شناسهٔ خبر: 61404 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

گفت‌وگو با غلامحسین زرگری‌نژاد؛

بر خرابه فرمانروایی کردن، هنر نیست

زرگر دوره قاجار از زمان آقامحمدخان تا احمدشاه تاریخ‌نگاری بسیار غنی دارد و در مقابل دوره پهلوی در حوزه تاریخ‌نگاری حرف چندانی برای گفتن ندارد./به فرموده عباس‌میرزا حرکت به سمت تغییر را آغاز کردیم نه بدنه جامعه. طبیعی بود تا زمانی که جامعه زمامداران آگاهی دارد، همراهی می‌کند، اما وقتی زمامداران مستبد و منحطی بر سر کار آمدند، حرکت به سمت تغییر و فرار از عقب‌ماندگی متوقف شد.

  

فرهنگ امروز/ ماهرخ ابراهیم‌پور- محسن آزموده:​ کمتر از یک قرن از انحلال سلسله قاجار می‌گذرد، با این حال هنوز تالیفات و آثار تاریخی این دوره به خوبی منتشر نشده است و هنوز حفره‌های بسیاری درباره برخی حوادث و اتفاقات عصر قاجار وجود دارد. از آن سو ظهور سلسله پهلوی باعث شد هر چه بیشتر به پنهان کردن و سیاه نشان دادن تاریخ قاجار بپردازد، حال آنکه رضاشاه سلسله پهلوی را بر اساس توانایی و دانش تربیت‌شدگان و رجال قاجار بنا کرد و فروغی، تیمورتاش، تقی‌زاده، داور و بسیاری دیگر از مهره‌های کلیدی پهلوی در دوره قاجار رشد و نمو پیدا کردند و زیر پایه‌های حکومت جدید را گرفتند و به جلو بردند، هر چند در نیمه راه قربانی خشم رضاشاه شدند. اگر چه در روزگار ما نیز تاریخ قاجار پوشیده از نگاه‌های متعصبانه و غیر تاریخی است و در این میان دانشگاه کمترین سهم را در تحقیق و نگارش این دوره داشته است و اگر معدود استادان پژوهشگر و محققی چون غلامحسین زرگری‌نژاد نبودند، شاید تاریخ قاجار در محاق سیاست و نگاه‌های غرض‌ورزانه مثبت و منفی می‌ماند و ما کمتر از رساله‌های آن دوره و رشد و نمو رجال سیاست‌ورز قاجار به ویژه در دوره آقامحمدخان و فتحعلی شاه ‌اطلاع درستی پیدا می‌کردیم. در واقع زنده‌یاد ایرج افشار، کاوه بیات، نصرالله صالحی و غلامحسین زرگری‌نژاد و برخی دیگر از پژوهشگران با تلاشی خستگی‌ناپذیر بر آن شدند که تاریخ قاجار را به سبک و سیاق پژوهش‌های تاریخ‌محور منتشر کنند تا بر اطلاعات درست ما از تاریخ قاجار افزوده شود. در این میان زرگری‌نژاد سال‌هاست به دور از هر هیاهو به تحقیق و تالیف درباره آثار تاریخی کمتر دیده شده عصر قاجار مشغول است و چند وقت پیش کتاب دو جلدی «اندیشه و سیاست در ایران عصر قاجار» را از طریق انتشارات نگارستان اندیشه به چاپ رساند. انتشار این کتاب باعث شد با سماجتی بسیار، پیگیر گفت‌وگویی درباره چند و چون سیاست و اندیشه در دوره قاجار با استاد شویم که به رغم امتناع با اصرار ما پای میز گفت‌وگو نشستند.

درباره اهمیت قاجار اشاره کردید به تاریخ‌نگاری دوره پهلوی که خیلی تلاش کردند دوره قاجار را بکوبند. شما درباره این فرض صحبت کردید؟

