به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ کمتر کسی را سراغ دارم که در رادیو حضور داشته باشد و نام مهدی شرفی را نشنیده باشد. مردی که اولین ها را در رادیو پایه گذاری کرد و میراثی جاودان از خود به یادگار گذاشت. او بزرگی از قبیله رادیوست که بیش از پنجاه سال عاشقانه در رادیو کار کرده و پیشکسوتان امروز افتخار شاگردی اش را داشته اند.
گفتگو با استاد مهدی شرفی همانند یک کلاس درس شیرین است. پر از خاطره های ناب و حرف های تازه؛ هرچند او هم به رسم بزرگان رادیو این روزها دلشکسته است، دلشکسته از حضور مدیرانی که از گذشته هیچ نمی دانند و ...
مهدی شرفی تهیهکننده پیشکسوت رادیو اهل مصاحبه نیست اما پذیرفت تا ساعتی شنونده حرف ها و خاطراتش باشیم و به همین منظور در یک بعد از ظهر گرم تابستانی گفتگوی ما این گونه شروع شد...
*استاد شرفی شما به عنوان یکی از بازماندگان نسل طلایی رادیو خاطرات فراوانی از این رسانه نوستالژیک در سینه دارید، رسانه ای که آن سالها علاوه بر محبوبیت بسیار، تاثیرگذار هم بود و بسیاری از جوانان رویای حضور در رادیو را در سر می پروراندند. شما چطور به رویای بزرگتان جامه عمل پوشاندید؟
- چه تعبیر درستی! واقعا رادیو برای نسل من رویایی دست نیافتنی بود، ساعت ها پای رادیو می نشستیم و روی امواج آن دل به دنیای رویاها و افسانه ها می سپردیم، خیال باف می شدیم، عاشقی می کردیم. آن روزها شعر و آواز و ترانه، نمایشنامه و حکایتها همه و همه برایمان تازگی داشت و نوای رادیو جادویمان کرده بود.
من در خیابان ری که از محله های اصیل و قدیمی تهران است به دنیا آمدم و کلاس دوم ابتدایی که بودم عمویم رادیویی خرید که به دنیای کودکانه من رنگ و بوی جدیدی داد، اصلا عشق به رادیو همان موقع در دلم جوانه زد. خانه پدری ما بزرگ بود، خانه ای با مختصات خانه های قدیمی و اصیل تهران، حیاط در وسط خانه قرار داشت و دورتا دورش اتاق بود، ما به اتفاق عمویم در آن خانه زندگی می کردیم. یادم هست همان سالها با اینکه سن و سالی نداشتم عاشق شنیدن نمایشنامه های رادیو بودم و خاطرم هست نمایشنامه «بادبزن خانم ونیدرمیر» را از رادیو شنیدم و هنوز هم کامل به خاطر دارم.
*در آن سال های کودکی چه شناختی از نمایشنامه داشتید؟
- شناختی نداشتم و اصلا نمی دانستم نمایش چیست. فقط علاقه بود و یک جور کشف ناشناخته ها و روایت این داستان ها برای من در آن سن و سال جذاب بود.
رادیوی ما یک رادیو کوچک مشکی رنگ بود و هر روز که می گذشت وابستگی من به آن بیشتر می شد. این علاقه ادامه داشت تا زمانی که ایران با شوروی وارد جنگ سرد شد! اگر اشتباه نکنم حدود سال ۳۵ یا ۳۴ بود که بین دو دولت تنش حاکم شده بود و حزب توده هم حسابی در داخل کشور فعال بود. آن زمان در رادیو برنامه ای پخش می شد با نام «بهشت موعود» کار صادق بحرانی، مدیر رادیو هم آقایی بود به اسم معینیان که برای ایشان احترام فراوان قائلم. او فردی بود به غایت باسواد و تحلیلگر که متن این برنامه را او می نوشت، او همان موقع سردبیر روزنامه آتش هم بود. باورتان نمی شود اگر بگویم اغلب مردم از قشرهای مختلف این برنامه را می شنیدند و چون حافظه تاریخی مردم نسبت به روس ها مکدر بود و حال و هوای برنامه ضدروسها بود، حسابی گل کرد. یکی از مخاطبان پروپاقرص برنامه خود من بودم با آن سن و سال!
*پس می توان اینطور گفت که چون عاشق رادیو بودید همه برنامه هایش را گوش می کردید حتی برنامه های سیاسی و تحلیلی، شاید هم چون تنها رسانه در دسترس بود.
