شناسهٔ خبر: 55349 - سرویس کتاب و نشر
نسخه قابل چاپ

حلقۀ مفقودۀ پیشۀ سیاستگری در ایران امروز؛

غفلت از غایات

بشیریه اگرچه مدعای اصلی بشیریه در جامعۀ ایرانی نسبتاً جدید و کمتر مورد بحث و تفسیر واقع شده است، اما هم در فضای آکادمیک داخلی و هم در فضای آکادمیک جهانی نمونه‌هایی دیگر از چنین مدعایی در طی دهه‎های اخیر مطرح شده است. برای نمونه، «عباس منوچهری» ازجمله محققینی است که در سال‌های اخیر تحقیقات مبسوطی در خصوص ضرورت بازگشت به «تفکر هنجاری» (normative thought) انجام داده است.

 فرهنگ امروز/ مختار نوری*:
 

***

اثر مذکور حاوی سه گفتار است که در آن نویسنده سیر تطور بسیار مختصر اندیشۀ سیاسی را از عصر کلاسیک تا دورۀ معاصر تشریح نموده است؛ به تعبیر دیگر، نویسنده هدف از نگارش این کتاب را شرح و نقد جایگاه «دانش سیاست» و سیر دگرگونی‌های آن در گذر «تاریخ» اعلام نموده است (ص ۱۱). هستۀ مرکزی بحث نویسنده ناظر بر این موضوع است که چگونه با استیلای اثبات‌گرایی (Positivism) و جریانات فکری برآمده از آن بر حوزۀ «مطالعات سیاسی» و تأکید این نوع جریانات فکری بر مقولۀ «تبیین» و توضیح زندگی سیاسی به جای «تدبیر» و تغییر آن، دانش سیاست، رسالت و کارکرد خود را از دست داده است. ازاین‌رو، بشیریه کاملاً دغدغه‌مند می‌کوشد تا از دانش سیاسی راه‌های نیل به زندگی اخلاقی، عادلانه و در شأن کرامت انسان پیدا و معرفی نماید. رویکرد وی در این اثر «خروجی‌محور» است و به‌سان پزشکان میکوشد پس از مشاهدۀ بحرانی که در نتیجۀ سلطۀ پوزیتیویسم بر دانش سیاسی عارض شده است، امکان برون‌رفت از بحران را در پرتو احیای دانش سیاسی کلاسیک بررسی نماید.

 همان‌طور که می‌دانیم، منطبق با معرفت‌شناسی اثباتیِ حاکم بر فلسفۀ کشورهای «آنگلوساکسون»، دو سرزمین مجزا وجود دارد: یکی سرزمین «است‌ها» و دیگری سرزمین «بایست‌ها»؛ اما این دو سرزمین هیچ راهی به یکدیگر ندارند و همۀ راه‌ها برای ورود از یکی به دیگری بسته است و همین امر آه از نهاد بسیاری از علمای معاصر غرب (راولز، هابرماس، مک‌اینتایر...) و ازجمله بشیریه درآورده است. ازاین‌حیث، بشیریه به‌سان بسیاری از علما و فلاسفۀ معاصر غرب از اینکه شکاف پرناشدنی میان «احکام ارزشی» (Value Statement) و «احکام واقعی» (Factual Statement) می‌بیند، ناله می‌کند. ناله و دل‌نگرانی او بیش از هر چیز برای آسیب دیدن دانش سیاسی در نتیجۀ غلبه احکام واقعی و اثباتی است که منجر به حذف شدن اهداف و غایات از زندگی سیاسی شده است. دل‌مشغولی وی بسیار جدی و برای هر انسان و محققی که دل در گرو زندگی اخلاقی و حفظ کرامت انسانی دارد، می‌تواند قابل تأمل باشد؛ لذا در مواجهه با چنین معضلی بشیریه با بازگشت به دانش سیاسی کلاسیک و غایت‌محور تلاش نموده تا «راهی به رهایی» از این وضعیت نابسامان عرضه نماید.