ابتدا باید توضیح دهم تاریخ‌نویسی دوره پهلوی فربه نیست، بلکه تاریخ‌نویسی دوره قاجار فربه و غنی است، برای مثال در دوره آقامحمدخان آثاری چون «احسن التواریخ»، «تاریخ محمدی»، ترجمه «کشف الظنون حاج خلیفه» از ترکی به فارسی به دستور آقامحمدخان، «تاریخ معاصر سلطانیه» اثر برجسته عبدالرزاق دنبلی، «زینه‌التواریخ» میرزا رضی مستوفی، «احکام الجهاد و اسباب الرشاد» گردآوری و دیباچه ادیبانه میرزا بزرگ قائم مقام فرهانی، «تاریخ ذوالقرنین»، «تاریخ جهان‌آرای مروزی»، «تاریخ صاحبقرانی»، «مرات محمدی»، «تاریخ ملک آرا»، «اشرف‌التواریخ»، «عقداللآلی فی نقد المعالی»، «عبره الناظرین و عبره الحاضرین»، «تاریخ نو جهانگیر میرزا»، «اکسیر التواریخ»، «تحفه ناصری»، «آثار العجم»، «جام جهان‌نما»، «تاریخ منتظم ناصری»، «مراه البلدان»، «روضه الصفای ناصری»، «ناسخ التواریخ» که این هر دو کتاب از نسخه خطی خاوری شیرازی رونویسی و انتحال شده‌اند. اینها مشتی از خروار خروار آثار تاریخی است که در عصر قاجار نوشته شده‌اند در صورتی که آثار جغرافیایی و رساله‌های سیاسی، سیاستنامه‌ها، سفرنامه‌ها و ترجمه‌ها را به این آثار بیفزاییم شمار کتاب‌هایی که از صدر قاجاریه تا مشروطه نوشته شده‌اند، می‌توان گفت در عصر پهلوی یک صدم این آثار تاریخی نوشته نشد.

اما آنچه ما می‌شناسیم بیشتر مربوط به تاریخ‌نگاری دوره پهلوی است؟

تاریخ‌نویسی یا تاریخ‌نگاری؟

تفاوت این دو را بفرمایید.

از نظر من تاریخ‌نویسی با تاریخ‌نگاری و تاریخ‌نگری جداست. تاریخ‌نویسی و تاریخ‌نگاری، شیوه نوشتن تاریخ است. گاهی زمان‌شمار و گاهی سلسله‌ای و برخی اوقات هم ‌محلی می‌نویسند که متفاوت از یکدیگر است، برای مثال «تاریخ منتظم» ابن‌جوزی و «تاریخ منتظم» اعتمادالسلطنه زمان‌شمار یا سال‌شمار است. از آن ‌طرف «تاریخ المرات البلدان» کتابی است که موضوعی تالیف شده، «تاریخ ذوالقرنین» و «تاریخ جهان‌آرای مروزی» به شیوه تاریخ‌نویسی یا تاریخ‌نگاری نوشته شده‌اند. بنابراین در تاریخ‌نگاری یک اندیشه در ذهن مولف است که بر اساس آن تاریخ را می‌نویسد و آن را در مقدمه در نظر می‌گیرد. تاریخ‌نویسی متفاوت مانند آثار پلوتارک که «حیات مردان نامی» را می‌نویسد و از آن سو گزنفون «سیروپدی» را به نگارش درمی‌آورد. همچنین هردوت درباره تاریخ ماد و هخامنشی می‌نویسد. این نوع آثار با تکیه نویسنده بر اندیشه‌ای پشت تاریخ‌نگاری است که با نگاه خاصی سراغ تالیف بره‌های از تاریخ می‌رود و آن را ثبت می‌کند و برای مثال گزنفون با نوشتن سیروپدی قصد دارد تا سلوک شاهان ایران را به یونانی‌ها بیاموزد و قصدش از نوشتن تاریخ تربیت است نه شرح حال‌نویسی یا نگارش شخصیت، پلوتارک هم با نگاهی دیگر تاریخ را «حیات مردان نامی» می‌داند.

بر این اساس معتقدید تاریخ‌نگاری عصر قاجار، تاریخ‌نگاری فربه و خیلی غنی است؟

بله، تاریخ‌نویسی دوره قاجار، تاریخ‌نویسی فربهی است.

اما ما این تاریخ‌نگاری را کمتر می‌شناسیم؟ احتمالا به این دلیل که دوره بعدی یعنی پهلوی، نخواستند این دوره شناخته شود؟

نمی‌دانم، دوره قاجار از زمان آقامحمدخان تا احمدشاه تاریخ‌نگاری بسیار غنی دارد و در مقابل دوره پهلوی در حوزه تاریخ‌نگاری حرف چندانی برای گفتن ندارد. از شما می‌پرسم دوره پهلوی چه تاریخ‌نگاری دارد؟

دوره پهلوی تاریخ‌نگارانی مثل عباس اقبال، سعید نفیسی، رشید یاسمی و چند نفر دیگر هستند که آثار در خوری دارند.

