فرهنگ امروز/ جورج مونبیو . ترجمه فرید دبیرمقدم: تصور کنید واژه کمونیسم هیچگاه به گوش مردمان شوروی نخورده بود. نزد اکثر ما ایدئولوژیای که زندگیمان تحت سیطره آن است نامی ندارد. نامش را در یک گفتوگو بر زبان آورید و تنها واکنشی که خواهید دید یک شانهبالاانداختن است. حتی اگر شنوندهتان نامش را پیشتر شنیده باشد، بهسختی میتواند آن را تعریف کند. نولیبرالیسم: آیا میدانید به چه معناست؟
ناشناختگی این نام، هم سمپتوم قدرت آن است و هم علت آن. نولیبرالیسم نقشی کلیدی در طیف وسیعی از بحرانها ایفا کرده است: فروپاشی مالی سالهای ٢٠٠٧ و ٢٠٠٨، ذخیره ثروت در مناطق آزاد برای فرار از مالیات که اسناد پاناما تنها گوشهای از آن را عیان کرده، فروپاشی تدریجی بهداشت و آموزش عمومی، بازگشت پدیده کودکان کار، همهگیرشدن تنهایی، تخریب زیستبومها و ظهور دونالد ترامپ. اما ما به این بحرانها به نحوی واکنش نشان میدهیم که گویی در انزوا و بهتنهایی پدیدار شدهاند و ظاهرا نمیدانیم که یک فلسفه یکدست و منسجم به وقوع تمام آنها سرعت بخشیده یا موجب تشدیدشان شده است؛ فلسفهای که نامی دارد، یا داشت. چه قدرتی بالاتر از فعالیت بینام و نشان وجود دارد؟
نولیبرالیسم چنان در همهجا نفوذ کرده که بهندرت حتی آن را یک ایدئولوژی میدانیم. به نظر میآید این قضیه را پذیرفتهایم که این باور یوتوپیایی به حاکمشدن سعادت در جهان، معرف نیرویی خنثی است؛ نوعی قانون بیولوژیکی همچون نظریه تکامل داروین. اما این فلسفه با تلاشی آگاهانه آغاز شد تا شکل زندگی بشر را تغییر دهد و مرکز ثقل قدرت را جابهجا کند.
در نظر نولیبرالیسم رقابت وجه ممیزه مناسبات بشر است. در این ایدئولوژی شهروندان در مقام مصرفکنندگان تعریف میشوند که انتخابهای دموکراتیکشان را به بهترین نحو در خریدوفروش به کار میبندند، همان فرایندی که شایستگی را تشویق میکند و ناکارآمدی را تنبیه. نولیبرالیسم مدعی است «بازار» مزایایی را به ارمغان میآورد که هیچگاه با برنامهریزی به دست نمیآمدند. هر تلاشی برای محدودکردن رقابت، مغایر با آزادی در نظر گرفته میشود. مالیات و نظارت دولت باید به حداقل برسند و خدمات عمومی باید خصوصیسازی شوند. سازماندهی نیروی کار و چانهزنی جمعی اتحادیههای کارگری به صورت دستکاری در بازار به تصویر کشیده میشود که مانع از شکلگیری سلسلهمراتب طبیعی برندگان و بازندگان میشود. نابرابری به شکل فضیلت درمیآید: پاداشی برای فایدهمندی و مولد ثروت؛ ثروتی که قطرهقطره از بالا به پایین میچکد تا همگان را ثروتمند کند. هر تلاشی برای ایجاد جامعهای برابرتر، هم غیرمولد است و هم از نظر اخلاقی نادرست. بازار تضمین میکند که هرکس آنچه را سزاوارش است دریافت کند.
ما اصول اعتقادی این ایدئولوژی را درونی و بازتولید میکنیم. ثروتمندان خود را متقاعد میکنند که ثروتشان را از سر شایستگی به دست آوردهاند و مزایایی همچون آموزش، ارث و طبقه را که در تجمیع ثروتشان مؤثر بوده نادیده میگیرند. فقرا خود را برای ناکامیهایشان سرزنش میکنند حتی وقتی کار چندانی برای تغییر وضعیتشان از دستشان برنمیآید.
