه دینیسازی علوم.
رویکرد پنجمی نیز که در حال حاضر طرفداران زیادی پیدا کرده و از نگاه متعادلتری برخوردار میباشد این است که ما برای دستیابی به توصیفات و تجویزهای کلان و خرد علمی، همزمان میبایست هم به دستاوردهای فلسفه توجه داشته باشیم و هم به دستاوردهای منابع وحیانی؛ چرا که موضوعاتی مانند هستی، معرفت، انسان، طبیعت و غیره از اموری هستند که منابع نقلی ما فراوان درباره آنها سخن گفتهاند. بنابراین برای تولید علوم دینی، مدلهای «حکمی ـ اجتهادی» را طرح کردهاند تا بخشی از توصیفات و ارزشهای حاکم بر علوم را از «فلسفه» بگیرند و بخشی دیگر را از «نقل» اخذ کنند. حال اگر از صاحبان این اندیشه پرسیده شود که هماهنگی و انسجام این معارف فلسفی و نقلی چگونه تأمین میشود؟ قاعدتاً میگویند که این هماهنگی و انسجام، قهری اتفاق میافتد.
این مسیری است که تا الان پیش آمده است. این تطور نیز ناشی از انفعال از عینیت است. عمده این جریانات بدون اینکه بر روی مسئله اصلی تمرکز کنند، از عینیت علوم مدرن آغاز کردهاند و چون به صورت تدریجی، درک عمیقتری از ماهیت و ابعاد علوم مدرن پیدا میکنند، مرحله به مرحله دیدگاههای عمیقتری ارائه میدهند، ولی همچنان سؤال اصلی بیپاسخ میماند و همین امر، باعث شکسته شدن دیدگاههای متأخر ایشان میشود.
*یعنی حضرتعالی نقص تطور دیدگاههای علم دینی را در انفعال و مهندسی معکوسشان میدانید؟
بله؛ یعنی در مواجهه با علوم مدرن، نظام سؤالات برآمده از مبنا را اصل قرار ندادهاند، بلکه ابتدا و البته به صورت تدریجی در مواجهه با علوم مدرن با مسئلههایی مواجه شده و بعد مهندسی معکوس کردهاند.
*آن سوال اصلی چیست؟
سلسله سؤالاتی از این دست که اصلاً حوزههای معرفتی چه هستند؟ و این حوزهها با هم مرتبطاند یا نه؟ آیا معیار صحت در این حوزهها به هم مرتبط میشوند یا نه؟ آیا کیفیت فهم در این حوزهها جزیرهای مستقل است و به هم ضمیمه میشوند یا اینکه فهم در این حوزهها متقوم به هم اتفاق میافتد؟ نقش اراده در هر یک از این حوزهها چیست؟ چگونه میتوان در هر یک از این عرصهها، معیاری برای صحیح و غلط انحای حضور اراده معین کرد؟ و ما چگونه میتوانیم منظومه معرفتی خود را به شکل پیشبرندهای به صورت منسجم اداره کنیم؟ وقتی این سؤالات را به صورت پیشینی جواب دهید، امکان اینکه در عرصه معرفت و هماهنگسازی آن، فعال برخورد کنید فراهم میشود. بنده این سؤالات را در عبارت «فلسفه دلالت» خلاصه میکنم؛ چرا که دلالت به معنای «انتقال ذهن از مقدمات به نتایج»، موضوع مشترک و عامِ تمامی عرصههای مختلف معرفت است.
بر این اساس به نظر بنده، فلسفه دلالت که متکفل بیان عوامل دخیل در معرفت و نسبت حوزههای معرفتی به یکدیگر، از طریق تعیین نسبت معیار صحت و کیفیت استنتاج در هر حوزه معرفتی است، مانع اصلی انفعال در تحلیل از علوم مدرن میشود.
*شروع از «فلسفه دلالت» در تحلیل علم دینی چه تفاوتی را در مواجهه با علوم مدرن ایجاد میکند؟
اگر شما از طرف «فلسفه دلالت» به سمت علوم حرکت کنید، این امکان را پیدا میکنید که به طراحی «منطقهای متعدد و در عین حال هماهنگ» اقدام کنید. با توجه به «تعدد موضوعات قابل شناسایی»، شکی نیست که ما نیازمند برخورداری از «منطقهای متعددی» هستیم. در چنین وضعیتی، این فلسفه دلالت است که مبنای هماهنگی و انسجام منطقهای متعدد میگردد.
