فرهنگ امروز/ مینا اکبری:
حضور ژولیت بینوش در فیلمهای عباس کیارستمی، دریچه تازهای از بازی و بازیگری را در فیلمهای این کارگردان باز کرد. نظریه بازیگری در فیلمهای کیارستمی- تبدیل نابازیگران به بازیگران با کمک به بروز وجوه شخصیتی که بازی میکنند و تبدیل بازیگران به نابازیگران با کنترل شدید و تمرین حضوری بدون تأکید- با حضور بینوش در فیلم «کپی برابر اصل» به چالش کشیده شد. فیلم قرار بود گفتوگوی مداوم زوجی باشد که رابطهشان را به پرسش میکشند. برای چنین حضوری آیا بهتر نبود کیارستمی خود را از چالش پشت دوربین خلاص میکرد و بازیگری آشنا را انتخاب میکرد تا پشتصحنه آرامتری برای خلق چالش مقابل دوربین مهیا کند؟ اما آدمهای بزرگ با انتخابهایشان بزرگ میشوند. انتخاب ژولیت بینوش جدا از نامونشان بازیگر جهانی که فیلم را بیشتر مورد توجه قرار میداد، برای کیارستمی چالش تازهای از ارتباط با بازیگر برای خلق شخصیت موردنظرش بود. او میخواست روح ایرانی را که در نوشتهاش بود با رویکردی فرانسوی جهانی کند و برای این کار به بازیگری در اندازه ژولیت بینوش نیاز داشت.
آنچه میخوانید تجربه من است از سه دیدار که در آنها ارتباط کارگردان و بازیگرش را بازتاب میدهد؛ ارتباطی برای خلق ارتباطی دیگر. بهترین بازیگران، بازیگرانی هستند که بلدند بهترین انتخابها را داشته باشند و بهترین کارگردانها آنهایی هستند که بلدند عمیقترین ارتباطها را ایجاد کنند. این اتفاق انگار درباره عباس کیارستمی و ژولیت بینوش افتاده بود؛ نه کپی که اصل.
فروردین ١٣٨٥/ فرودگاه مهرآباد
١- اولین ملاقات من با ژولیت بینوش، بازیگر مطرح سینمای فرانسه و جهان، مانند یک سکانس سانسورشده از یک فیلم است؛ در سالن انتظار ترمینال پروازهای خارجی فرودگاه مهرآباد؛ در ساعت ٢٢:٣٠ وقتی هواپیمای ایرفرانس به زمین مینشیند. میزبان، عباس کیارستمی است و من بهعنوان روزنامهنگار و توفان گرگانی بهعنوان مترجم او را همراهی میکنیم. نه از ازدحام خبرنگاران خبری هست، نه از فلاش دوربینهای عکاسان و نه حتی یک تشریفات معمولی که برای ورود بازیگران تلویزیونی ایران در شهرستانهای دورافتاده هم تدارک دیده میشود. ژولیت بینوش با لباس ورزشی سورمهای و روسریای که دور سرش پیچیده این مسکوتبودن را بیشتر رعایت کرده است. او هیچ قرابتی با تصویر همبازیهایش در آمریکا و اروپا ندارد. سادگی ازحدگذشته و بیرنگی خیرهکنندهاش باور این نکته ساده را که او بازیگر اسکاری «بیمار انگلیسی» است به سختترین گمانهها تبدیل کرده، اما وقتی از دور برای عباس کیارستمی دست تکان میدهد، متوجه میشویم که او خودش است. به رسم ادب، عباس کیارستمی من را به بینوش معرفی میکند، اما فرصت سؤال از او که چطور بعد از همکاری با مجموعهای از بهترین کارگردانان اروپا و آمریکا به ایران آمده، چندان فراهم نیست و وعده دیدار و گپوگفت ما به روزی دیگر موکول میشود.