بیکاری ساختاری را فراموش کنید: اگر بیکارید بهخاطر آن است که مبتکر نیستید. قیمتهای سرسامآور مسکن را فراموش کنید: اگر کارت اعتباریتان ته کشیده، بیمسئولیت و اسرافکارید. فراموش کنید که فرزندانتان دیگر در مدرسه زمین بازی ندارند: اگر چاق شوند مسئولیتش با شماست. در دنیایی که رقابت بر آن حکمفرماست، آنانی که عقب میمانند بازندهاند و خود را نیز اینچنین تعریف میکنند.
همانطور که پل ورهاگ، روانشناس بلژیکی، در کتابش «پس من چی؟» نشان میدهد، نتایج این ایدئولوژی عبارتند از همهگیرشدن خودآزاری، اختلالات در خوردوخوراک، افسردگی، تنهایی، اضطراب و فوبیای اجتماعی. شاید تعجبآور نباشد که در اروپا، بریتانیا، کشوری که ایدئولوژی نولیبرال در آن با شدتوحدت به کار بسته شده، پایتخت تنهایی است. اکنون همه ما نولیبرالیم.
واژه نولیبرالیسم در جلسهای در پاریس در سال ١٩٣٨ ساخته شد. در میان نمایندگان حاضر در آن جلسه دو مرد این ایدئولوژی را تعریف کردند، لودویگ فون میزس و فردریش هایک. هردو آنها تبعیدیهایی از اتریش بودند و در نظرشان سوسیالدموکراسی مظهر نظام اشتراکی بود و در همان طیف نازیسم و کمونیسم جای میگرفت. نمونه سوسیالدموکراسی برنامههای نیو دیل١ فرانکلین روزولت و شکلگیری تدریجی دولت رفاه بریتانیا بود.
هایک در کتاب «راه بردگی» (١٩٤٤) [ترجمه فریدون تفضلی و حمید پاداش، نشر نگاه معاصر] استدلال میکرد که برنامهریزی دولتی با سرکوب فردگرایی ناگزیر به توتالیتاریسم منجر میشود. این کتاب همچون کتاب «بوروکراسی» میزس بسیار پرخواننده شد و توجه برخی از افراد بسیار ثروتمند را به خود جلب کرد که در این فلسفه فرصتی مشاهده میکردند برای رهاکردن خود از یوغ نظارت دولت و پرداخت مالیات. هنگامی که در سال ١٩٤٧ هایک اولین سازمان برای اشاعه آموزههای نولیبرالیسم را پایهگذاری کرد، یعنی انجمن مونت پلرین، میلیونرها و بنیادهایشان به حمایت مالی از آن پرداختند. هایک با کمک آنان شروع به ایجاد، به تعبیر دانیل استدمن جونز در کتاب «اربابان جهان»، «نوعی انترناسیونال نولیبرال» کرد؛ شبکهای از دانشگاهیان، بازرگانان، روزنامهنگاران و فعالان از دو سوی اقیانوس اطلس. حامیان ثروتمند این جنبش بودجه مجموعهای از اندیشکدههایی را تأمین کردند که به کار اصلاح و ترویج این ایدئولوژی مشغول شدند و از میان آنها میتوان این موارد را نام برد: مؤسسه آمریکن انترپرایز، بنیاد هریتیج، مؤسسه کاتو، مؤسسه امور اقتصادی، مرکز مطالعات سیاستگذاری و مؤسسه آدام اسمیت. آنها همچنین بودجه پستها و دپارتمانهای دانشگاهی را بهخصوص در دانشگاههای شیکاگو و ویرجینیا نیز تأمین کردند.
نولیبرالیسم به تدریج با رشدش سرسختتر نیز شد. دیدگاه «هایک» مبنی بر اینکه دولتها باید رقابت را تنظیم کنند تا از شکلگیری انحصارها جلوگیری شود جایش را به دیدگاه پیشوایان آمریکایی نولیبرالیسم همچون میلتون فریدمن داد که قدرت انحصاری را پاداشی میدانستند برای کارآمدی. در این گذار اتفاق دیگری نیز روی داد: جنبش نام خود را از دست داد. در ١٩٥١ فریدمن با رضایت خاطر خودش را نولیبرال معرفی میکرد، اما خیلی زود بعد از آن این واژه کمکم ناپدید شد. عجیبتر آنکه هرچه این ایدئولوژی واضحتر میشد و هرچه این جنبش منسجمتر، نام از میان رفته جایگزینی متداول نیافت.