برخی ملاحظات انتقادی

تاکنون نویسنده تلاش نموده شرح کلی از ایدۀ اصلی کتاب «احیای علوم سیاسی» را بیان نماید. اگرچه اثر مذکور افقی جدید در فضای سیاست آکادمیک ایرانی گشوده -که می‌بایست آن را به فال نیک گرفت- اما این به معنای عاری از نقد بودن این اثر نیست و نویسنده در ادامه می‌کوشد به‌طور مشخص به برخی از نکات انتقادی در این زمینه اشاره نماید:

۱-طبق سنت رایج در حوزۀ نقادی (Criticism)، هر اثری را می‌بایست از دو بُعد «شکلی» و «محتوایی» مورد ارزیابی قرار داد؛ لذا اولین نکتۀ انتقادی در خصوص اثر را می‌توان از بُعد صوری و پیرامون ضوابط و آیین نگارش علمی به‌کاررفته در این کتاب مطرح نمود. مؤلف اثر در دیباچۀ بحث مطرح میکند که نگارش «احیای علوم سیاسی» مبتنی بر ذهنیات و تأملات و برداشت‌های خود نگارنده است و تحقیق و پژوهش به معنای مرسوم نیست (ص ۱۶). اگرچه مباحث مطروحه مبتنی بر «ذهنیات و تأملات شخصی» و فهم و تفسیر نویسنده از مباحث و آثار موجود در فلسفۀ غرب است و الزاماً نیازی به رفرنس‌دهی به معنای فنی کلمه ندارد، اما مناسبتر این بود که اثر مذکور که حاوی رویکردی نوین در دانش سیاسی است، منطبق با معیارهای رفرنس‌نویسی آکادمیک نگارش می‌گردید. در هیچ جای کتاب ارجاع‌دهی رعایت نشده است، اگرچه در پایان اثر، کتابشناسی جامعی از برخی مهم‌ترین آثار موجود در حوزۀ اندیشۀ سیاسی غرب ارائه شده که نشانگر بهره‌گیری نویسنده از آثار مذکور است.

۲-دومین ملاحظۀ انتقادی را می‌توان مرتبط با غنای محتوایی اثر و مباحث ارائه‌شده در آن دانست. بشیریه در زمرۀ علمای مسلط علم سیاست در ایران شناخته شده است و آثار تألیفی و ترجمه‌ای او نشانگر تأیید چنین مدعایی است. آثار ترجمه‌شده از سوی بشیریه مانند «لویاتان»، «ریشههای اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی»، «فراسوی ساختارگرایی و هرمنوتیک»، «نظریه‌های دولت»، «شرح و نقدی بر فلسفۀ اجتماعی و سیاسی هگل» و تألیفاتی مانند «جامعه‌شناسی سیاسی»، «عقل در سیاست»، «دیباچه‌ای بر جامعه‌شناسی سیاسی ایران در دورۀ جمهوری اسلامی» و... ازجمله آثار ارزشمند و ماندگار ایشان محسوب می‌شوند. به دلیل جامعیتی که آثار بشیریه دارد، هیچ دانشجوی علم سیاستی نمی‌تواند خود را از آثار او بی‌نیاز بداند؛ اما به‌طور آشکاری میتوان گفت که «احیای علوم سیاسی» به‌هیچ‌وجه در طراز دیگر آثار ایشان نیست؛ و این داوری به‌طور دقیق در سنجش با دیگر آثار خود بشیریه صورت گرفته است که نویسنده به‌مانند خیل عظیمی از دانشجویان علم سیاست در ایران در طول دهههای اخیر از آن‌ها سود جسته است.