- شاید! سال ۱۳۱۹ که رادیو افتتاح شد همه بزرگان مملکت به رادیو دعوت شدند تا بتوانند رادیو را اداره کنند. رادیو آن زمان پاتوق فرهیختگان مملکت بود و برای خود جلال و جبروتی داشت. البته هنوز ارتباطات به مفهوم امروزی نبود و تنها صدا و سواد این افراد برای مخاطب جذاب بود. رضا بشیر، اسدالله پیمان، ناصر خدایار، ژاله و... ستاره های رادیو بودند. آن سالها رادیو تنها رسانه همه گیر بود و با فاصله زیاد مطبوعات قرار داشتند. مگر چقدر باسواد در کشور بود که بروند سراغ روزنامه و مجلات؟ تعداد باسوادها زیاد نبود اما همه می توانستند رادیو گوش کنند و این مزیت کمی نبود. با توجه به اینکه رادیو در این عرصه بی رقیب، با تمام توان به میدان آمده بود، برنامه سازان و گویندگان و اصحاب رادیو آدم های درجه یکی بودند. برای خود من صدا مهم بود، آنچه مرا جذب می کرد صدا بود. هنوز هم حساسیت خاصی روی صدا دارم و متاسفم که صدای خوب از رادیو خیلی کم می شنوم. رادیویی های آن زمان هم صدای خوبی داشتند هم باسواد بودند، اغراق نیست اگر بگویم جملگی از ادبا، شعرا و بزرگان بودند.
* محل رادیو همین میدان ارگ امروز بود دیگر؟
- خیر. آن زمان مرکز ضبط و پخش رادیو در خیابان شریعتی بود و بعدها به میدان ارگ منتقل شد. اجرا و ضبط برنامه های رادیو در یک اتاقک کوچک با یک میکروفن دایره ای و بزرگ انجام می شد و این، همه بضاعت فنی رادیو بود البته به مرور امکانات هم آمد اما شکل اولیه همان بود که گفتم.
* اشاره کردید آن موقع قشر باسواد و تحصیلکرده زیاد نبود حال آنکه فضای رادیو یکجورهایی روشنفکری بود پس چطور مردم از برنامه های رادیو اینقدر استقبال می کردند؟
صدای خوب برای رادیو مهم است و نباید آن را دستکم گرفت. همین روزها هم اگر صدای خوب در رادیو شنیده شود باز مردم مشتاق رادیو می شوند- وقتی شما برنامه خوب تولید کنید مخاطب هم با شما همراه می شود و سعی می کند بیشتر مطالعه کند. آنقدر صدای خوب در رادیو بود که ناخودآگاه هر کسی را جذب می کرد. صدای خوب برای رادیو مهم است و نباید آن را دستکم گرفت. همین روزها هم اگر صدای خوب در رادیو شنیده شود باز مردم مشتاق رادیو می شوند. مردم اینقدر صدای بد شنیدند که از رادیو گریزان شده اند. باید آدم های باسواد در رادیو برنامه سازی کنند و به اعتقاد من محتوا و فرمِ توامان کیفیت را متحول می کند که این مساله گمشده امروز رادیوست.
*راستی نگفتید چطور به رویای کودکیتان که کار در رادیو بود، دست یافتید.
- من اصلا برنامه ای برای کار در رادیو نداشتم و علاقمند بودم کارگردان شوم. در سن کم مادرم را از دست دادم و تصمیم داشتم با ارثیه ای که از مرحوم مادرم به من رسید به آلمان بروم و کارگردانی سینما بخوانم. آن زمان به هر بهانه ای از مدرسه فرار می کردم تا خودم را به سینما و تئاتر برسانم. باور می کنید کلاس ریاضی را رها می کردم و از پنجره به بیرون می رفتم و در سینما رکس و ایران در خیابان لاله زار فیلم می دیدم. این قدر عاشق سینما و تئاتر بودم!
*از فیلم ها و تئاترهایی که با این شرایط دیدید چیزی در ذهن دارید؟
- بله. نمایش «شب بحرانی» را خوب به خاطر دارم که توران مهرزاد، شهلا ریاحی، مانی و سارنگ بازیگران آن بودند. این نمایش همیشه در ذهن من است و اگر اشتباه نکنم در تئاتر تهران اجرا شد.