یک هفته بعد/ خانه عباس کیارستمی
٢- روز پنجشنبه بههمراه لیلا حاتمی، بازیگر و مترجم زبانهای فرانسوی و انگلیسی، به خانه عباس کیارستمی در خیابان چیذر میرویم. وقتی زنگ خانه را میزنیم، بازیگر کریستف کیشلوفسکی در را به رویمان باز میکند و به روش فیلمهای علی حاتمی به ما سلام میکند. او میگوید سلام و ما بهجای تشکر میگوییم مرسی. زبان و مرز همیشه با هم نزدیکیهایی داشتهاند. بینوش مانند یک میزبان درجهیک ما را به داخل اتاق راهنمایی میکند. چنددقیقه بعد عباس کیارستمی از پلههای طبقه بالای خانهاش به ما میپیوندد تا در این گفتوگو شرکت کند، اما وقتی لیلا حاتمی و ژولیت بینوش ترجیح میدهند به زبان فرانسوی صحبت کنند، او بیحوصله ما را ترک میکند. بینوش بازیگری است روشنفکر. دیدگاهها و پاسخهای دقیقش در گفتوگو به من ثابت کرد که او همچنان به سروری فرهنگ بر سیاست ایمان دارد. او مانند اسلافش اگرچه نه به آن تندی و نه با آن تیزی، حرفهایی میزند که اصولا چپها در جهان برای چنین سخنانی کف میزنند. او سعی کرده تصویر روشنفکرانهای از هنر بازیگری خلق کند. همراهی با کارگردانان نخبهگرایی که همیشه میخواستند از جادههای فرعی در سینما به مقصد برسند.
از بینوش درباره دلایلش برای آمدن به ایران میپرسم و او از رمزآمیزبودن کشور ما میگوید. از اینکه در ایران میتوان همزمان هم اسرار باستانی را مشاهده کرد و هم اسرار مدرن امروزی که مورد مناقشه بسیاری از کشورهای مهم جهان است، اما دلیل مهمتر و اصلیترش را به ایران شناخت عباس (کیارستمی) عنوان میکند و خاطرهای از اولین ملاقاتش با کارگردان ایرانی تعریف میکند که صدای بمب خندهمان، بار دیگر عباس کیارستمی را به کنارمان میکشاند. بینوش میگوید از او دعوت شده بود تا بهخاطر ساخت فیلم «طعم گیلاس» به کیارستمی جایزه فدریکو فلینی را اهدا کند، اما بعد از حرکت کاترین دونوو هنگام اهدای جایزه نخل طلا به عباس کیارستمی که از روی بیاطلاعی این بازیگر نسبت به قانون کشور ایران رخ داد و برای کیارستمی دردسرساز شد، او را حسابی ترسانده بودند و بارها از سوی مسئولان یونسکو به او تذکر داده شده بود که هنگام اهدای جایزه هیچگونه تماسی با کیارستمی نداشته باشد. طبیعتا بینوش نیز دوست نداشته طعم شیرین این جایزه بعد از برگشت کیارستمی به ایران به کام او تلخ شود، اما آنقدر از دیدن کیارستمی روی سن احساساتی میشود که بهجای دستدادن، گلهایی که همراهش بوده را از دور به طرف کارگردان ایرانی پرت میکند و موجب خنده حضار در سالن میشود.
گفتوگو که تمام میشود، بینوش رو به عباس کیارستمی میگوید: «خانم لیلا چهره مناسبی برای بازیگری دارد!» و تازه ما متوجه میشویم که یادمان رفته لیلا حاتمی را بهعنوان بازیگر به همکار فرانسویاش معرفی کنیم.
مرداد ١٣٨٨/ لوچیانو
سومین دیدار من با ژولیت بینوش در حالی رخ میدهد که ایتالیا در تب برگزاری کنفرانس هشت کشور صنعتی «جی هشت» روزهای شلوغ و پرسروصدایی را تجربه میکرد. برای گزارشی از پشتصحنه فیلم «کپی برابر اصل» راهی شهر لوچیانو، واقع در ایالت توسکانی در مرکز ایتالیا میشوم؛ جایی که عباس کیارستمی با طمأنینه در حال ثبت داستان کماتفاق آشنایی و رابطه یک مرد نویسنده و زنی گالریدار است. همهچیز با ریتمی کند پیش میرود. فیلمبرداری تا دو هفته دیگر ادامه خواهد داشت، اما کسی عجلهای ندارد. انگار از رم و دیگر شهرهای ایتالیا که با سرعت سینمای اسپیلبرگ و لوکاس به پیش میتازد، در لوچیانو به دنیایی با منطق آثار تارکوفسکی و برسون پرتاب شدهام.