این افرادی که نام بردید اگر چه قابل احترام و فرزانه‌هایی شایسته تقدیرند، اما تاریخ‌نگاری نکردند، بلکه تاریخ‌پژوهند. در دوره قاجار آثاری از احمد کسروی داریم که خود راوی جریانات مشروطه است و بعد از آن «تاریخ بیداری ایرانیان» ناظم‌الاسلام کرمانی است و مهدی شریف کاشانی که «واقعات اتفاقیه در روزگار»را می‌نویسد. از آن‌طرف هروی که «تاریخ انقلاب طوس» را نوشته است همه این آثار تاریخ‌نگاری هستند.

چرا با این اوصاف نگاه به دوره قاجار اینقدر منفی است؟ اغلب شاهان دوره قاجار را افرادی ضعیف برمی‌شمرند؟

به نظرم برای این موضوع سه علت اساسی می‌توان برشمرد، نخست نگاه انگلیسی‌ها به دوره قاجار مطرح است، آنها با زندیه موافق بودند، چون زندیه به آنها امتیاز تجارت آزاد در سراسر ممالک محروسه را داده بود، اگر چه بعدا کریم‌خان فرمان تجارت آزاد را تعدیل کرد اما انگلیسی‌ها تا آخر دوره زندیه می‌توانستند در همه کشور تجارت کنند. از طرف دیگر زمانی که لطفعلی‌خان زند قصد داشت که جواهرات جانبی دریای نور را به سر هارد فورد جونز واگذار کند، آقامحمدخان سر رسید و جونز به شیراز فرار کرد و این معامله سر نگرفت. علت سومی که می‌توان برای بدنام کردن عصر قاجار در ذهن جامعه ایران به آن اشاره کرد، دشمنی و فعالیت پهلوی‌ها برای سیاه نشان دادن دوره قاجار است. این شیوه مختص ایران نیست و در همه جا سلسله قبلی توسط سلسله بعدی خراب می‌شود.

با همه این حرف‌ها ما اکنون در دوره بعد از سلسله پهلوی هستیم، اما هنوز نتوانستیم به تصویر درستی از دوره قاجار برسیم و نتوانستیم از آن عینکی که پهلوی برای دیدن دوره قاجار برای ما درست کرد، رها شویم. به نظرتان علت این امر چیست؟

زیرا دوره پهلوی با آموزش و پرورشش در گسترش این نگاه بسیار موثر بود و توسعه آموزش و پرورش دوره پهلوی باعث شد، افرادی به عنوان تاریخ‌نگار تاریخ عصر قاجار را بنویسند که در آن دوره و آن سیستم پرورش یافتند و نگاه بدبینانه پهلوی به قاجار را با خود در آثارشان منتقل کردند.

آیا هنوز نگاه پهلوی به تاریخ قاجار با گذشت ۴۰ سال از آن دوره سیطره دارد؟

به نظرم در این ۴۰ سال کار چندانی درباره تاریخ قاجار انجام نشده است.

در کتاب «تاریخ اندیشه و سیاست در عصر قاجار» چهار گروه اصلاح‌گرایان حکومتی، اندرزنامه‌نویسان، علما و روشنفکران را از هم متمایز کردید. در این دسته‌بندی چه ملاحظاتی داشتید؟

درباره تالیف این کتاب نخست باید بگویم با خودم اندیشیدم که چرا تاریخ ایران چنین فراز و نشیبی داشته است؟ ما دوره‌هایی داشتیم که ایران در این فراز و نشیب‌ها در اوج بوده است برای مثال در دوره سه قرن نخست بعد از اسلام برخلاف اینکه گفته می‌شود که خبری نبوده و ایران در سکوت تسلط اعراب به سر برده است، من فکر می‌کنم نسبت به دوره ساسانی فضای تنفسی برای علما باز شد. در عین حال که حکومت حامی آنها نبود با فقدان حکومت حامی فضایی باز شد که در این فضاشیمی، فیزیک، هیات، تاریخ، نجوم، جغرافیا، انسان‌شناسی، فلسفه، سیاست و فقه داریم.

