فرهنگ امروز/ حسن باستانیراد:
از تبار دهنشینان
پاریز -روستایی که چندسالی است به شهر تبدیل شده- شهرت خود را مرهون قلم و قدم باستانی پاریزی است؛ این روستا نه چیزی بیشتر از دیگر روستاهای ایران داشته و نه کمتر، نه بر سر شاهراه تجاری است و نه در کنار رودخانهای دائمی، نه گنبد و بارگاه شیخ جام و بسطام را دارد و نه کاخ و بارگاهی چون پاسارگاد و آرامگاهی چون مشهدالرضای سناباد، این روستا البته نه چون شیراز سعدی و حافظ پروریده و نه چون طوس، غزالی و فردوسی، روستایی بوده در کوهستان میانۀ سیرجان و رفسنجان که باید شهره میشد! روستاها همواره یا به باغ و بوستانشان شهره بودند و یا به مفاخر و مشاهیرشان؛ اگر چنین نبود نام «یوش» همچنان پس از «نیما» کمتر شناخته میشد؛ خرقان به زبان و بیان «شیخ ابولحسن» شهرت نمییافت و دهات فراهان و تفرش و آشتیان شاید شهری «به صد گُهر آراسته» نمیشدند. پاریز هم نام روستایی -و امروز شهری- است و هم مجموعهای از کوهستان با صدها دیه و روستای کوچک و بزرگ؛ هُنگو، هَندیم، هَندیز، هفدهچنار، گویین، دهشیرک، پستوجان، فریدون، روچون، سهگلو، کنتوت (قناتتوت)، باغخوش، بیدخواب، دهچین و صدها دیه و دهکورۀ دیگر که هریک در درهای از مجموعۀ درههای کوهستان جا خوش کردهاند.
ازاینرو، روستای پاریز درست مانند همان روستاهای کهن ایران است که مجموعهای از دهات را در دامن خود دارد، همانند روستاهای نیشابور. ابنفقیه همدانی در سال ۲۹۰ قمری دربارۀ نیشابور گفته است: «نیشابور را دوازده روستاست که در هر روستایی صدوشصت دهکده است»؛[۱] اما در هریک از این روستاها دهقانزادهای میتوانست کدخدایی کند که درایت و سواد داشته باشد. مأموران حکومتی که از مرکز به خانۀ او میآمدند، شب را در آنجا میماندند؛ اگر سواد دل داشتند شعرخوانی و مباحثه میکردند و گاه به ردای پیر روستا متوسل میشدند، اگر نه در سر شوری بلکه در بازو زوری داشتند باید که کدخدای روستا آستین همت و درایت خود را به کار میبست که واسطۀ دهاتیها باشد و مأموران حکومت. در دورۀ رضاشاه کدخدای بادرایت پاریز، علیاکبر باستانی پاریزی، روستازادهای شاعر و روضهخوان، معلم و بانی دبستان، مورد احترام مأموران و خوانین کوهستان، حجرفته و ملای روستا، عاقد و خطبهخوان و آگاه به زندگی همۀ اهالی روستا بود؛ درِ خانهاش به روی همه و بهویژه اهل فضل باز بود. معمولاً هرکس از پاریز گذر میکرد دمی را در خانۀ حاجآخوند مینشست و بیبیصغری همسر او مهربانانه از او پذیرایی میکرد. در همین آمدوشدها بود که پسر حاجآخوند -محمدابراهیم که پدر او را ولیعهد خطاب میکرد- در مصاحبت اهل علم و دانش قرار میگرفت، مشتاقانه اشعار و گفتار شیخ محمدحسن زیدآبادی (پیغمبر دزدان) را از بنان و انبان دیگران جمع میکرد و نشریهای (ندای پاریز) بهصورت دستنویس در ۳-۲ نسخه مینوشت و بین باسوادان روستا پخش میکرد و مشتریانش حاجآخوند، سید احمد هدایتزاده پاریزی و یکی، دو پاریزی دیگر بودند.