۳-نکتۀ انتقادی سوم دربارۀ «احیای علوم سیاسی» را می‌توان در خصوص مدعای اصلی نویسنده و طرح آن در فضای آکادمیک جامعۀ ایران دانست. اگرچه مدعای اصلی بشیریه در جامعۀ ایرانی نسبتاً جدید و کمتر مورد بحث و تفسیر واقع شده است، اما هم در فضای آکادمیک داخلی و هم در فضای آکادمیک جهانی نمونه‌هایی دیگر از چنین مدعایی در طی دهههای اخیر مطرح شده است. برای نمونه، «عباس منوچهری» ازجمله محققینی است که در سال‌های اخیر تحقیقات مبسوطی در خصوص ضرورت بازگشت به «تفکر هنجاری» (normative thought) انجام داده است. ازجمله مهم‌ترین پژوهش‌های منوچهری در این خصوص، می‌توان به کتاب «فراسوی رنج رؤیا: روایتی دلالتی و پارادایمی از تفکر سیاسی» اشاره کرد. علاوه بر این دسته از تحقیقات داخلی، می‌توان به برخی از «برنامه‌های پژوهشی» مطرح در دنیا اشاره کرد که دارای چنین دغدغه‌های هنجاری هستند؛ برای مثال، «جان راولز» با کتاب پرنفوذ خود «نظریه‌ای دربارۀ عدالت» یا «السدیر مک‌اینتایر» با کتاب ماندگار «پس از فضیلت»، ضمن نقد رویکردهای تجربی-اثباتی از تفکر هنجاری و ضرورت بازگشت به اندیشه‌های اخلاقی و غایت‌گرا دفاع نموده‌اند.

 همان‌طور که می‌دانیم، در طول قرن بیستم، فلسفۀ سیاسی و اخلاق با رکود مهمی مواجه شدند و ازجمله مهم‌ترین عوامل این رکود میتوان به ظهور و گسترش «پوزیتیویسم منطقی» در «حلقۀ وین» اشاره کرد. «موریتس شیلیک» فیلسوف علم آلمانی، پایه‌گذار این حلقه بود و فلاسفه‌ای مانند کارناپ، همپل و ویتگنشتاین متقدم ازجمله همکاران اصلی شیلیک در حلقۀ وین بودند. اندیشۀ محوری این حلقه این بود که با تکیه بر روش تجربی، قواعد جدیدی برای وحدت علوم (علوم طبیعی و اجتماعی) پدید آورد. از نظر این دسته از اندیشمندان فقط گزاره‌های تجربی قابل اتکا می‌باشند و هرآنچه اثبات‌پذیر نباشد مهمل و بی‌معناست. به‌این‌ترتیب، در نتیجۀ استیلای پوزیتیویسم منطقی، بخش کثیری از مفاهیم و گزاره‌های زیبایی‌شناختی، الهیاتی، اخلاقی و فلسفۀ سیاسی بی‌معنی و مهمل تلقی می‌شدند. در چنین فضایی، فلسفۀ سیاسی به‌عنوان «دلالتی هنجاری» که در پی امکان زیست مدنی و نیک بود با چالشی بسیار جدی مواجه شد، به‌گونه‌ای که در نتیجۀ چنین وضعیتی که رویکرد اثباتی پدید آورده بود، متفکرانی مانند «پیتر لاسلت» در دهۀ ۱۹۵۰«مرگ فلسفۀ سیاسی» را که مدعی ارائۀ راهکار برای معضلات اجتماعی بود اعلام نموده بودند و این وضعیت تا دهۀ ۱۹۶۰ ادامه داشت. در این مقطع اگرچه «کارل پوپر» با انتشار آثاری مانند «منطق اکتشاف علمی» و «حدس و ابطال‌ها» سهم عمدهای در حمله به پوزیتیویسم منطقی بر عهده داشت، اما احیای فلسفۀ سیاسی به‌عنوان دلالتی هنجاری و غایت‌گرا بیش از هر متفکری دیگر مدیون برنامههای پژوهشی راولز، مک‌اینتایر و امثال آن‌هاست. کمااینکه بشیریه نیز در گفتار سوم و در بحث احیای دانش سیاست، مباحث مهمی را از مکاینتایر بیان داشته و تلاش نموده با بهرهگیری از اندیشه‌های این متفکر جماعت‌گرا ضرورتهای احیای اخلاق غایت‌گرا و فضیلت‌محور در دانش سیاسی را نشان دهد.