در دو قرن نخست؟

بله، فقط در این دوره شعر نداریم و تعداد شعر بسیار کم است.

امروز آثار این دو قرن موجود است؟

بله، ما بعد از این سه قرن شاهد هجوم ترکان به ایران هستیم و این هجوم از سوی قراختاییان آغاز شد. وقتی سامانیان برافتادند در واقع کشور ما به صورت یکپارچه و به مدت دوازده قرن پیاپی مورد هجوم اقوام بدوی بود. هنگامی که سامانیان سقوط کردند، گویی دیواری شکسته و سیلی بی‌حد به سوی ایران روان شد، انگار با سقوط سامانیان در بسته بدوی‌ها برای هجوم به ایران باز شد و جمعیت انبوهی از بدوی‌ها که به دنبال چراگاه بودند، به فلات ایران سرازیر شدند. از جمله غزنویان آمدند و هنوز آنها نرفته بودند که سلجوقیان لشکر کشیدند و امپراتوری تشکیل دادند و سلاجقه بزرگ تا آناتولی پیش رفتند. حداقل از کاشغر و بخارا زیر فرمان‌شان بود تا آناتولی و استانبول. آنها هر چه خواستند در سرزمین تحت نظرشان کردند و هر چه خواستند کوبیدند و از بین بردند. سلجوقیان اغلب مدارس را نابود کردند، کتابخانه‌ها را آتش زدند، اعتنایی به پزشکی، آموزش و هنر نداشتند و فقط شمن می‌خواستند از نجوم خواستار ساعت سعد و نحس بودند. با این اتفاقاتی که رخ داد و خرابی‌هایی که بار آوردند، رفتند و پس از آنها خوارزمشاهیان به میدان آمدند، آنها دولت مستعجل بودند و از مغولان بدوی. بعد دوره سهمگین مغولان آغاز شد که ۳۰۰ سال بر سرزمین ما رحل اقامت افکندند. توجه کنید ۳۰۰ سال زمان کمی نیست، اگر توجه کنید امروز از دوره قاجار تا نظام جمهوری اسلامی ۳۰۰ سال نمی‌گذرد، حال تصور کنید مغولان در مدت سیطره بر ایران هر چه خواستند در این سرزمین کردند، کتابخانه‌ها را آتش زدند و مساجد را ویران کردند، نظامیه‌ها را از بین بردند، اغلب دانشمندان ما را کشتند. بعد از ۳۰۰ سال آنها رفتند و حالا نوبت به تیموریان رسید. این دوره طولانی استیلای اقوام بدوی بر ایران با تیمور تمام نشد و بعد از آنها ترکمن‌ها از راه رسیدند و آق‌قویلونوها و قراقویونلوها آمدند و جالب اینکه پس از اتمام حکومت از ایران نرفتند، بلکه پس از متلاشی شدن حکومت‌های‌شان در ایران ماندگار شدند و به کسب و کار تجارت و کشاورزی پرداختند که هر در دو کسب محدودیت‌هایی وجود داشت، بنابراین مزدوری، دزدی و غارتگری را پیشه کردند.

یعنی در آن زمان این اقوام مهاجر به سیستم خراج و مالیات پایبند نبودند؛ اصلا چنین سیستمی فعال بود؟

در شهرها و روستاهای بزرگ سیستم مالیات و خراج فعال بود، اما این اقوام مهاجر ساکن شهرها نبودند و گوش‌شان هم به پرداخت مالیات و خراج بدهکار نبود. تصور کنید تداوم چنین وضعیتی طی دوازده قرن ایران را نابود کرد. کشمکش و ناامنی که سلسله‌های مهاجم پی در پی در ایران رقم زدند، باعث شد که پزشکی ایران از بین برود، ادبیات محو شد و در این میان تنها عرفان و تصوف رونق گرفت. حال با نگاهی به این گذشته سراغ سیاست و اندیشه در دوره قاجار رفتم.