البته در اینجا قصد آن نیست که تاریخ پاریز و یا تاریخ زندگانی شادروان باستانی پاریزی نوشته شود، بلکه کوشش بر آن است که پاسخی کوتاه و ساده به پرسش رایج دربارۀ شیوه و سبک تاریخنگاری باستانی پاریزی داده شود. نخستین توصیۀ نگارنده بهعنوان کسی که زادۀ دهات پاریز است، به پژوهشگران ساحت تاریخنگاری آن است که برای بررسی شیوه و سبک تاریخپژوهشی باستانی پاریزی کافی است چند هفتهای در دهنۀ دُرُق پاریز بیتوته کنند، با پیرمردها و پیرزنهای پاریزی به گفتوشنود بنشینند و خواهند دید که در سایهسار سرو باغ حاجعزیز و گردوهای تنومند پاریز، دهها مورخ چون باستانی پاریزی هستند که به همان شیوه تاریخ را بیان میکنند؛ اما با این تفاوت که سواد دانشگاهی ندارند و به همین دلیل است که میتوان گفت «زبان و قلم» باستانی پاریزی برداشتی عالمانه و پختهشده از شیوۀ «تاریخنگارانۀ» روستا است و آن هم روستایی چون «پاریز». بدیهی است که آن روانشاد باید همه جا و همه وقت نام و یاد پاریز ورد زبانش میبود و ازاینرو گل سرسبد روستاهای ایران در نوشتههای استاد، «پاریز» است و بهترین جا برای هواخوری تاریخی همین دیر روستای تازه شهر شده است.
از این گذشته، باستانی پاریزی حق داشت که بیشتر عمر تحقیقی خود را صرف پرداختن به روستا کند و آثاری چون حماسه کویر را دربارۀ روستا خلق کند و حتی روستا را «بازتاب روح تاریخ» بنامد.[۲] هرکه بخواهد واقعیت پیوند آن محیط را با استاد دریابد، اگرچه که باید همۀ ۷۰-۶۰ کتاب و هزاران مقالۀ ایشان را بخواند و البته باید شبی را در کوهستان دلانگیز پاریز سحر کند، جامی از آب قنات سهگلو (که ملک اجدادی استاد بود) سر بکشد، از گردنۀ ناچویه بالا رود و در کمرکش قلۀ قوچی در زیر شاخۀ پرگلِ بادامبَش بنشیند و به رود-درههای پرپیچوتاب و تنههای هزارسالۀ چنارهای توسوزشدۀ هفدهچنار، گوئین، فریدون، درۀ زار و هندیز چشم دوزد. گمان نگارنده این است تا کسی آن روستا را -که در دامنۀ کوهستان در درۀ دُرُق در برابر آفتاب لمیده- ندیده باشد، نمیتواند محیط اثرگذار در اندیشۀ نوجوان پاریزی دهۀ ۱۳۱۰ را درک کند، محیط و نامی که هیچگاه از زبان و قلم او نیفتاد.