در ابتدای کار نولیبرالیسم، علیرغم سرمایهگذاری بیحدوحصر در آن، در حاشیهها باقی ماند. اتفاقنظر پس از جنگ دوم تقریبا جهانی بود: توصیههای اقتصادی «جان میناردکینز» بهطور گسترده اعمال میشدند، اشتغال همگانی و کاهش فقر از اهداف مشترک آمریکا و اکثر کشورهای اروپای غربی به شمار میرفت، نرخ مالیات ثروتمندان زیاد بود و دولتها بیهیچ مزاحمتی به دنبال نتایج مثبت اجتماعی بودند و خدمات عمومی و پشتوانههای جدید ایجاد میکردند. اما در دهه ١٩٧٠ هنگامیکه سیاستهای کینزی شروع به ازهمپاشیدن کرد و بحرانهای اقتصادی در هر دو سوی اقیانوس اطلس آغاز شد، نظرات نولیبرال وارد جریان اصلی و غالب شد. به گفته فریدمن «وقتی زمان تغییر فرا رسید... بدیلی حاضر و آماده وجود داشت تا اتخاذش کنیم». وجوهی از نولیبرالیسم، بهخصوص رهنمودهای آن برای سیاستهای پولی، با کمک روزنامهنگاران و مشاوران سیاسی همدل در دولت جیمی کارتر و دولت جیم کالاگان در بریتانیا اتخاذ شدند.
پس از آنکه مارگارت تاچر و رونالد ریگان قدرت را به دست گرفتند، باقی ماجرا بهسرعت روی داد: کاهش مالیات ثروتمندان، سرکوب اتحادیههای کارگری، حذف نظارت دولت، خصوصیسازی، واگذاری فعالیتهای داخلی به تأمینکنندههای خارجی (برونسپاری) و رقابت در عرضه خدمات عمومی. سیاستهای نولیبرال از طریق صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی، پیمان ماستریخت [یا اتحادیه اروپا] و سازمان تجارت جهانی بر اکثر نقاط جهان و اغلب بدون موافقت دموکراتیک مردم اعمال شدند. از همه شگفتانگیزتر اتخاذ این سیاستها از سوی احزابی بود که زمانی به اردوگاه چپ تعلق داشتند؛ برای مثال حزب کارگر بریتانیا و حزب دموکرات آمریکا. همانطور که استدمن جونز خاطرنشان میکند «مشکل بتوان به یوتوپیای دیگری اندیشید که اینگونه کامل تحقق یافته باشد».
عجیب است که آموزهای که دم از انتخاب و آزادی میزند شعارش این باشد: «هیچ بدیلی وجود ندارد». اما همانطور که هایک در سفری به شیلی تحت حکومت پینوشه، یکی از اولین کشورهایی که این برنامه بهطور جامع در آن اعمال شد، اعلام کرد: «شخصا دیکتاتوری لیبرال را به دولتی دموکراتیک فارغ از لیبرالیسم ترجیح میدهم». آزادی مدنظر نولیبرالیسم و کلیگوییهای حولوحوش آن که گولزنک و فریبنده به نظر میآید، نهایتا معنایی ندارد جز آزادی برای اردکماهیهای شکارچی و نه برای ماهیهای حوض. ٢ خلاصشدن از دست اتحادیههای کارگری و چانهزنی جمعی به معنای آزادی عمل در کاهش دستمزدهاست. رهایی از نظارت دولت به معنای آزادی عمل در آلودهکردن رودها، بهخطرانداختن جان کارگران، نرخ ناعادلانه بهره و طراحی ابزارهای مالی نامتعارف است. رهایی از شر مالیات به معنای رهایی از شر توزیع ثروتی است که مردمان را از فقر نجات میدهد.