آن فلسفه‌ای که با فارابی و ابن‌سینا شکل گرفت، کجا رفت؟

فلسفه‌ای که با ابن‌سینا و فارابی رونق گرفت با هجوم پی در پی اقوام بیگانه از رونق افتاد، بسیاری از دانشمندان و اهل علم یا مهاجرت کردند یا در تهاجمات پی در پی کشته شدند، اگر چه ابوریحان بیرونی در زادگاه خودش ماند، اما ابن‌سینا به همدان گریخت، از آن طرف ابن‌زهره، ابن‌میثم و سایر چهره‌های شاخص علم و دانش از مملکت رفتند. حال آنکه شکوفایی علم و طب در ایران به شکلی بود که ما آب مروارید را عمل می‌کردیم، اما تهاجم اقوام بدوی ایران را به روزی انداخت که جز عرفان برایش نماند. بنابراین در کتاب «سیاست و اندیشه در عصر قاجار» تحولاتی که بر ایران گذشت، بررسی کردم بعد سراغ استعمار رفتم، به ‌طوری که وقتی از شر بدوی‌ها راحت شدیم، در قرن نوزدهم استعمار به میدان آمد. اوایل قرن نوزدهم سه قدرت جهانی روس‌ها، انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها با هم به رقابت پرداختند که مرکز رقابت‌شان ایران و عثمانی بود. حال سوال پیش می‌آید که چرا ژاپن از بین نرفت و رشد کرد؟ آیا از هوش و استعداد برخوردار بود؟ به قول عباس‌میرزا خدا به آنها عقل و دانایی بیشتری داده بود؟ این انگلیسی‌ها بودند که نمی‌خواستند ایران و عثمانی قدرتمند شوند، پس به ژاپن فرصت رشد را دادند تا به حدی بزرگ شود که بتواند در مقابل روسیه بایستد و چنین کردند و در نبرد تسوشیما ۱۹۰۵.م که میان روسیه و ژاپن درگرفت، کشتی‌های ژاپنی ناوگان روسی را در هم شکستند و این شکست یکی از شادی‌های مردم ایران شد. حال زمانی که ژاپن به سمت شکوفایی و آبادانی پیش رفت، ایران درگیر باقی‌مانده اقوام بدوی و آثار بر جای مانده آنها بود و در این سیری که بر ایران گذشت، بدوی‌ها به نوعی ملیت را از بین بردند، به چه شکل از بین بردند؟ آنقدر آمدند و رفتند که زاد و ولدها و امتزاج‌ها همه ملیت ایران را رنگارنگ کرد. بنابراین امروز نمی‌توانیم بگوییم ایرانی به معنای آریایی هستیم؛ یا عربیم یا ترک، چه بسا عربی که تعصب می‌ورزد که ایرانی است یا ترک! لذا آن هجومی که طی ۱۲ قرن صورت گرفت و استعماری که امروز وجود دارد، ایران امروز را شکل داد. برای همین فضای میان این دو را در مقدمه کتاب ترسیم کردم، بعد سراغ جریان‌های مختلف در اندیشه سیاسی در ایران رفتم.

مهم‌ترین جریان را اندرزنامه‌نویسی ذکر کردید؟

از نظر من مهم‌ترین جریانی که می‌توانست بماند و رشد کند، اندرزنامه‌نویسی است.

اندرزنامه‌نویسی را به دو دسته تقسیم کردید؟

ابتدا باید بگویم ما جامعه مدنی به شیوه اروپایی‌ها نداشتیم، جامه مدنی که باید از پایین شکل بگیرد و گروه‌های اجتماعی پس از پدید آمدن دست به ساختن سندیکاها بزنند و سندیکاها احزاب را تشکیل بدهند و احزاب دولت را به وجود بیاورند. این فرآیند در کشور ما شکل نگرفته و اصلاحات ما همیشه از بالا بوده و به فرموده بوده است. در جنگ‌های ایران و روس بود که خودآگاهی پیدا کردیم و به عقب‌ماندگی‌مان پی بردیم. از این نقطه حرکت به سمت اصلاحات و پیشرفت را شروع کردیم، اما این شروع به چه شکل بود؟ به فرموده عباس‌میرزا حرکت به سمت تغییر را آغاز کردیم نه بدنه جامعه. لذا طبیعی بود تا زمانی که جامعه زمامداران آگاهی دارد، همراهی می‌کند، اما وقتی زمامداران مستبد و منحطی بر سر کار آمدند، حرکت به سمت تغییر و فرار از عقب‌ماندگی متوقف شد. بنابراین حرکت ما به سمت پیشرفت به صورت زیگزاگی بود و فراز و فرود داشت. من در بررسی‌ای که در دوره ولیعهدی عباس ‌میزرا داشتم، فروغ خیلی خوبی دیدم، معلم عباس‌میرزا - میرزای بزرگ - فرزانه‌ای که درد وطن داشت.