همچنین تا وقتی دبستانی را که هنوز پس از ۹۰ سال با دو اتاق و یک دالان خشتی بچههای پاریز را پذیرای تحصیل است ندیده باشید، نمیتوانید دربارۀ سبک تاریخنگاری باستانی پاریزی به نتیجهای روشن دست یابید؛ به همین دلیل، من یکی از موفقترین کارها دربارۀ زندگی و اندیشههای ایشان را نه مقالات پرطول و تفصیل پژوهشی میدانم و نه هزاران سخنرانی که دربارۀ استاد انجام شده! معتقدم که سیدجواد میرهاشمی در مستند «از پاریز تا پاریس» بیش از همه در مقام پاسخ به پرسشهای رایج دربارۀ استاد بر آمده است، زیرا برای تدوین فیلم خود، اول کاری که کرد، سفر هزار کیلومتری از تهران تا پاریز را به جان خود خرید و به چهاردیواری خانۀ حاجآخوند، دبستان پاریز، زیر سایهسار کوهستان و البته پای صحبت همسنوسالان باستانی پاریزی راه یافت؛ کاری که متأسفانه محققان تاریخ نه به آن تن میدهند و نه از عهدهاش برمیآیند. واقعیت را همه میدانیم؛ لمیدن در کنج کتابخانه یا پای اینترنت و نوشتن تاریخ، بدون تحقیق میدانی، راه درستی نیست که در پیش گرفتهایم. روشی را که محققانی مانند ایرج افشار، باستانی پاریزی، منوچهر ستوده و احمد اقتداری در تاریخپژوهی در پیش میگرفتند آن بود که پاچهها را وَر بزنند و تربۀ سفر بر دوش کشند و راهی کوه و صحرا شوند! تاریخ را در همان بستری که حادث شده جستوجو کنند نه در چهاردیواری خانه و مدرسه.
از نقد روایتهای عامیانه تا خودنقدی
برای اینکه وجوه عامهپسندانه در تاریخنگاری باستانی پاریزی و البته بر مبنای کتابهای ایشان بررسی شود، بهتر است از دو نقطه آغاز کرد: یکی نخستین کتاب استاد، پیغمبر دزدان و دیگری، خودمشتمالی که نهایت دستاورد تاریخپژوهی اوست. دیگر کتابهای ایشان را میتوان در میانۀ این دو اثر دانست، چه تصحیح و با مقدمهها و پانویسهای مفصل باشند و چه تألیف.
پیغمبر دزدان ازآنرو مهم است که نخستین بار در همان محیط پاریز و در سالهای کودکی و نوجوانی باستانی پاریزی، زمانی که حاجآخوند کدخدای پاریز بود -با همان توصیفی که گفتیم- تدوین شد؛ سالهایی که در خانۀ حاجآخوند شعرهای عامهپسند پیغمبر دزدان را گردآوری میکرد و آنها را از زبان مهمانان کدخدای پاریز میشنید؛ کتابی که تا آخرین چاپ آن در زمان حیات استاد دهها سند و شعر و نامه دربارۀ پیغمبر بر آن اضافه شد. نکتۀ مهم دربارۀ پیغمبر آن است که شیخ محمدحسن زیدآبادی (نبیالسارقین) در اشعار خود به زبانی ساده و بیپیرایه اما شوخ و طناز در مقام نقد و اصلاح دیگران برمیآمد؛ باستانی پاریزی «نقد روایتهای عامیانه» در تاریخ را از همین کتاب آموخت و از این راه به پژوهش تاریخی دست یافت. برداشت انتقادی از روایتهای عامیانه برای تحقیق در تاریخ، این امکان را به او داد تا بتواند به هزارتوی ناشناختۀ تاریخ راه یابد، جایی که جرئت و دانش میخواهد. باستانی پاریزی تنها کسی است که روایتهای عامیانه را با همان زبان عامهپسندانه وارد تحلیلها و تبیینهای جدی تاریخی کرد و این را در آغازین مراحل زندگی علمی و در همان اوان جوانی از مکاتیب پیغمبر دزدان آموخت.
برای اینکه حرف اول و آخر دربارۀ سبک تاریخنگاری باستانی پاریزی را زده باشم، میگویم که «نسخۀ اولیۀ سبک عامهپسندانۀ تاریخنگاری باستانی پاریزی و الگوی همیشگی ایشان در همۀ کتابها و مقالات، همان کتاب پیغمبر دزدان است». پیغمبر دزدان در نامههایش نشان داده که همان روحیه و منشی را داشته که ما در شخصیت استاد دیدهایم، بیهیچ تغییری!