*تحصیل در رشته کارگردانی چه شد؟ این علاقمندی را رها کردید؟
- به دلایلی اتفاق نیفتاد البته بعدا و زمان کار در رادیو هم تئاتر خواندم و هم سینما. جالب است بدانید بعد از دیپلم ۲ بار در کنکور پزشکی شرکت کردم و هر ۲ بار رزرو شدم و نوبت به من نرسید. در دانشکده جامعه شناسی کنکور دادم و آنجا هم رزرو شدم. البته علاقمندی من به پزشکی هنوز هم ادامه دارد و کتاب های پزشکی زیادی مطالعه کردم و خیلی ها برای بیماری به من مراجعه می کنند! بعد به دانشکده زبان مراجعه کردم و قبول شدم که همزمان اتفاق جالبی افتاد، روزی در خیابان یکی از دوستان قدیمی را دیدم که به من گفت در رادیو امتحان داده و رد شده ولی از من خواست شانسم را امتحان کنم.
* یعنی وارد شدن به رادیو مستلزم شرکت در کنکور بود؟
- بله، چه کنکوری هم بود! یادم هست ۹۰۰ نفر شرکت کرده بودند. من به واسطه حرف دوستم به میدان ارگ رفتم و کنکور دادم و نفر چهارم شدم. این کنکور شامل اطلاعات عمومی و اطلاعات رادیویی بود و اگر قبول می شدی باید در مصاحبه حضوری هم شرکت می کردی. من با ادوات رادیویی آشنا بودم. رادیو دوازده نفر را جذب می کرد آن هم بین ۹۰۰ نفر متقاضی! من نفر چهارم شدم و پس از پذیرش در آزمون برای ما کلاس گذاشتند. رییس رادیو آقای نصرت الله معینیان کلاس را افتتاح کرد و البته اینقدر جدی بود که ما از او می ترسیدیم. تقی روحانی، هوشنگ پرتوی، مهندس کیان پور، دکتر پاشا سمیعی اساتید ما بودند و یادم است که فروزنده اربابی و مانی هم به عنوان مستمع آزاد در آن دوره شرکت کردند.
زمان امتحانات از ما خواستند نمایش «خرس» نوشته چخوف را تحلیل کنیم و من بالاترین نمره کلاس را برای تحلیل کسب کردم، در پایان دوره هم شاگرد اول شدم. بعد از آن دوره های کارآموزی من شروع و قرار شد دستیار هوشنگ بروشکی از تهیه کنندگان کاربلد رادیو باشم. شاید باور نکنید ایشان روز پنجم به صورت کامل کار را رها کرد و سپرد دست من و رفت یعنی تا این حد به من اطمینان کرده بود. کار به جایی رسید که من در زمینه ادیت حرف اول را می زدم. آن زمان تنها یک نفر حق ادیت حرف ها و سخنرانی های محمدرضا پهلوی را داشت و روزی که آن فرد نبود ادیت این کار را به من سپردند. ترس وجودم را فراگرفت و نمی خواستم این کار را بکنم ولی نمی شد از کار طفره رفت و مجبور بودم. با دلهره زیاد کار را شروع کردم اما به بهترین نحو کار انجام شد طوریکه خود آنها هم باورشان نمی شد.
* در آن دوره به جوان ها میدان داده می شد؟
- خیلی. امکانات به صورت وسیع در اختیار جوان ها بود و اگر کسی می خواست و تلاش هم می کرد می توانست به راحتی پیشرفت کند. آن زمان کم کم تهیه کنندگان رسمی از سازمان جدا شدند و شرایط کاری هر روز برای ما بیشتر و بهتر شد و من از آینده شغلی خودم در رادیو اطمینان داشتم. مهم ترین آرزوی من کار کردن در نمایش های رادیویی بود که سال ۱۳۴۰ بالاخره تهیه کننده نمایش در رادیو تهران شدم و هنرمندانی مثل نیکو خردمند، پروین سلیمانی و سیروس ابراهیم زاده و... بازیگران من بودند. آن روزها مخاطبان زیادی داشتیم که دلگرممان می کرد و مدیران رادیو هم همراه بودند و همین انگیزه ایجاد می کرد و ما با جان و دل کار می کردیم و برای هر چه بهتر شدن برنامه نوآوری به خرج می دادیم.
برای مثال اولین بار موسیقی نمایش را در رادیو راه اندازی کردم و برای انتخاب آثار ساعت ها در فروشگاه موسیقی بتهوون وقت می گذاشتم و صفحات مختلف را زیر و رو می کردم تا در نمایش های رادیو از آنها استفاده کنم حتی کار تا جایی پیش رفت که صفحات صبح رادیو تهران را هم من انتخاب می کردم.