همانگونه که نائومی کلاین در کتاب «دکترین شوک» با مستندات نشان میدهد، نظریهپردازان نولیبرال از بحران استفاده میکردند تا سیاستهایی را اعمال کنند که نزد مردم محبوبیت ندارند، آنهم وقتی که حواس مردم به سمت دیگری منحرف شده بود: برای مثال پس از کودتای پینوشه، جنگ عراق و توفان کاترینا، که مورد آخر را فریدمن اینگونه توصیف کرد: «فرصتی برای اعمال اصلاحات ریشهای در نظام آموزش» در نیواورلئان. هرگاه نتوان سیاستهای نولیبرال را در داخل کشور اعمال کرد، در سطح بینالملل اعمال میشوند، آنهم از طریق معاهدههای تجاری که شامل «حل مناقشه دولت سرمایهگذار» میشود؛ هیئتهای حل اختلاف خارج از کشور که شرکتهای بزرگ قادرند برای کنارگذاشتن حمایتهای اجتماعی و محیطزیستی به آنها فشار بیاورند. هر وقت پارلمانها رأی دادهاند به محدودکردن فروش سیگار، حفاظت از منابع آب در برابر شرکتهای معدن، ثابت نگهداشتن هزینههای انرژی یا ممانعت از اینکه شرکتهای دارویی دولتها را تیغ بزنند، شرکتهای بزرگ اقامه دعوی کردهاند و اغلب هم در دادگاه پیروز شدهاند. دموکراسی به مرتبه یک نمایش تنزل پیدا کرده است.
یکی دیگر از پارادوکسهای نولیبرالیسم این است که رقابت جهانی متکی است بر سنجش کمی و مقایسه جهانی. نتیجه حاصله این است که کارگران، متقاضیان کار و هر نوع خدمات عمومی همگی تابع نظام خردهگیر و خفقانآور ارزیابی و نظارتی هستند که به نحوی طراحی شده تا برندگان را شناسایی کند و بازندگان را تنبیه. آن آموزهای که فون میزس برای رهاساختنمان از کابوس بوروکراتیک، برنامهریزی مرکزی، پیشنهاد داده بود در عوض چنین چیزی را ایجاد کرده است.
نولیبرالیسم در ابتدا یک کلاهبرداری منفعتطلبانه تصور نمیشد، اما خیلی زود به چنین چیزی بدل شد. رشد اقتصادی در دوران نولیبرال (از ١٩٨٠ در بریتانیا و آمریکا) به میزان درخور توجهی آهستهتر بوده تا رشد اقتصادی در دهههای پیش از آن؛ اما نه برای ثروتمندان. در این دوره نابرابری در توزیع درآمد و ثروت، پس از ٦٠ سال افول، بهسرعت رشد یافت، آن هم به دلیل سرکوب اتحادیههای کارگری، کاهش مالیات، افزایش اجارهبها، خصوصیسازی و حذف نظارت دولت. خصوصیسازی خدمات عمومی همچون انرژی، آب، قطارهای مسافربری، سلامت، آموزش، جادهها و زندانها این امکان را برای شرکتهای بزرگ فراهم کرده تا در برابر اموال ضروری باجه اخذ عوارض برپا کنند و برای استفاده از آنها یا از شهروندان یا از دولت اجارهبها دریافت کنند. اجارهبها نام دیگری است برای درآمد بادآورده. وقتی شما هزینهای اضافی برای یک بلیت قطار پرداخت میکنید، تنها بخشی از آن هزینههایی را جبران میکند که متصدیان صرف سوخت، دستمزد، تجهیزات راهآهن و مخارج دیگر میکنند. باقی این هزینه بازتابدهنده این واقعیت است که آنها شما را لای منگنه قرار دادهاند.
صاحبان و مدیران خدمات خصوصیشده یا شبهخصوصیشده در بریتانیا با سرمایهگذاری اندک و مطالبه هزینه بالا ثروت بسیاری را به جیب میزنند. در روسیه و هند، اقلیت حاکم اموال دولتی را به نازلترین قیمت به دست آوردند. در مکزیک، کنترل تقریبا تمام خطوط و خدمات تلفن همراه به کارلوس اسلیم واگذار شد و خیلی زود او بدل به ثروتمندترین مرد روی زمین شد.