نکتۀ مهم در دیدگاه و آرای باستانی پاریزی به موضوع تاریخنگاری عامهپسند در پیوند با همین روایتهای عامیانه است. باستانی پاریزی جدای از حافظۀ بینظیر و اندوختههایی که در مطالعۀ تاریخ اجتماعی ایران داشت، روایتهای عامهپسند را از هر جا و از هرکه میخواند و میشنید یادداشت میکرد و گاه بر مبنای همین روایتهای به ظاهر معمولی و ساده، مقاله یا کتابی را در موضوع تاریخ اجتماعی مینوشت. او «خموچم» جامعۀ ایرانی را خوب میشناخت و در بررسی تاریخ اجتماعی ایران هیچگاه خود را اسیر نظریات جامعهشناسان ایرانندیده نکرد؛ و برای بررسی تاریخ اجتماعی ایران بر روایتهای عامهپسند عوام تکیه میکرد نه خواص فرهیختۀ کالجها و سیتههای اروپایی. بر این اساس، توجه به تاریخ اجتماعی در آثار باستانی پاریزی یکی از مهمترین راهها برای درک شیوۀ تاریخنگاری او است.
کتاب خودمشتمالی نیز ازآنرو در بررسی سبک و سیاق پژوهشی استاد مهم است که «جولانگاه فاش کردن اسرار درونی اوست»، چیزی که معمولاً هیچ مورخی -دستکم تا امروز- جرئت بیان آن را نداشته است. کیست که واقعیت درونی خود را در معرض دید دیگران قرار داده باشد؟ گمان میرود تا عامهپسند نباشی جرئت چنین کاری را هم نداشته باشی! تاریخنگاری به شیوۀ «نقل از خود برای خود»، سیب سرخ تاریخنگاری باستانی پاریزی است؛ در همین سبک تاریخنگاری است که مورخ میتواند «خود» را به بوتۀ نقد بکشد و «خودنقدی» را در قالب خودمشتمالی ارائه کند. بسیاری از اندیشمندان بر آنند تا دلایل توجه باستانی پاریزی را به این شیوۀ تاریخنگاری بررسی کنند و پرسشهایی مطرح میکنند: چرا باستانی پاریزی به این شیوه توجه کرد؟ چرا تاریخنگاری عامهپسند را مورد توجه قرار داد؟ چرا شعر و طنز و قصه و روایتهای شفاهی و گاه غیرمستند را وارد روایتهای جدی تاریخنگارانه کرد؟ اصلاً چرا تاریخنگاری پژوهشمآبانه و فخرفروشیهای پژوهش دانشگاهی را بازیچۀ تاریخنگاری مردمپسند کرد؟
باستانی پاریزی جزو نوادر عرصههای علمی بود که به خودنقدی دست زد و کتاب خودمشتمالی را نوشت؛ او در این کتاب ۸۰-۷۰ سال فعالیت علمی خود را مورد ارزیابی و نقد قرار داده و از این طریق بهترین راهنماییها را به دانشجویان و جوانان عرضه کرده است. او دیگران را به چوب نقد نوازش نداده تا از خود سخن بگوید، بلکه خود را نقد کرده تا دیگران از تجربیات ایشان بهره گیرند.