چرا اطلاعات ما از میرزابزرگ اندک است؟ به ‌طوری که خیلی کم از او می‌دانیم در حالی که تاثیرات این شخصیت در تربیت امیرکبیر هم نقش داشت.

درباره میرزابزرگ تحقیق و پژوهشی صورت نگرفته است، من کتاب «احکام جهاد» میرزا را چاپ کردم از آن طرف «پادری» که نقدی به مسیحیت به چاپ رسیده است، اما با این اوصاف درباره میرزا بزرگ تحقیق جدی انجام نشده به ‌طوری که قائم‌مقام فراهانی پسرش را بیشتر از میرزا می‌شناسند. از طرفی من مقدمه احکام جهاد را در«منشأت» قائم‌مقام دوم پیدا کردم و تا زمانی که رساله «احکام جهاد و اسباب الرشاد» را تصحیح نکرده بودم، به شخصیت میرزابزرگ پی نبرده بودم. اگرچه بارها آن را خوانده بودم، اما نمی‌دانستیم این مقدمه احکام جهاد میرزابزرگ است نه قائم‌مقام فراهانی.

میرزا بزرگ را به عنوان یک اصلاح‌طلب و معلم نخست عباس‌میرزا دانستید؟

بله، میرزا به عنوان معلم اول عباس‌ میرزا فرزند مکتب اصلاح‌طلبی تربیت کرد و عباس ‌میرزا با آموخته‌هایی که از میرزا آموخت به اصلاحات پرداخت. از آن طرف ناصرالدین شاه، دستور قتل میرزا تقی‌خان را در نوجوانی صادر کرد و بعد پشیمان شد، زمانی که میرزا آقاخان نوری بر جای امیر نشست، نتوانست آن کمبود امیرکبیر را برای شاه پر کند و هر چه زمان گذشت، شاه بیشتر به اشتباه خود پی برد و در فرمان عزل میرزا آقاخان به تلویح به خدمات زمان وزارت وزیر مقتول اشاره کرد. شاه پس از عزل نوری قبل از اینکه به فرنگ برود، بر آن شد تا اندیشه‌های معلم و مربی خود کشته را زنده ‌کند. برای همین مجلس مصلحت‌خانه، شورای دولت، صندوق عدالت، مجلس تنظیمات حسنه را به راه می‌اندازد. تاکید می‌کنم و سوال می‌کنم که ریشه اصلاحات شاه قبل از سفر به فرنگستان کجاست؟ به باور من برای این اصلاحات غیر از تاثیر امیرکبیر قصد شاه برای اجرای آمال آموخته‌های امیر نمی‌توان یافت.

یعنی ردپای پشیمانی ناشی از دستور قتل امیرکبیر در حرکات اصلاح‌گرایانه‌اش مشهود است؟

بله.

سپهسالار چه نقشی در حرکات اصلاحی ناصرالدین شاه داشت؟

سپهسالار نیز مولود همین شرایط است و شاه او را بر مسند صدارت می‌نشاند تا حرکاتی از این دست را دنبال کند.

اما آن‌چنان که از امیر تعریف و تمجید می‌کنید، نقدهایی به سپهسالار دارید؟ این نگاه انتقادی از چه بابت است؟