آنگونه که اندرو سایر [استاد نظریه اجتماعی و اقتصاد سیاسی] در کتاب «چرا نمیتوانیم از پس ثروتمندان برآییم؟» نشان میدهد مالیهگرایی یا فرایند رشد بخش مالی تأثیری مشابه بر جای گذاشته است. به گفته او «بهره همچون اجارهبها درآمدی نامکتسب است که بیهیچ زحمتی عاید میشود». با فقیرترشدن فقرا و ثروتمندترشدن ثروتمندان، ثروتمندان کنترل فزایندهای بر یکی دیگر از داراییهای اساسی کسب میکنند: پول. پرداخت بهره پول بیبروبرگرد انتقال پول از جیب فقیران به جیب ثروتمندان است. درحالیکه قیمت ملک و توقف تأمین بودجه دولتی بر دوش مردم بدهی پشت بدهی تلنبار میکند (برای مثال تغییر از کمکهزینه تحصیلی به وام دانشجویی را مد نظر قرار دهید)، بانکها و مدیرانشان جیب خود را پر میکنند. به گفته اندرو سایر، ویژگی چهار دهه اخیر این است که انتقال ثروت فقط از سوی فقرا به ثروتمندان انجام نمیگیرد بلکه این انتقال در میان خود ثروتمندان نیز در جریان است: انتقال ثروت از سوی آنانی که پولشان را از راه تولید کالا یا خدمات جدید کسب میکنند به آنانی که پولشان را از راه کنترل بر داراییهای موجود و برداشت اجارهبها، بهره یا عواید حاصل از سرمایه به دست میآورند. درآمد نامکتسب و بادآورده جایگزین درآمد مکتسب شده است.
ناکامیهای بازار در همهجا سیاستهای نولیبرال را احاطه کرده است. نهتنها بانکها بلکه شرکتها نیز بزرگتر از آنند که با شکست مواجه شوند، شرکتهایی که هماکنون مسئول ارائه خدمات عمومیاند. همانگونه که تونی جودت [تاریخنگار بریتانیایی] در کتاب «مصیبت بر زمین میگذرد» اشاره میکند، هایک فراموش کرد که نباید گذاشت خدمات حیاتی ملی فروبپاشند، فروپاشی آنها به این معنی است که رقابت نمیتواند بیهیچ مشکلی به مسیر خود ادامه دهد. کسبوکارها سود به دست میآورند و دولتها مخاطرات را متحمل میشوند. هرچه ناکامی بزرگتر باشد، ایدئولوژی نیز افراطیتر میشود. دولتها از بحرانهای نولیبرال هم بهعنوان توجیه و هم بهعنوان فرصتی استفاده میکنند برای کاهش مالیات، خصوصیسازی باقیمانده خدمات عمومی، ایجاد حفره در پشتوانههای اجتماعی، عدم نظارت دولت بر شرکتهای بزرگ و در عوض نظارت بر شهروندان. اکنون دولتی که از خود منزجر است دندانهای خود را در تمام اندامهای بخش دولتی فرومیکند.
شاید خطرناکترین تأثیر نولیبرالیسم نه ایجاد بحرانهای اقتصادی بلکه بحران سیاسی باشد. هرچه حوزه اختیارات دولت کاهش مییابد، توانایی ما در تغییر مسیر زندگیمان از طریق رأیدادن نیز کمتر میشود. درعوض نظریه نولیبرال بر این ادعا پافشاری میکند که مردم میتوانند با خرجکردن حق انتخاب خود را به کار ببندند. اما برخی پول بیشتری از دیگران برای خرجکردن دارند: در دموکراسی مصرفگرایی یا سهامداری، رأیها به نسبت برابر توزیع نمیشوند. نتیجه کار ازکفدادن قدرت طبقات فقیر و متوسط است. هرچه احزاب دستراستی و احزاب سابقا چپ سیاستهای نولیبرال مشابهی را اتخاذ میکنند، از کفدادن قدرت مردم بدل به سلب حق رأی میشود؛ بنابراین گروه کثیری از مردم از سیاست کنار گذاشته میشوند.
به باور کریس هجز [نویسنده و روزنامهنگار آمریکایی] «جنبشهای فاشیستی پایه خود را نه روی کنشگران سیاسی بلکه بر منفعلان سیاسی بنا میکنند، همان «بازندگانی» که اغلب بهدرستی احساس میکنند هیچ صدا یا نقشی در ساختار سیاست ندارند». وقتی مناظرههای سیاسی دیگر ما را مخاطب خود قرار نمیدهند، مردم در عوض به شعارها، نمادها و شور و هیجانات واکنش نشان میدهند. برای مثال، امور واقع (فاکتها) و استدلال برای طرفداران ترامپ بیربط به نظر میرسند.