علاوه بر این، اگر در فلسفه دلالت، مبتنی بر استدلالهای نظری به «ضرورت متعبد شدن به خدای متعال در عمل فهمیدن» قائل شدید و به این نتیجه رسیدید که «در مقام فهمیدن نیز باید در مقام تعبد و بندگی خدای متعال» باشید، آنگاه نحوه ساخت منطقهای متعدد، سمت و سوی خاص دیگری به خود میگیرد. بر این اساس، شاید رویکردی که قابل تبیین و دفاع باشد این است که شأن تخاطبی که شارع در قالب معارف نقلی با بندگان خود انجام داده است، شأن سرپرستی تکامل آنها را در تمامی عرصههای تعبد و بندگی، از جمله مقام تفکر و فهمیدن داراست. لذا ما موظفیم این سرپرستی را از طریق سامان دادن منظومه معرفتی خود بر محور معارف نقلی دنبال کنیم که این مسلماً غیر از نقلی کردن تمام گزارههاست.
بله ممکن است در جهانی قرار بگیریم که نحوه انتفاع ما از شارع، نحوه مستقیمتری باشد و ممکن است در آنجا احتیاج به خیلی از تلاشهای تجربی یا نظری نداشته باشیم، ولی فعلاً در جهان کنونی چنین نیست و ما قائل به نظریه دین دایرة المعارفی به اصطلاح رایجش نیستیم. فعلاً شرایط ما به نحوی است که ما به دنبال قرار گرفتن فهم از منابع نقلی در محور منظومه معرفتیمان هستیم و تأکید داریم که محور قرار گرفتن معارف نقلی در منظومه معارف بشری از طریق ایجاد منظومهای از روشها فراهم میآید که بر اساس «فلسفه دلالت» به انسجام و هماهنگی رسیدهاند.
بنابراین به نظر ما نگاههای جزیرهای به منطقها و مستقل دانستن روش نقلی از روش عقلی و روش تجربی راه به جایی نمیبرد و ناچاراً در تعارض فرآوردههای این سه روش، ناگزیر از پذیرش انفعال در عرصه معارف نقلی میشود. در نگاه جزیرهای ممکن است شما به دلیل اینکه موضوع یک علم، موضوع اعلایی است، آن را محور قرار دهید و بگویید این محترمتر از بقیه علوم است، ولی این محور بودن به معنای این نیست که واقعاً مضمون این دانش، در دانشهای دیگر حاکمیت پیدا کند و فرآوری شود و محک صدق دانشهای دیگر قرار گیرد. لذا شیوهای که در قدیم وجود داشته است که علوم را به لحاظ موضوع یا غایت، دستهبندی ارزشی کرده و میگفتند مثلاً فلسفه اشرف علوم است، این شرافت شرافتی نیست که علوم را راهبری کند. محور بودن، یعنی واقعاً منظومه معرفتیای ساخته شود که همه معارف در آن گره میخورند و محور این نظام معرفتی، معارف نقلی است.
*معارف تجربی چگونه میتواند از لحاظ منطق به معارف نقلی گره بخورد؟ این ارتباط منطقی را بیشتر توضیح دهید
اگر فهم را سیستمی تحلیل کرده و بپذیرید قوای معرفتی انسان جزایر مستقل از هم نیستند و این فهمها سرریز در یکدیگر میشوند و یکدیگر را قید میزنند؛ آنجا که میخواهید فهم را خودآگاه کرده و با نگاه درجه دو، قواعد روشی عرصههای مختلف را منقح کنید، ضرورتاً میبایست روشهایتان هم به صورت سیستمی به هم مرتبط باشند و فرآیند عملکرد قوای ادراکی به گونهای تعریف شود که در مسیر تحصیل معرفت، معرفتها اعم از تجربی، عقلی، شهودی و نقلی همافزایی داشته باشند.
بنابراین اگر چه هر یک از معارف نظری و حسی روش متفاوتی با معارف نقلی دارند اما نقاط تماس و اصطکاک نیز دارند و همین اقتضا میکند که روشها هماهنگ باشند. البته باز هم تأکید میکنم در این هماهنگی حتماً میتوانید متغیر اصلی منظومه معرفتی را معرفتهای تجربی یا نظری یا معرفتهای مستند به وحی قرار دهید و لذا محوریت یافتن معارف مستند به وحی در منظومه معرفتی، قهری اتقاق نمیافتد و نیاز به تدبیر و ملاحظات منطقی است.