به نظرم حرکات اصلاحی بعد از عباس ‌میرزا با امیرکبیر ادامه پیدا کرد و بعدها دیگران چون سپهسالار همین راه را ادامه دادند، یعنی چندان نگاه و حرکت نویی را ایجاد نکردند، بلکه در ادامه همان روند اصلاحی که امیر پیش برد، آنها آمدند و ادامه دادند. حتی قشونی که در دوره سپهسالار با لباس منظم شکل گرفت، همان ایده عباس‌ میرزا بود. از آن طرف امیرکبیر نماد اجرای اندیشه ترقی شد که در مکتب میرزابزرگ پرورش یافت که شاگرد آن عباس ‌میرزا بود. پس از آن سپهسالار و افرادی که افکار وی را دنبال کردند، از جمله پیروان ادامه این مکتب بودند، اما چون این مکتب از بالا اداره می‌شد و حرکت از جامعه آغاز نشد، دوام پیدا نکرد. توجه کنیم که ما در ایران جامعه مدنی مانند آنچه در اروپاست، نداریم که به تدریج از ستیز با نظام فئودالی آغاز کند و به آرامی به سوی اقتصاد تجاری گام بردارد و پس از ایجاد شهرهای نوین در سراسر اروپا جامعه مدنی و ملت را شکل دهد و در قالب رشد تدریجی شهرها و شهرک‌های تجاری و صنعتی و سندیکاها را شکل دهد و احزاب را به وجود بیاورد و در پرتو همین شالوده‌ها رونق و توسعه را دنبال کند. به خلاف مغرب زمین که همواره از متن جامعه مردانی بزرگ ظهور می‌کنند و اساس رشد را می‌سازند، آهنگ حرکت در ایران به ستاره‌هایی درخشان همانند عباس میرزا، میرزا بزرگ و میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام و میرزا تقی‌خان فراهانی و میرزا حسین‌خان سپهسالار اما با با عمر کوتاه و موانع بسیار متکی بوده است.

در بخشی از کتاب به تلاش امیرکبیر در انتشار روزنامه «وقایع اتفاقیه» برای آگاه و همراه کردن مردم برای پیشرفت اشاره کردید. این اقدام در آگاهی جامعه تاثیری داشت؟

۱۰۰ شماره روزنامه وقایع اتفاقیه را بررسی کردم، امیر علاوه بر این استبداد منور می‌خواست تا نظم سیاسی را بر کشور برقرار و قدرت ایران را تجدید کند. برای همین هوشیارانه شاه را از این نظام استبداد منور حذف نکرد و کوشید شاه را با اصلاحات همراه کند، برای همین در گوشش می‌خواند تو شاهی و باید کشورت آباد باشد، بر خرابه فرمانروایی کردن هنر نیست. شاه نیز پذیرفت. بنابراین نظم سیاسی که امیر در کشور به وجود آورد، به قدری تاثیرگذار بود و نظمی را به وجود آورد و دولت منتظم تشکیل داد که اگر در بخارا کسی می‌خواست رشوه بگیرد رو به تهران می‌کرد و می‌گفت امیر می‌فهمد. بنابراین امیر در این حد بر سرزمین ایران کنترل داشت. در نظم امیری شاه احترام داشت، اما او هم مواجب معین داشت. امیر به روایت اعتمادالسلطنه، مواجب مواجب‌بگیران را کسر کرد اما کسر او بهتر از افزونی دیگران بود.

اندیشه استبداد منور امیرکبیر تعارضی با آن اندیشه ناسیونالیستی ندارد؟

خیر، امیر می‌خواهد در قالب استبداد منور نظمی ایجاد کند؛ در قالب این نظم می‌خواهد رشد اقتصادی ایجاد کند و تولید ملی را بالا ببرد. بنابراین ابنیه و امتعه داخلی را تشویق می‌کند، خواستار تولید لباس نظامیان از پارچه داخلی می‌شود. می‌گویند روزی امیر در بازگشت از اصفهان به تهران به باغی رسید و دستور توقف داد و در این توقف قلیانی خواست. چون قلیان را آوردند دید که ته قلیانی ساخت ایران و از جنس گل است. پس به تعریف و تمجید از آن پرداخت و تولید کنندگان آن را تشویق کرد. آن ‌زمان ته قلیان را از روسیه وارد می‌کردند و هر خانه‌ای حداقل ۱۰ ته قلیان داشت که در مجالس عزا و عروسی با قلیان از حاضران پذیرایی می‌کردند. تشویق و تمجید امیر باعث شد که کار عظیمی شکل بگیرد و ساخت ته قلیانی در ایران رونق بگیرد. از آن‌طرف امیر در وقایع اتفاقیه درباره پارچه ماهوت نوشت که زنی یزدی پارچه‌ای بافته که البسه فرنگستان با آن قابل مقایسه نیست. امیر با این نوع تشویق‌ها درصدد است که اقتصاد ملی را به حرکت دربیاورد که تا حدودی موفق شد. همچنین زراعت و تجارت را در قالب یک سیستم منظم تشویق می‌کند. شالوده و محور دولت منتظم امیری استقلال و اقتدار سیاسی بود که با مرگ میرزاتقی‌خان متوقف شد.