 اگرچه مکاینتایر فیلسوف گذشته‌گرایی است، اما این گذشته‌گرایی او تلاشی برای احیای غایت‌گرایی و فضیلت‌محوری مفقودشدۀ کلاسیک در دورۀ نابسامان مدرن است؛ او فیلسوفی است که به سیاق ارسطو می‌خواست انسان معاصر را آراسته به فضایل و مهارت‌ها نماید. از نظر مک‎‎اینتایر، حداقل ما با سه مفهوم یا روایت کاملاً متفاوت از فضیلت مواجهیم: هر فضیلت کیفیتی است که فرد را قادر میسازد تا نقش اجتماعی خویش را انجام دهد (روایت هومر)؛ هر فضیلت کیفیتی است که فرد را قادر میسازد تا به‌سوی دستیابی غایت مشخصاً بشری -اعم از طبیعی و فوق طبیعی- حرکت کند (روایت ارسطو و آکویناس)؛ هر فضیلت کیفیتی است که برای دستیابی به موفقیتهای دنیوی و اخروی سودمند باشد (روایت بنجامین فرانکلین). از این منظر، در شرح هومر، مفهوم فضیلت نسبت به مفهوم «نقش اجتماعی» یک مفهوم ثانوی است، در شرح ارسطو نسبت به مفهوم «حیات نیک برای انسان» که به‌عنوان غایت کردار بشر تصویر شده، یک مفهوم ثانوی است و در شرح بسیار متأخرتر «بنجامین فرانکلین» نسبت به مفهوم سودمندی یک مفهوم ثانوی است.

 به‌هرحال، در روایت ارسطوییِ مکاینتایر بدون فضایل، امکان تحقق حیات نیک برای انسان وجود ندارد و زندگی خوب برای انسان‌ها زندگی و حیاتی است که قرین با فضایل باشد. به تعبیر دیگر، مکاینتایر معتقد است که سنت ارسطویی را می‌توان به‌گونه‌ای بازگویی کرد که «معقولیت» و «عقلانیت» را به تعهدات و نگرش‌های اخلاقی و اجتماعی عصر ما بازگرداند. اگرچه بشیریه به‌درستی مباحثی را پیرامون احیاگری دانش سیاسی کلاسیک به مکاینتایر اختصاص داده است، اما نکته‌ای که اینجا به ذهن متبادر می‌شود، ضرورت پرداختن به اندیشۀ راولز در گفتار سوم و در مجاورت با هابرماس و مکاینتایر بود که این موضوع مغفول واقع شده است. نگارندۀ این سطور بر این باور است که اندیشۀ راولز و اهمیت پردازش به «عدالت» (Justice) از سوی او به‌مراتب میتوانست جالبتر و عمیقتر از متفکری مانند «هارولد لاسول» از اندیشمندان برجستۀ مکتب «شیکاگو» باشد که پیروان آن مکتب ید طولایی در اهمیت دادن به رویکردهای اثباتی داشتند. در مقابل، جان راولز متفکری اثرگذار است که نشان داد چگونه عدالت به‌عنوان یکی از مهم‌ترین غایات زندگی سیاسی باید در دستور کار نظام‌های سیاسی در حوزۀ سیاست‌گذاری قرار گیرد. به‌درستی می‌توان اندیشۀ سیاسی و اخلاقی راولز را رویکردی «احیاگرا» در دنیای سیاست دانست؛ او در تلاش بود تا ضمن احیای فلسفۀ سیاسی به‌عنوان شاخه‌ای از علم که در نتیجۀ رویکردهای تجربی-اثباتی به محاق رفته بود، بار دیگر دغدغه‌های هنجاری را در کانون دانش سیاسی قرار دهد. همۀ این تلاش‌های راولز ناظر بر قرار دادن عدالت به‌عنوان یکی از مهم‌ترین غایات سیاسی در متن دانش سیاست است.