* چگونه میتوان معارف نقلی را به نسبت معارف دیگر، محور منظومه معرفتی قرار داد؟
روش استنباط شما از منابع نقلی در هر صورت، میبایست معارفی ارزشی، توصیفی و تکلیفی به شما تحویل دهد. هر سنخ از این معارف نقلی میبایست در روش تحقیق دانشهای نظری و تجربی موقف و جایگاهی داشته باشد. بنابراین محور قرار گرفتن معارف نقلی به معنای نقلی شدن روش تحقیق علوم نظری و تجربی نیست، ولی لازم است که هر یک از علوم نظری و تجربی از روشی برخوردار باشند که جایگاه گزارههای نقلی در دلالتها و استنتاجهای نظری و تجربی به صورت منطقی تعبیه شده و موقف آنها مراعات شده باشد.
از دیدگاه ما چنین روش تحقیق تجربی و نظری نیز حجیت دارد. بنابراین مفهوم حجیت، منحصراً وصفی برای روش استنباط از منابع نقلی نیست و روشهای تجربی و نظری نیز میتوانند به حَسَب خود، متصف به آن شوند. باید توجه کرد که اگر شما چنین موقفی را در نظر نگیرید و نحوه تعامل نقل، حس و عقل را در روش تحقیق هر یک ملاحظه نکنید، طبیعی است وقتی شما یک منظومه معرفتی فقهی دارید حداکثر به معرفتهای تجربی و نظری منضم میشود.
بنابراین اگر منظومه روش تحقیق بخواهد به صورت منسجم عمل بکند باید درون این منظومه، هر معرفتی قید معرفتهای دیگر باشد و گرنه روش به صورت منظومهای عمل نمیکند. اگر دقیقتر بشوید معیار صحت شما هم باید قید بخورد؛ یعنی هم معیار صحت معارف نقلی شما حتماً باید به نحوی به علوم نظری و تجربی قید بخورد و هم معیار صحت علوم تجربی و نظریتان باید به معیار صحت علوم نقلی مقید باشد. لذا نمیتوانید مدعی شوید که هر یک از این عرصههای معرفت از یکدیگر مستقلند و معیار صحت هر عرصه، به بداهتهای خاص همان عرصه بر میگردد.
*پذیرش این مطلب در علوم فرودست راحتتر است ولی اینکه ما معارف نقلی را قید بزنیم یک مقداری عجیب مینماید. لازمه فرمایش شما این است که اگر فقیهی با استناد به علم اصول فقه، به استظهاری از منابع نقلی رسید، ولی استنباطش در عمل پیاده شدنی نباشد، در حقیقت استنباط وی مخدوش است.
حرف ما این نیست که معرفت دینی به دانشهای سکولار قید بخورد که حاصلِ نظریه قبض و بسط و نظائر آن است. اما آیا دین میخواهد تبدیل به برنامه عمل زندگی مردم بشود یا نه؟ اگر استنباط فقهی شما منجر به برنامهای شد که قابلیت اجرا ندارد، شما باید فرض را برضعف در استنباط بگذارید؛ مگر اینکه بگویید ضعف در استنباط هیچگاه منجر به ضعف عملی نمیشود و عدم کارآمدی نیز هیچگاه مستند به ضعف استنباط نیست؟ قطعاً اشکال به خطای در دین بر نمیگردد، اما استنباط یک عمل انسانی است و باید همواره در جهت بهینه حجیت آن تلاش کرد.
* آیا این کار به معنای عملگرایی در فقاهت نیست؟
گاهی یک اصطلاح از یک فرهنگ غلطی آمده که در نگاه ما قابل پذیرش نیست. اگر عملگرایی به این معنا باشد که تمام معیار صحت به کارآمدی مادی برگردد، مسلماً حرف غلطی است و منجر به حاکمیت حس بر معارف نقلی میشود. اما اگر کارآمدی در عمل، به معنای قدرت بر حل معضلات عینی جامعه مؤمنین با شاخصههایی در جهت توسعه اقتدار اسلام در نظر گرفته شد آیا نباید آن را قید صحت استنباطات نقلی قرار دهیم!؟
*لطفاً در مورد مفهوم روش که دال مرکزی نظریه حضرت عالی برای هماهنگی علوم است توضیح بفرمایید. ظاهراً شما مبتنی بر یک معرفتشناسی معتقدید عرصههای مختلف دانشی ما هماهنگی قهری ندارند و این طور نیست که نقل و عقل و تجربه مستقلاً و علی حده کشف کنند. لذا کأنه روش، ناظر به یک نوع تصرف خودآگاه در منابع معرفتی است.