اولین بار موسیقی نمایش را در رادیو راه اندازی کردم و برای انتخاب آثار ساعت ها در فروشگاه موسیقی بتهوون وقت می گذاشتم و صفحات مختلف را زیر و رو می کردم تا در نمایش های رادیو از آنها استفاده کنم*آن زمان تهیه کننده رسمی رادیو بودید؟
- نه همه تنظیم کننده بودند و به همه همین حکم را می دادند. حدود سال ۵۱ می خواستند به من هم حکم تنظیم کنندگی بدهند اما زیر بار نرفتم و گفتم من برای تهیه کنندگی درس خواندم و باید حکم تهیه کنندگی داشته باشم، نمی خواهید کار نمی کنم (می خندد).
من کمی مغرور بودم و از حرفم کوتاه نیامدم، غرق در کار بودم شور رادیو مرا فرا گرفته بود. سه روز بعد نامه ای به دستم رسید که حکم تهیه کنندگی به من داده بودند و خلاصه حرفم را به کرسی نشاندم (می خندد).
*از شنوندگان هم بازخوردی دریافت می کردید؟
- بله و چقدر هم لطف داشتند. همان موقع طبق بررسی های رسمی سازمان، برنامه من ۷۵ درصد شنونده داشت که برای مدیران رادیو باورکردنی نبود. برنامه «قصه شب» که من تهیه کننده اش بودم بسیار پرشنونده بود و بیشتر هم نوجوانان و جوانان ها مخاطبان ما بودند.
*شهرت چطور؟ مردم شما را می شناختند؟
- بله خیلی زیاد! اگر حمل بر تعریف نگذارید در سراسر ایران معروف و مشهور شده بودم. خاطرم است روزی به شهر رشت رفته بودم و کدخدایی کنار من نشسته بود وقتی به او گفتند آقای شرفی از رادیو کنار شما نشسته از خوشحالی سر از پا نمی شناخت. می خواهم بگویم آوازه شهرت ما حتی به روستاها رسیده بود! اینقدر رادیو مخاطب داشت. در شهرستان ها که برای بازرسی می رفتم گویندگان از ترس برنامه اجرا نمی کردند چون بسیار جدی و سخت گیر بودم.
* برای نسل من این حجم از شهرت و شناخته شدن آن هم در یک رسانه شنیداری کمی دور از تصور است.
- آن زمان تلویزیون نبود و رادیو رسانه مطلق بود. به یاد دارم برنامه ای بود با نام «هفت روز هفته» که من موسیقی پایانی برنامه را انتخاب کردم. وقتی که برنامه پخش شد بیش از ۴۰۰ نفر تماس گرفتند و اسم موسیقی و پدیدآورنده آن را پرسیدند. چرا؟ چون شنونده جدی رادیو بودند. نمی توانید باور کنید که من روزی ۱۴ برنامه برای رادیو تولید می کردم که هر روز هم پخش می شد و ابلاغ تمام این برنامه ها را هنوز دارم. این حجم کار الان قابل تصور نیست، اما آنقدر به من اعتماد وجود داشت که کار هر روز من بود.
* مدیران رادیو تا چه حد حاضر بودند پای عوامل بایستند و آمادگی پرداخت هزینه را داشتند؟
- چون از جنس رادیو بودند خیلی به کار بها می دادند. مدیر، آن موقع تعریف داشت و ماشین امضا بودن یا بله قربان گویی امتیاز نبود. واقعا درک می کردند و برای نیروی خود ارزش قائل بودند. من و امثال من که با جان و دل کار می کردیم حرفمان خریدار داشت، امکان نداشت حرفی بزنم و اجرا نشود. اگر می گفتم کسی رادیو کار نکند قطعا از رادیو اخراج می شد. یادم می آید نمایشی با محوریت شخصیت و زندگی حضرت علی(ع) ضبط می کردیم و برای اولین بار طبل و سنج به رادیو آوردم و موسیقی نمایش را ساختم. زنده یاد منصور والامقام آن زمان دستیار من بود و مدام در رفت و آمد بود که صفحات موسیقی را بیاورد و ببرد. هنگام ضبط نمایش از جانب اکبر مشکین اتفاقی رخ داد که نظم ضبط ما بهم خورد. مشکین یکی از غول های بازیگری رادیو بود و برای خودش برو بیایی داشت. آن زمان رییس رادیو ایرج گلسرخی بود و معاون رادیو تورج فرازمند. خیلی عصبانی شدم و ضبط را تعطیل کردم و به اتاق مدیر رادیو رفتم و گفتم مشکین باید اخراج شود. اصلا برای کسی قابل باور نبود که مشکین در رادیو نباشد. فردای آن روز مشکین از رادیو اخراج شد. هفته بعد خودم دوباره گفتم که مشکین به سر کار برگردد. منظورم این است حرف من عملی می شد. من هم با جان و دل کار می کردم شاید باور نکنید که آنقدر برای رادیو افکت ساختم که از یونسکو نماینده فرستادند و بخشی از این افکت ها را برای برنامه هایشان بردند! من آن سال ها ۱۴ بار برای ادامه تحصیل بورسیه شدم اما هربار مدیران رادیو با اعزام من مخالفت کردند!