جودت توضیح میدهد که وقتی شبکه پیچیده تعاملات میان مردم و دولت صرفا به اقتدار و فرمانبری فروکاسته میشود، تنها نیروی باقیمانده که ما را کنار هم نگه میدارد قدرت دولتی است. احتمال ظهور توتالیتاریسمی که هایک از آن هراس داشت زمانی بیشتر میشود که کار دولتها با ازدستدادن اقتدار اخلاقی خود (که از ارائه خدمات عمومی ناشی میشود) تقلیل مییابد به «گولزدن، تهدید و دست آخر واداشتن مردم به اطاعت از آنان».
نولیبرالیسم، همچون کمونیسم، آئینی است که ناکام ماند اما زامبیوار و تلوتلوخوران به حرکت خود ادامه میدهد و یکی از دلایل این امر ناشناختگیاش است، یا بهتر بگوییم، مجموعهای از ناشناختگیها. پشت آموزه نامرئی دستهای نامرئی حامیان نامرئی ایستادهاند. کمکم شروع کردهایم به کشف نام برخی از آنان. دریافتهایم که «مؤسسه امور اقتصادی»، مخالف سرسخت نظارت بیشتر بر صنعت تنباکو، از سال ١٩٦٣ بودجهاش مخفیانه از سوی شرکت تنباکوی بریتانیا و آمریکا تأمین میشود. دریافتهایم که چارلز و دیوید کوک، دو تا از ثروتمندترین مردان جهان، موسسهای را بنیان نهادند که جنبش تیپارتی را به راه انداخت. دریافتهایم که چارلز کوک در هنگام تأسیس یکی از اندیشکدههایش چنین گفت: «به منظور اجتناب از انتقادات نامطلوب، نحوه کنترل و هدایت سازمان نباید به صورت گسترده تبلیغ شود».
کلماتی که نولیبرالیسم از آن بهره میبرد، اغلب بیش از آنکه روشنگر باشند، چیزی را پنهان میکنند. کلمه «بازار» به نظر میآید نظامی طبیعی باشد که احتمالاً بهطور مساوی بر ما اثر میگذارد؛ چیزی شبیه گرانش یا فشار جو، درصورتیکه مالامال است از مناسبات قدرت. آنچه «بازار میخواهد» معمولا به معنی آن چیزی است که شرکتهای بزرگ و رؤسایشان میخواهند. همانطور که اندرو سایر میگوید، «سرمایهگذاری» دو معنای کاملا متفاوت دارد. یکی به معنای تأمین سرمایه فعالیتهای مفید مولد و اجتماعی و دیگری به معنای خرید داراییهای موجود برای سوءاستفاده و بهرهبرداری از رانت، بهره، سود سهام و عواید حاصل از سرمایه. استفاده از یک واژه برای فعالیتهای مختلف «منابع ثروت را استتار میکند» و باعث میشود استخراج ثروت را با ایجاد ثروت اشتباه بگیریم.
صد سال پیش، کسانی که پول خود را از راه ارث به دست آورده بودند، تازهبهدورانرسیدهها را تحقیر میکردند. کارآفرینان خود را رانتیر٣ جا میزدند و میکوشیدند مقبولیت اجتماعی بیابند. امروز این رابطه برعکس شده است: رانتیرها و وارثان، خود را کارآفرین مینامند و ادعا میکنند درآمد بادآورده خود را اکتساب کردهاند.