گاهی شما برای معرفت، منابع متعددی قائلید و در عین حال، میگویید هر یک از منابع معرفتی مستقلاً به یک معرفت صحیح و قابل دفاع و معقول منتهی میشود. لذا در معقولیتش هم اولاً معرفتهای دیگر را در نظر نمیگیرید و دوماً یک برنامه عملی خاص را هم برای بهرهبرداری از آن منبع در نظر نمیگیرید. یک موقع هم میگویید برای بالفعل کردن و استفاده از منابع معرفتی مختلف باید «یک منظومه عملیاتی خاص» انجام بگیرد که این برنامه و علمیات بهرهبرداری شما به تلقی شما از «آن منبع معرفتی» و «معیار صحت فهم در آن عرصه» بر میگردد. اگر شما عملیات فهم را غیر ارادی بدانید حتماً روشی که برای آن ارائه میدهید یک روش جبری علیتی است. اگر صحت فهم را صرفاً به انتساب او با واقع ببینید حتماً به یک برنامه خاص دیگر میرسید، ولی اگر شما در معیار صحت فهم و عوامل فهم، یک نظریه خاص داشتید که اراده را دخیل در پیدایش فهم میدانستید و لذا تعبد آن به الزامات ربوبیت خدای متعال را معیار صحت فهم معرفی کردید، چگونگی عملیات و برنامه بهرهبرداری از منابع مختلف فهم، شکل خاصی به خود میگیرد. این برنامه و منظومه عملیات بهرهبرداری از منابع فهم، «روش» نام دارد که پشتوانه آن، مبانی معرفتشناسی شماست که بنده از آن به نام «فلسفه دلالت» نام بردم.
«دلالت» فرآیند پیچیدهای دارد که اختیار ما هم در این فرآیند، یک عامل مؤثر است. البته در قوای ادراکی ما همواره سطحی اولیه از فهم وجود دارد که اختیار ما در آن نقشی ندارد، ولی همین که ما شروع به تفکر و تعقل میکنیم، اراده ما نیز حضور پیدا میکند که لازم است برای سنجش صحت و عدم صحتِ نحوه حضور اراده در عرصه فهم، معیاری مشخص کنیم و اراده را ملزم به تبعیت از آن کنیم. البته نحوه حضور اراده در هر یک از عرصههای فهم، متفاوت است و لذا قواعد صحت آن نیز متنوع است؛ هر چند تمامی معیار صحتهای بخشهای خاص باید بر اساس یک معیار صحت عام، به وحدت و انسجام برسند. بر این اساس میتوان مدعی شد که لزوم قاعدهمندی مؤمنانه منحصر در فهم از منابع نقلی نیست و عرصه دلالتهای عقلی و دلالتهای حسی نیز نیازمند روش تحقیقِ دارای حجیتی است که مشخص کننده برنامه بهرهبرداری صحیح از این منابع است.
* آیا به نظر حضرتعالی علم اصول موجود نیز نیازمند تغییرات است؟
ظرفیت علم اصول موجود، در حد اتمام حجت و تأمین از عقوبت، آن هم عمدتاً در مقیاسی است که واحد مطالعهاش فرد یا نهایتاً بعض روابط اجتماعی است.
از لحاظ کلامی، ظرفیت استنباطی که ما از دین داریم همواره میتواند تکامل پیدا کند. لذا اگر ما اولاً «ظرفیت اضطرار و نیازمندی خود به دین» را ارتقا ببخشیم، به طوری که فقط دنبال این نباشیم که در مقابل تکالیف الهی عقوبت نشویم، بلکه بخواهیم زندگی ما به بستر «تقرب» تبدیل شود، قاعدتاً ساز و کار اجتهاد ما هم باید ارتقا یابد و ناظر به احکامِ رشد و شریعتِ تعالیِ ساحتهای مختلف انسان گردد. ثانیاً اگر «واحد مطالعهتان را از فرد به مقیاس اجتماعی» تغییر دادید و بالاتر از آن، به «برنامهریزی برای تکامل اجتماعی» ارتقا بخشیدید، حتماً باید قواعد علم اصول را نیز متناسب با این مقیاس، تکامل بخشید. ثالثاً اینکه عمدتاً فقه ما ناظر به حوزه «تکلیف» است، در حالی که اگر شما بخواهید در حوزه برنامهریزی، به خصوص برنامهریزی اجتماعی وارد شوید حتماً به «احکام توصیفی» و «احکام ارزشی» هم نیاز دارید. اگر دین میخواهد در تجویز علوم دخالت کند، حتماً باید عرصه معرفت نقلی علاوه بر تکلیف، ناظر به توصیف و ارزش هم باشد.