در خانهای که هم نشانه معماری روز در آن هویداست و هم معماری پرنقشونگار قرنهجدهمی، در سایهروشن یک روز تابستانی، کیارستمی در حال جدل با ژولیت بینوش است تا او را به جنس دیگری از راهرفتن، حرفزدن و زندگیکردن در یک فیلم عاشقانه عادت بدهد؛ البته عشقی به روش کیارستمی. همانطور که عشق حسن و طاهره در بستر خرابههای زلزله تفاوتی بنیادی با عشقهایی داشت که پیش از این دیده بودیم.
کار با ژولیت بینوش مهمترین کار کیارستمی در صحنه است. در ایالت توسکانی دیگر از قهقهههای بلند بازیگر فیلم «شکلات» در تهران خبری نیست. برداشتهای متعدد او را کلافه و عصبی کرده است. اگرچه او مشتاقترین فرد گروه برای ساخت فیلم به نظر میرسد، اما بیشترین چالشها هم نصیب او میشود؛ چالشی که بهترین توصیف برای آن کنترل است. باقی عوامل پذیرفتهاند که باید تماشاگر باحوصله این پشتصحنه شهودی باشند. فیلمنامهای در صحنه هست، اما انگار فقط برای ارائه به آدمهای بیکار نوشته شده، فیلم با منطق صحنهها جلو میرود و با اعتماد کامل به درک آنی از حوادث. برای کیارستمی ساخت یک پروژه چهارمیلیونیورویی با مشارکت مارین کارمیتز، شبکه سه فرانس، کانال پلوس و آنجلو باباگالوی فرقی با تولید یک فیلم برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با بازیگران غیرحرفهای ندارد. به تکاپوی او برای ساخت تکتک پلانها نگاه میکنم. کیارستمی تکلیفش روشن است. ٥٠ سال به شکل روشنفکرانهای در جهت رفع بازی و بازیگری در هنر سینما تلاش کرده است. برعکس بینوش بهعنوان نسل دیگری از بازیگران فرانسوی که در گسترش مفاهیم نوین هنر بازیگری به شکل روشنفکرانهای مقابل دوربین رفتهاند شناخته میشود. دو آدم با عقایدی متفاوت در نقطه اوج کار خود به هم میرسند؛ حالا یکی بهعنوان کارگردان در اوج بیاهمیتی به مقوله بازی و توجه مفرط به ایجاد حضور واقعنمایانه، از بازیگری در اوج هنر بازیگری و شهرت میخواهد که در برابر دوربین او در یک داستان عاشقانه تنها حضوری عمیق داشته باشد، نه بازی چشمگیر.
بعد از ١٨ برداشت بینتیجه، بینوش خسته و دلگیر به سمت اتاق محل استراحتش میرود. کیارستمی به من و (معصومه لاهیجی) مترجم پروژه و حمیده رضوی (فیلمبردار پشتصحنه) میگوید که تنهایش نگذارید و کنارش باشید. با ترسولرز سراغش میرویم، اما اولین فنجان قهوه را که هورت میکشد، آرام میشود و از دلسپردگیاش به این داستان عاشقانه بیاوجوفرود میگوید که در آنسوی دوربین مردی با عینک سیاه خود میخواهد جهان را جور دیگری به تماشا بگذارد. دلبستگی این بازیگر فرانسوی نیز از همینجا او را به این چالش کشانده که همه تکنیکها و قابلیتهایش را کنار بگذارد و وقتی مقابل دوربین کیارستمی قرار گرفت، چیز دیگری از خود بروز بدهد؛ حضوری روشنفکرانه و متفاوت؛ حضوری که ساده به دست نیامده است. شاهد در برابر شماست؛ کپی برابر اصل.
نظر شما