باستانی پاریزی در مجادلۀ بین کاوشکنندگان دربارۀ سبکتاریخنگاریاش فروتنانه سخن میگفت -بد نیست که این مجادله از زبان ایشان شنیده شود-. زمانی خانم دکتر سیمین فصیحی سبک تاریخنگاری ایشان را به نقد کشید و «راه باستانی را بنبست»[۳] دانست و سالها بعد نگارنده در مقالهای نوشتم که دکتر فصیحی «تیر توی بوته زده است».[۴] اما پاسخ استاد در ویرایش جدید کتاب خودمشتمالی به این دو نظر جالب بود، فروتنی از جنس باستانی پاریزی در حق دانشجویان خود که هیچ نظیری ندارد:
«من در جواب این دو محقق صاحبنظر جز ابراز تشکر حرفی ندارم و تنها رباعی شیخ برهانالدین نصر، پسر شیخ احمد جام را به زبان میآورم که میفرماید: ماییم که در هیچ حسابی ناییم / سربسته و میانتهی چون ناییم / آن دم که حساب نقد مردان طلبند / آن ذره که در حساب ناید ماییم... قاعدتاً من باید خیلی خوشحال باشم از اینکه دوست همدهی همنام خودم، چنین حسن ظنی در حق من دارد، چیزی که اگر یکدرصد آن در من بود، میبایست کلاهگوشۀ خود را به آسمان بسایم، اما واقعیت همان چیزی است که آن خانم دانشجوی قدیم من گفته، او درست میگوید، راه باستانی بنبست است.»[۵]
خودشناختهای رها از فلسفه
نوع نگاه باستانی پاریزی به روایتهای تاریخی و کاوش آن نمیتواند صرفاً فلسفی باشد، نه تفاخر به فلسفه دارد و نه به خویشتن؛ او خود را عاقل و دیگران را نابخرد فرض نمیکرد و همین است که فروتنی، حلم، خضوع، وارستگی و بیادعایی در سلوک و بینش و روش او کاملاً آشکار بود. باستانی پاریزی نه اهل غیبت کردن بود و نه از «من» سخن گفتن؛ درویشمسلکانه میزیست و بهصراحت در کتاب «بارگاه خانقاه» میگوید که من هم در خانقاه لنگری دارم. او راست میگوید، همسر او شادروان بیبیحبیبه حائری، برادر همسرش شادروان شمس حائری و پدر این دو (میرزا یوسف ارشادعلیشاه) از مفاخر دراویش سلطانعلیشاهی بودند؛ عبای برادرش (مرحوم حاج عبدالعظیم باستانی پاریزی) به خاک تربت شاه نعمتالله ولی و درگاه فقرا مزین و در پاریز شمع محفل دراویش بود؛ نه به این تبار خانوادگی بلکه به منش هم نمیتوان از دریچۀ فلسفه به باستانی پاریزی نگاه کرد که بیراهه خواهد بود.
آنان که سعی میکنند از دریچۀ پیچوخمهای فلسفی رویکرد مردمنگارانۀ باستانی پاریزی را در تاریخنویسی بررسی کنند به بیراهه خواهند رفت، حتی اگر کتاب نیمهتاریخی-نیمهفلسفی خودمشتمالی را ملاک قرار دهند. باستانی پاریزی خود را اسیر نظریات فلسفی تاریخ نمیکرد، بلکه خود را از هرگونه قیدوبندی که قلمش را ببندد آزاد کرده بود. آنان که با آبوتاب نظریات فلسفی را کنار هم چیدهاند تا تاریخنگاری رها از قیدوبندهای فلسفی باستانی پاریزی را رنگ فلسفی ببخشند، اشتباه بزرگی مرتکب شدهاند. باستانی پاریزی را در ظرف نظرات خشک فلسفی ریختن اشتباه است که اگر خود ایشان زنده بود مطمئناً از خواندنش خسته میشد. زبان و بیان پاریزی خودساخته بود نه پردازشی در ظرف دیگران. سبک تاریخنگاری باستانی را نه در لابهلای نظریات فلسفی بلکه در سلوک و رفتار او میشد، دید. او به اینکه زادۀ پاریز است افتخار میکرد و حتی عصایی را که به دست میگرفت، پدرش از چوب درختان اَرچَن پاریز تراشیده بود؛ عصای پدر را به دست میگرفت تا فراموش نکند از کجا برخاسته است. تاریخنگار عامهپسند تنها کسی نیست که در مقالات و کتابهایش عامهگرا باشد، بلکه باید در سخن گفتن، راه رفتن، مسافرت کردن، در کنگرهها سخنرانی کردن و در همۀ شئون علمی و اجتماعی زندگی خود عامهگرا و «خودشناخته» باشد.