* تکامل علم اصول موجود چگونه واقع میشود؟
تکامل علم اصول زمانی امکانپذیر است که ما نگاه عمیقتری به علم اصول داشته باشیم. ماهیت علم اصول، قواعد تفاهم با شارع و تقنین فهم از خطابات اوست. اگر بخواهیم در قواعد علم اصول موجود تصرفی داشته باشیم و آنها را ارتقا بخشیم، باید تعریفمان از فهم و معرفت، بیش از آنکه تعریف به آثار باشد، تعریف به ارکان و فرآیند دلالت باشد. در صورتی میتوانیم روش و قواعد فهم از خطابات را ارتقا دهیم که عوامل دخیل در فهم از خطاب شارع را بشناسیم و سپس آنها را بر اساس رعایت «شأن تخاطب شارع» مقنن کنیم. اینجاست که مشخص میشود قواعد فهم ما از خطابات شارع، متشکل از سه نوع «قواعد عرفی، عقلایی و عقلی» است که در حقیقت «قواعد زیرساختی علم اصول» محسوب میشوند. برای تکامل علم اصول فقه نیازمند آن هستیم که تحلیل و شناخت خود را از این قواعد زیرساختی بهینه کنیم تا قدرت تبیین «قواعد روش تحقیق، در سطوح بالاتر مدالیل خطابات شارع» را به دست آوریم.
در طراحی قواعد علم اصول نیز همواره باید سه شاخصه را مد نظر داشته باشیم. این سه شاخصه در حقیقت شاخصههای حجیت، در مقام ساخت منطق و قواعد فهم است که عبارتند از «تعبد، تقنین و تفاهم اجتماعی».
باید توجه داشت که تخاطب شارع، مستقل از خود شارع نیست؛ یعنی شارع کلامی را القا کرده و در اینکه ما از این کلام چه بفهمیم، خود شارع است که دخالت میکند. اینجاست که شما پایگاه صحت فهم را به تسلیم به شارع بودن قرار میدهید. به عبارت دیگر اگر کسی که در مقام طراحی قواعد فهم از خطابات شارع نشسته است، بنای تبعیت از ما أنزل الله نداشته باشد و متکلم را شارع و حکیم علی الاطلاق و معصوم از هر نوع خطا و تهافت در نظر نگیرد، حتماً قواعد متفاوتی را برای فهم مدلول خطابات به دست خواهد آورد. این همان چیزی است که در علم اصول موجود به عنوان «دغدغه استناد» موج میزند. لذا به اندازهای که بنای بر تعبد داریم، فهممان حقانیت و حجیت خواهد داشت و نورانی خواهد شد. وگرنه اگر دنبال تحریف باشید و یا به نحو اتمّ، حمیّت بر جلوگیری از خطای در استناد به شارع نداشته باشیم، خداوند با همین کلام ما را اضلال میکند! «إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فوقها فَأَمَّا الَّذینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ ماذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً یُضِلُّ بِهِ کَثیراً وَ یَهْدی بِهِ کَثیراً وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقینَ». (بقره/۲۶)
ثانیاً این تعبد باید به قانون تبدیل شود که وقتی شما به مرحله قانونمندی میرسید باید عوامل معرفت و نحوه منظومهسازی این عوامل معرفت و امثال اینها بحث شود.
ثالثاً زمانی که این تعبد به یک سری قواعد تبدیل شد، لازم است به تفاهم اجتماعی برسد. مقصود از تفاهم اجتماعی هم این است که قواعدی که مجتهد در علم اصول به آن میرسد باید با سایر متخصصین این دانش، به بحث و گفتگو بگذارد و در معرض نقد و بررسی آنها قرار دهد. حاصل این کار، استفراغ وسع اجتماعی برای تسلیم شدن به وحی است.
