به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ کتاب «جنگ چهره زنانه ندارد» نوشته سوتلانا آلکساندرونا الکسیویچ به تازگی با ترجمه عبدالمجید احمدی توسط نشر چشمه به چاپ دوم رسیده است.
سوتلانا الکسیویچ اولین نویسنده تاریخی است که به خاطر نوشتههایش در ژانر مستندنگاری، جایزه ادبی نوبل را از آن خود کرده است. کتاب «جنگ چهره زنانه ندارد» او روایت این مستندنویس بلاروسی از رزمندگان زن ارتش سرخ طی سالهای جنگ جهانی دوم است. این کتاب خاطرات و روایتهای زنانی را شامل میشود که در جنگ جهانی دوم در ارتش اتحاد جماهیر شوروی علیه آلمانها جنگیدند و در زمان روایتشان از خاطرات جنگ از کابوسها و هول و هراسهایشان میگویند.
در خاطرات این کتاب، میتوان نگاه زنانه به جنگ را در خلال اتفاقاتی که برای زنان افتاده مشاهده کرد؛ زنانی که دغدغههایی چون بچهدار شدن، یا نگهداری از بچه هایشان را با پوشیدن پوتین و گرفتن اسلحه به دست، مخلوط کرده و در گل و لای جبهه نبرد میخزیدند. زنی که ۳ اسیر خود را به دلیل فرار از محاصره میکشد و یا زن تکتیراندازی که حساب دشمنانی را که با تفنگش کشته از دستش خارج شده از جمله زنانی هستند که در این کتاب حاضرند. قصه همه این زنها نشان میدهد که جنگ میتواند روحیه زنانه زنان را هم تغییر داده و از آنان موجودات دیگری بسازد که با انسانهای بااحساس و لطیف اولیه فاصله دارند.
کتاب «جنگ چهره زنانه ندارد» ۷ بخش دارد که به ترتیب عبارتند از: «زنها کی برای اولین بار در تاریخ وارد ارتش شدند؟»، «انسان بزرگتر از جنگ است»، «نمیخواهم حتا به خاطر بیاورم...»، «دخترها، بزرگ شید، بالغ شید... شما هنوز خامید...»، «بوی ترس و چمدان آب نبات»، «من این چشما رو امروز هم به خاطر میآرم...» و «نیاز به سرباز بود... اما من میخواستم زیبا هم بمانم...».
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
من رو به دسته م بردن. دستور دادم؛ «دسته، به جای خود!» اما دسته حتا از جاش تکون هم نخورد. یکی دراز کشیده بود، یکی نشسته بود و سیگار میکشید، یکی هم که گردنش رو با صدا میچرخوند، گفت «آخی!» خلاصه، وانمود کردن اصلا منو ندیدن. براشون سنگین بود، اونا مرد بودن، بچههای شناسایی، حالا باید از یه دختر بیست ساله فرمان ببرن. من این رو خیلی خوب درک میکردم ولی مجبور بودم فرماند بدم «بلند شید ببینم!»
یکهو دیدم تیراندازی شروع شد... پریدم تو خندق، از اون جایی که شنلم نو بود و کف خندق هم گلی، تو خندق به پهلو روی برفها خوابیدم تا شنلم گلی نشه. دختره احمق! شنل برام مهم تر از زندگی بود! سربازام وقتی این صحنه رو دیدن زدن زیر خنده.
داشتم می گفتم... این شناسایی مهندسی ای که ما تو جنگ انجام میدادیم، یعنی چی؟ نیمه های شب سربازا یه سنگر زیرزمینی تو حدفاصل بین ما و دشمن حفر می کردن. قبل طلوع آفتاب، بعدش من و یکی از فرماندهان یگانهای دیگه، سینه خیز خودمون رو به این سنگر میرسوندیم، سربازا به ما تو استتار کمک میکردن. بعدش همین طور کل روز رو درازکش موندیم، می ترسیدیم حتا کوچیک ترین تکونی بخوریم...
چاپ دوم این کتاب با ۳۶۴ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۲۶۰ هزار ریال منتشر شده است.
نظر شما