باستانی پاریزی در بهار جریدهنگاری
تاریخنگاری باستانی پاریزی را نمیتوان از جریدهنگاری او جدا دانست، او نمونۀ واقعی «مورخ جریدهنگار» است. چرایی انتخاب شیوۀ عامهپسندانه در تاریخنگاری باستانی پاریزی، به علاقۀ ایشان به مطبوعات نیز مربوط است. سرآغاز این راه ریشه در همان سالهای نوجوانی دارد که خود نشریۀ ندای پاریز را بهصورت دستنویس چاپ میکرد، پس از آن نخستن مطلبی که از او منتشر شد، یادداشت کوتاهی بود با عنوان «تقصیر با مردان است نه زنان»، که در نشریه بیداری کرمان (۱۳۲۱) منتشر کرد. همین یادداشت نوجوان پاریزی را باید سرآغاز مقالات مفصل ایشان دربارۀ «جای پای زن در تاریخ» و «گذار زن از گدار زندگی»[۶] دانست که سرانجام به کتاب گذر زن از گدار تاریخ منتهی شد. علاقهمندی استاد به جریدهنگاری در دهۀ ۱۳۲۰ و ۸-۷ سال پس از نشریۀ ندای پاریز به بار نشست.
دوران جوانی باستانی پاریزی مصادف بود با «بهار جریدهنگاری ایران» سالهای پس از شهریور ۱۳۲۰ که در هر کوچه و پسکوچهای روزنامهای منتشر میشد. باستانی پاریزی مشتاقانه در روزنامهها مطلب مینوشت و حتی خود او نشریۀ نامۀ هفتواد را در کرمان منتشر کرد. سالهای جوانی او که در دانشسرای عالی کرمان و دانشگاه تهران تحصیل میکرد (۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲) مصادف با مهمترین دورۀ انتشار روزنامه در همۀ دوران تاریخ مطبوعات ایران بود؛ در این سالها ۲۶۸۲ نشریه منتشر شد![۷] آماری که پس از ۷۰-۶۰ سال و در انقلاب سوم علمی بشر (انقلاب اول کشف خط، انقلاب دوم صنعت چاپ، انقلاب سوم کاربرد اینترنت) هنوز غیرقابل دسترس است! قاعدتاً جوان پاریزی که مشتاق جریدهنگاری بود بیتأثیر از جریان بهار جریدهنگاری آن سالها نبوده است. این روایت مشهور که همۀ کتابهای باستانی پاریزی مجموعهای از مقالات روزنامهای او بوده، کاملاً درست است و نباید در بررسی سبک او نادیده گرفته شود. جریدهنگاری جای خوبی است برای جولان قلم؛ زبان مطلب منتشرشده در روزنامه باید که همهکسفهم باشد و این سادهترین و بهترین راه است برای نفوذ کردن در دل خوانندگان، جایی که میتوان آن را نوشتۀ عامهپسند دانست.
شعر و شوخ شاعرانه
باستانی پاریزی صرفاً معلم، جریدهنگار و مورخ نیست، بلکه شاعر است و اشعار خوبی هم دارد. باستانی پاریزی در استفاده از شعر برای تاریخنگاری گویی که «رگ خواب» فارسیزبانان را بهخوبی یافته است. آنکه زبان مادریاش فارسی است و این زبان را گم نکرده است،[۸] خواندن، شنیدن و سرودن شعر ناگزیر در خون و رگ اوست. باستانی پاریزی چند غزل آبدار و ناب دارد و دهها قصیده و مثنوی انتقادی؛ اما حافظۀ او پُر بود از صدهاهزار بیت شعر که به جای خود در متن تاریخی از آن بهره میبرد. ناسپاسی نخواهم کرد اگر بگویم که گاه باستانی پاریزی متن تاریخنگارانه را به سمتوسویی میکشانید تا بتواند بیت شعر مورد نظر خویش را در آن بگنجاند؛ گاه او اول شعر مورد نظر خود را انتخاب میکرد و بعد متن تحقیقی خود را در پیرامون آن چون پیلهای میتنید.