«استفراغ وسع در تسلیم بودن به شارع»، پایگاه اصلی حجیت قواعد فهم خطابات است که این استفراغ وسع باید از بستر تعبد، تقنین، تفاهم عبور کند.
*چالشهای فراروی اسلامی سازی علوم را چه میدانید؟
اگر شما برای علم، بسترهای اجتماعی و تاریخی قائل شوید، یکی از چالشها برای رسیدن به علوم انسانی، این است که بستر تاریخی و اجتماعی خوب تبیین نشده است. وقوع انقلاب اسلامی به معنای تحقق شرایط تاریخی و اجتماعی علم دینی است. اگر این انقلاب که ناظر به جریان دین در حیات اجتماعی بشر است، اتفاق نمیافتاد، الان بحث از اینکه عقلانیت علمی باید تسلیم وحی بشود یا نشود مطرح نبود. چون الان از منظر حاکمیتی میخواهیم بر اساس دین، برنامهریزی اجتماعی کنیم، این بحث پیش میآید که نسبت معارف نقلی با معارف تجربی و عقلی چه میشود؟ این انقلاب اسلامی است که انتظارات اجتماعی را در جهت توسعه حضور دین در عرصه جامعه تغییر داده و موجب ارتقاء انتظارات اجتماعی از دین گردیده است.
ما باید در گام بعدی بتوانیم این توسعه انتظار دینیزیستن در عرصه اجتماعی را که مستند به وقوع انقلاب اسلامی است، به توسعه انتظار از نقشآفرینی بیشتر معارف نقلی در منظومه معارف بشر تبدیل کنیم؛ زیرا ساماندهی حیات اجتماعی از بستر دانشها و عقلانیت اجتماعی عبور میکند و مادامی که علوم و عقلانیت اجتماعی دینیتر نشود، نمیتوان انتظار دینیتر شدن عینیت زندگی اجتماعی را داشت.
پس باید، انتظاراتی در حوزه دانش ایجاد شود که این انتظارات، یعنی افزایش توقع تولید نظام معرفتی بر محور معارف وحیانی و البته متناسبِ با اهداف انقلاب اسلامی. برای تحقق این گام، هم نیازمند ارتقاء انتظارات نخبگان علمی هستیم و هم لازم است به تعمیم این انتظارات به کف جامعه اقدام کنیم.
یک گام مهم دیگر، لزوم تعیین نظامات موضوعات علمی متناسب با تولید نظام معرفتی مطلوب است. در این مرحله باید نظام سؤالات عمیق و مؤثر در اسلامیسازی علوم را در یک فرآیند تفاهم نخبگانی پیدا کنیم. مشخص شدن نظام سؤالات عمیق و مشترک میتواند امکان رقابت و مقایسه علمی بین دیدگاههای مختلف این عرصه را فراهم کند. به عنوان مثال پیشنهاد ما شروع از «فلسفه دلالت» و صحبت از «عوامل درونی و بیرونی دخیل در پیدایش معرفت» و همچنین نسبت این عوامل با «هدایت الهی» و «اختیار انسانی» است؛ زیرا به نظر میرسد در سایه پاسخ به چنین سؤالاتی است که تکلیف مابهالاختلافات دیدگاههای موجود علم دینی مشخص میشود و میتوان به سؤالات پیش رو پاسخ داد؛ سؤالاتی مانند اینکه آیا منظومه معرفتی، ترکیبی انضمامی و الصاقی از دستاوردهای منابع مختلف معرفتی است و یا اینکه دستاوردهای منابع مختلف، در هم تنیده و دارای تأثیر و تأثر متقابل هستند؟ آیا دستاوردهای مختلف منابع معرفتی، دارای هماهنگی قهریاند و یا اینکه قهراً هماهنگ نیستند و باید با تدبیر منطقی و ملاحظات روشی به هماهنگ سازی آنها مبادرت ورزید؟ و سوالاتی از این دست.
بنابراین ما به طور کلی برای به سامان رساندن آرمان اسلامیسازی علوم نیازمند «نقشه راه» هستیم؛ نقشه راهی که هم بیانگر چگونگی فرهنگسازی در عرصه اسلامیسازی علوم باشد و هم بتواند در عرصه تخصصی، با تعیین نظام موضوعات و نظام افعال مناسب با آن، زمینه تضارب آرا و بستر تنقیح و مقایسه دیدگاههای مختلف علم دینی را فراهم آورد.
نظر شما