این ناشناختگیها و سردرگمیها با بینامی و بیمکانی سرمایهداری مدرن جفتوجور میشود: مدل نمایندگی فروش که تضمین میدهد کارگران ندانند برای چه کسی جان میکَنَند؛ شرکتهایی که در چنان شبکه پیچیدهای از نظامهای مخفی در مناطق آزاد ثبت میشوند که حتی پلیس هم قادر نیست مالکان ذینفع را بیابد؛ تمهیدات مالیاتی برای کلاهگذاشتن سر دولت؛ محصولات مالیای که هیچکس از آنها سر در نمیآورد، ناشناختگی نولیبرالیسم را با تمام وجود پاس میدارند. آنان که متأثر از هایک، میزس و فریدمن هستند، تمایل به کنارگذاشتن این واژه دارند و با رعایت کمی انصاف معتقدند امروزه این واژه تنها با بار منفی استفاده میشود؛ اما آنها هیچ واژه جایگزینی پیشنهاد نمیکنند. بعضی خود را لیبرالهای کلاسیک یا لیبرتارین میخوانند؛ اما این نامها گمراهکننده و بهطرز مشکوکی فروتنانهاند؛ چراکه حاکی از آناند که چیز جدیدی در «راه بردگی»، «بوروکراسی» یا اثر کلاسیک فریدمن «سرمایهداری و آزادی» وجود ندارد.
با وجود همه اینها، چیز تحسینبرانگیزی در پروژه نولیبرال، دستکم در مراحل اولیهاش، وجود دارد. نولیبرالیسم فلسفهای متمایز و مبتکرانه بود که از سوی شبکهای منسجم از متفکران و فعالان با برنامه عمل روشنی حمایت میشد. صبور و مُصر بود و بههمیندلیل «راه بردگی» بدل شد به مسیری به سوی قدرت. پیروزی نولیبرالیسم همچنین نمایانگر شکست اردوگاه چپ است. هنگامیکه اقتصاد آزاد به فاجعهای در ١٩٢٩ انجامید، کینز نظریه اقتصادی جامعی را تدوین کرد تا جایگزین آن شود. وقتی مدیریت مطالبات کینزی در دهه ١٩٧٠ با شکست مواجه شد، بدیلی حاضر و آماده وجود داشت؛ اما وقتی نولیبرالیسم در ٢٠٠٨ فروپاشید، هیچ چیز دیگری نبود و بههمیندلیل این زامبی همچنان در حرکت است. نیروهای چپ و میانه ٨٠ سال است که هیچ چارچوب کلی جدیدی در تفکر اقتصادی ایجاد نکردهاند.
هرگونه توسل به لرد کینز اذعانی است به شکست. طرح راهحلهای کینز برای بحرانهای قرن بیستویکم نادیدهانگاشتن سه مسئله واضح است: مشکل بتوان مردم را گرد نظرات قدیمی بسیج کرد؛ ایراداتی که در دهه ١٩٧٠ عیان شدند، از بین نرفتهاند و مهمتر از همه، راهحلهای کینز هیچ حرفی در برابر جدیترین مخمصهمان، یعنی بحران زیستمحیطی، ندارد. کینزگرایی از طریق تحریک تقاضاهای مصرفکنندگان موجب رشد اقتصادی میشود و تقاضاهای مصرفکنندگان و رشد اقتصادی دو موتور تخریب محیطزیستاند. تاریخ کینزگرایی و نولیبرالیسم نشان میدهد مخالفت با یک نظام ازهمپاشیده، بههیچوجه کافی نیست. باید بدیلی یکدست و منسجم ارائه کرد. وظیفه اصلی حزب کارگر بریتانیا، دموکراتهای آمریکا و طیفهای گسترده چپ باید ایجاد یک «برنامه آپولو»ی اقتصادی باشد؛ تلاشی آگاهانه برای طراحی نظامی جدید متناسب با مطالبات قرن بیستویکم.
پینوشتها:
١. برنامههایی که شامل دخالت دولت در اقتصاد میشد تا آمریکا از رکود بزرگ ١٩٢٩ خارج شود و زیرساختهای نظام سرمایهداری جان تازهای بگیرد.
٢. برگرفته از گفته آیزایا برلین: «در دریاچهای مملو از ماهیهای حوض و اردکماهیها، آزادی برای اردکماهیها به معنای مرگ ماهیهای حوض است»
٣. کسانی که درآمدشان از راه اخذ اجاره، سود سهام و نظایر آن تأمین میشود و نیازی به کارکردن ندارند.
درباره نویسنده: جورج مونبیو بریتانیایی ستوننویس مشهور روزنامه گاردین در زمینه محیطزیست و سیاست است. او بهتازگی کتابی با عنوان «چگونه به این وضع اسفناک افتادهایم؟ : سیاست، برابری و طبیعت» (٢٠١٦) منتشر کرده است.
منبع: گاردین- شرق
نظر شما