شاید باور نکنید که آنقدر برای رادیو افکت ساختم که از یونسکو نماینده فرستادند و بخشی از این افکت ها را برای برنامه هایشان بردند!* «قصه شب» یکی از برنامه های خاطره انگیز و پرمخاطب رادیو بود و با قدیمی های رادیو که صحبت می کنیم خاطرات جالبی از آن برنامه تعریف می کنند مثلا اینکه برای این برنامه که به نوعی نمایش رادیویی بود شما دکور می ساختید! برای مخاطب امروز این کارها قدری عجیب به نظر می رسد.
- درست می گویند، سال ۵۱ که رادیو و تلویزیون ادغام شد اولین کسی که در رادیو بازیگر و دکور آورد من بودم. سعدی افشار را به رادیو آوردم تا برای شب عید برنامه جالبی اجرا کند و گروهی هم آمدند در رادیو دکور زدند و برنامه اجرا کردند. فردای شب عید مدیر رادیو به من زنگ زد و گفت شرفی تلویزیون را تعطیل کردید! همه جذب برنامه رادیو و این گروه نمایش روحوضی شده بودند. در حقیقت هفت شب از تعطیلات عید نوروز بازار تلویزیون کساد بود و همه رادیو گوش می کردند.
من همان ایام به مشهد رفته بودم و وقتی در لابی هتلی نشسته بودم دیدم مسافران آمدند و به حالت اعتراض به مدیر هتل گفتند چرا در لابی رادیو وجود ندارد. خلاصه رادیویی دست و پا کردند و راس ساعت ۲۱ که «قصه شب» پخش می شد کف لابی مسافران نشسته بودند و «قصه شب» را گوش می کردند. این فقط بخش کوچکی از علاقمندی مردم به رادیو و «قصه شب» بود.
*تلویزیون برای شما جذابیتی نداشت؟
- چند نمایش برای تلویزیون نوشتم اما متاسفانه محیط تلویزیون پر از دروغ بود و نتوانستم آنجا کار کنم. زمانی قصد تولید فیلم داشتم و با مرارت زیاد پولی تهیه و از یکی از اهالی تلویزیون دوربینی اجاره کردم و فیلمبرداری شروع شد. زمان تدوین تازه فهمیدیم سرمان را کلاه گذاشتند و دوربین خراب به من تحویل دادند. حالم از این رفتار بهم خورد و عطایشان را به لقایشان بخشیدم. بعدها از من برای داوری تولیدات تلویزیونی دعوت کردند که با اصرا بیش از حد یکی از مدیران فرهنگی کشور پذیرفتم و خاطرم است برگزیده آن دوره عادل فردوسی پور بود.
*چهره های زیادی در رادیو و تلویزیون از همکاری با شما با افتخار یاد می کنند؛ افرادی که حالا خودشان از ستون های رادیو و تلویزیون هستند.
مهران مدیری را من در رادیو پذیرفتم و سال ها بازیگر نمایش های من بود. وقتی از او تست گرفتم صدایش به دلم نشست حتی زمان تست برایم آواز خواند و کمک کردم تا رشد کند- بله خیلی ها بودند. مثلا مهران مدیری را من در رادیو پذیرفتم و سال ها بازیگر نمایش های من بود. وقتی از او تست گرفتم صدایش به دلم نشست حتی زمان تست برایم آواز خواند و کمک کردم تا رشد کند.
مهران دوستی، امیرحسین مدرس، هرمز شجاعی مهر و خیلی های دیگر شاگردانم بودند. علاوه بر این شاگردان، دوستان عزیزی از رادیو برایم باقی ماندند مثل هوشنگ ابتهاج که به این دوستی ها مباهات می کنم. ابتهاج آن سال ها مدیر ارکسترهای موسیقی رادیو بود و ارادت عجیبی به هم داشتیم. او برای من خیلی عزیز و شریف است و اغلب با هم شطرنج بازی می کردیم و رفقای خوبی بودیم.