باستانی پاریزی هم در پای درخت سرو حاجعزیز در پاریز شعر «یاد آن شب...» را سروده و هم در میدان بهارستان در مقام «مدفن آزادی» و آنگاه که محمد مسعود ترور شد.[۹] «نقد اجتماعی و نقد سیاسی» شاهبیت اشعار اوست. او را به جشن فرهنگ راه ندادند چون کراوات نداشت؛ و شعر «پُز با کراوات» (یادی از گذشته) را نوشت (شب آدینه اندر جشن فرهنگ / من از بهر تماشا کردم آهنگ). وقتی که در سال ۱۳۲۶ کمکهزینۀ تحصیلیاش را قطع کردند، شعر «وزارت فرهنگ» را سرود (نامش فرهنگ و آشیانۀ جهال / جای گروهی عوام و بیفر و بیهنگ). در پی تصویب قانون منع کشت خشخاش و استعمال تریاک (۱۳۳۸) شعر «شب تریاکیان» را سرود و دولت را از آن ترساند «که گردد انقلاب شیره برپا». در اواخر ۱۳۳۱ که کشور در مسیر انقلاب قرار گرفته بود شعر «مملکت از پایه ویران است...» را سرود و ناخدای مُلک را محکوم توفان دانست و بهصراحت گفت: «لیک باید چشم همکاری از آمریکا نداشت / کاین شریک انگلستان است، گویی نیست؟ هست»؛ نکتهای که چند ماه بعد در کودتای ۲۸ مرداد اثبات شد. همچنین مهمترین اشعار او در پیوند دو موضوع «تاریخ و سیاست» را میتوان در شعری با همین عنوان یافت.[۱۰] از اینگونه اشعار در کتاب یاد و یادبود و در دیگر آثار او بیشمار است و بد نیست که یک محقق تاریخ اجتماعی و سیاسی، دوران پهلوی را بر مبنای اشعار او تحقیق کند.
باستانی پاریزی تنها از شعر برای بیان ایدههای سیاسی خود سود نمیجست، «طنز» جانمایۀ نظریات سیاسی او بود و به همین دلیل بهراحتی حرف خود را میزد و کسی یارای پاسخگفتن نداشت. کافی است که به مطلبی با عنوان «سیاست ارّه» که در برخی از آثار او و از آن میان در خودمشتمالی[۱۱] چاپ شده و به مبادلۀ چند نامه و یادداشت او با امیرعباس هویدا (نخستوزیر وقت) در پی انتشار کتاب آسیای هفتسنگ اختصاص دارد توجه شود، جایی که به بدترین شکل موجود اما در قالب طنز، رئیسالوزرا را از ارّۀ سیاست ترسانده بود و آخر هم همان شد که باستانی پاریزی پیشبینی کرده بود! ازاینقبیل شوخیهای شاعرانه و طنزپردازیهای عالمانه و بهجا، هزاران مورد در کتابهای باستانی پاریزی یافت میشود، موضوعی که هم عامهپسند است و هم محققانه و اثرگذار.