سخن آخر

همان‌طور که بیان شد، حسین بشیریه در «احیای علوم سیاسی»، سخن و روایت جدیدی در باب دانش سیاسی و غایت آن مطرح می‌کند؛ او به‌درستی بیان می‌دارد که در نتیجۀ گسترش معرفت اثباتی در دانش سیاسی، این نوع دانش با بحران مواجه گردیده است، زیرا از روایت‌های هنجارین و غایت‌گرا فاصله گرفت. این سخن بشیریه دارای پشتوانه‌های تئوریک گسترده‌ای است و توسط برخی محققان داخلی و خارجی در قالب «چرخش‌های پارادایمیک» در حوزۀ فلسفۀ سیاسی به بحث گذاشته است. اگرچه برخی محققان پیش‌تر از بشیریه از استیلای غایتگرایی کلاسیک در دورۀ معاصر و اهمیت آن در احیاگری دانش سیاسی نکاتی را بیان نموده‌اند، اما طرح چنین موضوعی از سوی این استاد برجسته در جامعۀ ایران می‌تواند همچنان از «جذابیت» و «اهمیت» خاصی برخوردار باشد؛ چراکه در جامعۀ ایران هنوز نگرش اثباتی طرف‌دارانی دارد و تسلط. چنین نگرشی باعث گردیده عالمان علوم اجتماعی به معنای عام و عالمان علم سیاست در معنای خاص به تلاش برای شناخت جامعۀ ایرانی کمتر مبادرت نمایند، یا آنکه شناخت خود از جامعۀ ایران را در چارچوب نظریه‌های اثباتی غربی تجزیه و تحلیل نمایند؛ نتیجۀ چنین راهبرد یا شناختی، دور ماندن دانش سیاسی از واقعیات و تحولات سیاسی در ساحت «دولت و جامعۀ ایران» بوده است.

جامعۀ سیاسی امروز ایران جامعه‌ای با بحران‌های متعدد است و شاید سخن بیهوده‌ای نباشد اگر جامعۀ سیاسی امروز ایران را «جامعۀ بحران‌ها» در حوزه‌های سیاست داخلی و خارجی نام‌گذاری نماییم. طبیعتاً چنین جامعۀ سیاسی بحران‌زده‌ای نیازمند کادر سیاسی متخصص و مجرب برای حل‌وفصل بحران‌ها و مشکلات موجود در جامعه است و باید با چنین افقی به نظام دانشگاهی، دانش سیاسی و تعلیم و تربیت دانشجویان و اساتید این حوزۀ دانشی نگریسته شود. به تعبیر بشیریه، «چون خود سیاست با عمل و تصمیم‌گیری و سیاست‌گذاری و ادارۀ عمومی سروکار دارد، پس دانش سیاست هم باید تماماً معطوف به همان هدف باشد» (ص ۱۲). این سخن و دیدگاه بشیریه در «احیای علوم سیاسی» می‌تواند به‌مثابه تذکری بهنگام به دولت برای جدی گرفتن دانش سیاست جهت حل‌وفصل معضلات اجتماعی باشد، می‌تواند برای دولت و جامعۀ سیاسی بحران‌زده حاوی این پیام بااهمیت باشد که به جای کنترل نظام دانشگاهی و تحمیل رویکردهای آرمان‌گرایانه بر پیکرۀ بیجان آن بکوشیم نسل جدیدی از دانشجویان، فارغ‌التحصیلان و اساتید در علم سیاست پرورش دهیم که به‌مانند پزشکان و مهندسان صاحب مهارت از رنج و درد جامعه و دولت بکاهند!

مشخصات کتاب: احیای علوم سیاسی، گفتاری در پیشه سیاستگری، حسین بشیریه، ناشر: نی، تعداد صفحه: ۱۶۰ صفحه، قیمت: ۱۴ هزار تومان

* دانشآموختۀ دکتری علوم سیاسی (گرایش اندیشۀ سیاسی) با رسالۀ «تأمل تفسیری بر روایت انتقادی جماعت‌گرایان بر مشروعیت و کفایت مدرنیته: مطالعۀ موردی السدیر مک‌اینتایر» است. او پژوهشگر گروه روندهای فکری مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه و دبیر گروه علوم سیاسی شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی است.

نظر شما