* بعد از این همه تلاش و کوشش جانفرسا به گذشته ها که بر می گردید آیا پیش آمده بابت کاری یا فرصت از دست رفته ای افسوس بخورید یا خود را سرزنش کنید؟
- بله! خیلی وقت ها خودم را سرزنش می کنم حتی بعضی وقت ها به خودم لعنت می فرستم! برخوردها را که می بینم، مدیرانی که تیشه به ریشه رادیو می زنند بابت این همه سال عمری که صرف رادیو کردم افسوس می خورم و به خودم می گویم آخر چرا به کار در رادیو ادامه دادم؟ چرا بعد از آن همه جان کندن ما و همکارانم باید به اینجا برسیم؟ دسته دسته مخاطبان رادیو کوچ کردند و هیچ یک از مدیران رادیو اصلا برایشان مهم نیست!
سال ها قبل که لندن بودم بی بی سی به من پیشنهاد کار داد و من نپذیرفتم و به ایران برگشتم. می خواستند در رادیویشان تدریس کنم، نپذیرفتم و به خاطر علاقه به رادیو همینجا به کارم ادامه دادم اما مرا که عمرم را به پای رادیو گذاشتم به راحتی فراموش کردند. می توانستم خیلی جاها کار کنم خیلی کشورها به من پیشنهاد دادند. سفری به سوییس داشتم که به احترام حضورم نوای سنتور استاد وزیری را از رادیو سوییس پخش کردند. آنجا هم نماندم بازگشتم، افتخار هم می کنم ولی برخوردها تاثیر دارد و آدم وقتی این همه ناسپاسی را می بیند احساس بی ارزشی می کند، اما مهم نیست ...
سال ها قبل که لندن بودم بی بی سی به من پیشنهاد کار داد و من نپذیرفتم و به ایران برگشتم و به خاطر علاقه به رادیو همینجا به کارم ادامه دادم اما مرا که عمرم را به پای رادیو گذاشتم به راحتی فراموش کردند* هنوز هم عاشق رادیو هستید؟ اصلا این روزها رادیو گوش می کنید؟
- بله هنوز رادیو گوش می کنم. هنوز هم شنیدن صدا برایم جذاب است و اگر این صدا درست نباشد رادیو مخاطبش را از دست می دهد که داده است. صدا برای من هنوز هزار معنی کشف نشده دارد. زمانی گویندگان سازمان را تایید می کردم. روزی فردی آمد که الان هم از مجریان بنام تلویزیون است به من گفت پنج شغل دارد! خیلی عصبی شدم به او گفتم شما صدای خوبی که نداری، دهانت برای ادای کلمات کامل باز نمی شود، استعداد هم که نداری، پنج شغل هم داری چرا باید جای یک آدم مستعد را بگیری!؟ او را رد کردم و مدتی بعد دیدم برنامه تلویزیونی اجرا می کند. البته پارتی مهمی داشت و حتی وقتی من او را رد کردم حراست رادیو به من زنگ زد. آن زمان محمد هاشمی رییس سازمان بود و من در جلسه ای به او تذکر دادم و سه روز بعد آن گوینده حذف شد. الان صداها در رادیو اشکال اساسی دارد قطعا اگر من سمتی داشتم بسیاری از این صداها را حذف می کردم و می فرستادمشان خانه. (با خنده)
*و حرف آخر.
- من خاک پای همه بچه های رادیو بودم و هستم، اما از مدیران کنونی رادیو گله مندم. من ۵۲ سال در رادیو کار کردم اما مدیران رادیو حتی نگذاشتند به عنوان چهره ماندگار رادیو معرفی شوم. ۵۲ سال عمر مفید یک انسان است و من عمرم را صرف رادیو کردم. برای رادیو کارهای فراوانی انجام دادم که در این رسانه پایه گذاری شد، اما...
حالا فقط مردم برایم مهم هستند، رادیو میراث فرهنگی مردم است. از مدیرانی که اینطور این رسانه وزین و فرهنگساز را بدست فراموشی سپرده اند گله دارم. چرا رادیو به این روز افتاده است؟ فقط افسوس می خورم ای کاش فریادرسی پیدا شود و رادیو به روزهای خوبش برگردد.
نظر شما