آنان که نوشتهها و گفتههای باستانی پاریزی را خوانده و شنیدهاند، خوب میدانند که سخن او چه تاریخی باشد یا ادبی و جغرافیایی، خواننده یا شنونده را در بند خود میگیرد. نفوذ کلام این روستازادۀ بیپیرایه در اندیشه و گفتار شنونده و خواننده به دلیل صراحت بیان و سادگی زبان بود، زبانی به دور از خشکی و سردی. در نوشتههای او همه جور خواستهای پیدا میشود و اینهمه را به تاروپود تاریخ و ادبیات در هم تنیدن و قهوۀ تلخ تاریخ را به شکر داستان و روایت، طنز و شوخیهای آبدار، نقدهای جدی و وزیرکُش و شعرهایی که گاه شاعری ناشناس دارند، شیرین کردن هنری است که به سادگی نمیشود به خورد همۀ گروههای خواننده داد. در نوشتههای او رگههای طنز موج میزند و در کلامش شیرینی سخن به جان و دل مینشیند. شعر و شوخ شاعرانه در این سبک موج میزند و در دل و جان خواننده اثر میگذارد. قند کلامش به طنزی فاخر آراسته است که برای به دست آوردن این طنز به هر جا که لازم باشد سر میزند؛ از «کُت و سمبههای» کرمان تا «کُتیکوهای» (الونکهای دهاتی) دهات پاریز، از اژدهای هفتسر جادۀ ابریشم تا غالیهزلفان اژدهای هُنگوی پاریز و از هزارجات افغان تا سرزمین «هزاران در هزار» فرنگ. همۀ این نشانهها برای رهنمون کردن خواننده به اعماق تاریخ است و برای دانستن از تاریخ و به کار بستن آن.[۱۲]
پینوشتها:
[۱]. ابنفقیه، ابوبکر احمدبنمحمد بناسحاق همدانی. ترجمۀ مختصر البلدان. ترجمۀ ح. مسعود. تهران: بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۴۹، ص ۱۶۷.
[۲]. باستانی پاریزی، حماسه کویر، قم: نشر خرم، ۱۳۷۱، ص ۵۵۹.
[۳]. سیمین فصیحی، جریانهای اصلی تاریخنگاری عصر پهلوی. مشهد: نوید، ۱۳۷۲، ص ۲۷۹.
[۴]. حسن باستانیراد، «باستانی پاریزی، وارث والاتبار بیهقی»، مجلۀ حافظ، بهمن ۱۳۸۴، شماره ۲۳، ص ۳۱. برای بررسی تحلیل این مجادله، ر. ک: سیاوش شوهانی، «راوی مردم فرودست در سویههای نقد و تمجید»، فرهنگ امروز: http://farhangemrooz.com/news/۱۵۴۲۰
همچنین «تاریخنگار مردمی: گفتوگو با سیمین فصیحی»، فرهنگ امروز: http://farhangemrooz.com/news/۱۵۴۱۳
[۵]. باستانی پاریزی، خودمشتمالی، تهران: نشر علم، ۱۳۸۵، ص ۴۵۲ـ۴۵۴.
[۶]. یغما، سال ۳۱، شماره ۹ـ۱۲، آذر-اسفند ۱۳۵۷.
[۷]. عبدالرسول شاکری و کاظم دزفولیان، «رمان پاورقی و تاریخ سیاسی معاصر: خوانشی تحلیل گفتمانی از رمان ده نفر قزلباش»، مجلۀ تاریخ ایران، شماره ۷۳، زمستان ۱۳۹۲، ص ۸۵.
[۸]. لایق شیرعلی پنجیکنتی شاعر تاجیک زیباترین شعر در پاسداشت زبان فارسی را چنین سروده: «زهر بادا شیر مادر بر کسی / کو زبان مادری گم کرده است»
[۹]. باستانی پاریزی، یاد و یادبود، تهران: انتشارات علمی، ۱۳۶۵، ص ۱۱۸ و ۱۸۵.
[۱۰]. یاد و یادبود، اشعار به ترتیب، ص ۱۱۲، ۱۵۰، ۲۱۷، ۱۷۱ و ۱۹۲.
[۱۱]. خودمشتمالی، ص ۲۹۱ـ۲۹۴.
[۱۲]. حسن باستانیراد، «پیراهنِ چاکخورده در نخستین دیدار تاریخی با استاد باستانی پاریزی»، از پاریز تا پردیس. تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۹۳. ص ۱۸.
*عضو هیئت علمی گروه تاریخ دانشگاه شهید بهشتی
نظر شما