به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ متن زیر یادداشتی از سید یحیی یثربی به مناسبت ساخت آرامگاه شمس تبریزی است که از نظر می گذرد؛
حدود نه سال پیش، کنگره ای در تبریز تشکیل شد که در کنار آن بحثی درباره مقبره شمس در شهر خوی بود. عده ای در جنب و جوش بودند که برای شمس، آرامگاهی شایسته بسازند. همان زمان، از تبریز که به تهران بازگشتم، در دیدار با برخی افراد نکته ای را یادآور شدم. همچنین، نامه ای هم به شورای عالی فرهنگی و مدیریت محترم حوزه فرستادم که طبق معمول، حتی اعلام وصول هم نشد! اینک، پس از نه سال، دوباره همان نکته را به مسئولان فرهنگی تذکر می دهم و آن اینکه، ساختن آرامگاهی برای شمس، بعد از چند قرن علاوه بر این که باید دلیل و توجیه مناسبی داشته باشد، نباید مشکل آفرین باشد! در حالی که، ساخت آرامگاه شمس در خوی نه تنها توجیه لازم را ندارد، بلکه مشکل آفرین هم هست. از این رو، این ساخت و ساز اصولاً امری ضروری نیست! اما، این که توجیه لازم را ندارد، از آن جهت است که:
اولاً، قطعی نیست که شمس در خوی مرده و دفن شده باشد. بنابراین، جایی که مسئله مشکوک است، چرا باید این همه هزینه کرد؟
ثانیاً، سیاست فرهنگی کشور آن نیست که برای جامعه و جوانان الگو و سرمشقی همانند شمس تعریف کند. زیرا، اگر چنین الگویی برای خود تعریف کنیم، علاوه بر اینکه به نشر خرافات پرداخته و عقلانیت را هرچه بیشتر کمرنگ می کنیم، باعث اختلاف و درگیری هم خواهیم شد. چراکه از همان آغاز عده ای از مومنان با این کار مخالف بوده اند.
ثالثاً، بارگاه چه نقشی در معرفی شخصیت شمس دارد؟ اگر منظور تجلیل است، هیچ روح بزرگی از این گونه تجلیل ها راضی نخواهد بود.
رابعاً، شمس که در زندگی اش از شهرت گریزان بود، پس از مرگ چه نیازی به قبه و بارگاه دارد؟ این ما هستیم که ما دلمان زیارتگاه و امامزاده ای دیگر می خواهد. باید قبول کرد که امامزاده کم نداریم و نیازی به امامزاده تراشی نیست!
خامساً، اگر آرامگاه ساختن کار فرهنگی هم به شمار برود، آیا با فرهنگی که بر محور شمس تبریزی بچرخد، سازگاری داریم؟
و اما، مشکل آفرینی این موضوع نیز از چندین جهت است:
۱- در جایی که توجیه لازم نداریم و احتمال مشکل آفرینی هم در کار است، با چه مجوزی از جیب ملت و از بودجه مردمی که هزاران گونه گرفتاری دارند، بنایی می سازیم که فردا با لوازم آن نخواهیم ساخت.
۲- بی تردید، آرامگاه شمس یادآور سماع و چرخش و آیین و مراسمی خواهد بود که حوزه های علمیه آن را تحمل نخواهند کرد. در نتیجه، سری را که درد نمی کند، دستمال بسته و دردسری برای خود درست می کنیم.
در پایان، تاکید می کنم که من این سخن را، نه به خاطر مخالفت با شمس و مولوی و عرفان، بلکه به خاطر مخالفت با بازی با عرفان می گویم. شاید من نخستین کسی باشم که دیوان مولوی را براساس موضوعات طبقه بندی کرده و آن را «زبانه شمس و زبان مولوی» نامیده ام و چیزی جز علاقه مرا به این کار وانداشت! اما، به همان اندازه که به عرفان و ادبیات عرفانی علاقمندم، از ادعاهای دروغین و عارف نمایی ها و بازی با عرفان و ابزار قرار دادن شخصیت ها بیزارم. خلاصه سخن آن که، کاری را نه تنها توجیه ندارد، بلکه دردسرساز هم خواهد بود، انجام ندهیم.
نظر شما