در کل شما اذعان کردید در کشور ما این اصلاحات از بالا جواب نمی‌دهد.

بله، چون حرکت از بالاست، جواب نمی‌دهد و در بطن جامعه نیروی محرکه‌ای برای پیگیری آن وجود ندارد. از آن ‌طرف همین حرکات اصلاحی از بالا اگر دوام داشته باشد تا حدی می‌تواند تاثیرگذار باشد، اما همین حرکت از بالا نیز مداوم نیست زیرا با حذف یک اصلاحگر حرکت اصلاحی ناتمام می‌ماند. اگر هم مداوم باشد در جامعه پیگیری نمی‌شود و امیرکبیر و سپهسالار و قبل از آن عباس‌ میرزا هم دولت مستعجل بودند.

امین‌الدوله هم دولت مستعجل بود؛ حالا نقش اندرزنامه‌نویسان در حرکت اصلاحی چیست؟

اندرزنامه‌نویسان تنها جریانی هستند که می‌توانستند بنویسند و با واقعیت جامعه برخورد داشتند. لذا در میان اندرزنامه‌نویسی از آزادی سخنی گفته نمی‌شود، اما به جای آن سخن از عدالت است، زیرا آزادی عقیده در کشور ما تحصیل حاصل است و مشکلی برای آن نبود. در جامعه ما زرتشتی، مزدکی، سنی، شیعه، مسیحی، یهودی، معتزلی، عارف و صوفی داریم در این میان فرقه‌های مختلف اهل‌ سنت و دراویش هم هستند. کسی نمی‌تواند مانع آزادی آنها شود، به ‌طوری که زکریای رازی در رد نبوت کتاب می‌نویسد و حمیدالدین کرمانی، داعی اسماعیلی به او جواب می‌دهد. لذا مشکل ما آزادی نیست، بلکه عدالت است و برای همین اندرزنامه‌نویسان سراغ مساله عدالت می‌روند و عدالت در میان آثار اندرزنامه‌نویسی موج می‌زند، برای همین کمتر اندرزنامه‌ای را پیدا می‌کنید که در آن سخن از عدل نباشد. امامً‏عادلً خیرً من مطرٍ وابلٍ و اسدً حطومً خیرً من سلطانٍ ظلومً و سلطانً ظلومً خیرً من فتنةً تدومً» / دین و مُلک توامان است، العدال اساس الملوک/ العدل اساس الدوله/ اندرزنامه‌ها پر از توصیه به عدالت است. برای همین معتقدم اگر جامعه ایران سیر رشد داشت در کلاس اول نمی‌ماند، اندرزنامه‌نویسان هم سخنان خود را رشد می‌دادند و همان درس کلاس اول را تکرار نمی‌کردند. اما چون مخاطب و شنونده عاقل نبود که مطالب نو آورده شود، بنابراین گوینده همان مطالب تکراری را تکرار می‌کرد. اگر جامعه ایران رشد غرب را داشت، اندرزنامه‌نویسی نیز حرف‌های نویی در بر داشت که نشان از رشد و پیشرفت جامعه بود.

به نظرتان چرا سطح کلاس جامعه ما پایین بود و به تبع آن حرف‌های اندرزنامه‌نویسان تکرار مکررات بود؟

اشاره کردم دو عامل داشت که یکی ۱۲ قرن رکود یکی از عوامل آن بود. بعد از آن هم سر و کله استعمار پیدا شد. هر چند نباید ۱۲ قرن رکود را دست‌کم گرفت. تصور کنید شما باغبان باشید و گیاهی را بکارید که آن گیاه لگدکوب می‌شود، حالا سعی می‌کنید آن را دوباره رشد دهید، بعد دوباره اسب بعدی بیاید و آن را لگدکوب کند. حال جامعه ایران را تصور کنید که ۱۲ قرن لگدکوبی‌اش ادامه داشت و افکار، عقاید، علم، فلسفه، کلام ما تحت تاثیر چنین شرایطی قرار گرفت.

ارتباط با اروپا در دوره قاجار باعث شد که اندرزنامه‌نویسی با تغییراتی مواجه شود و زبان رُک‌تری در آن به وجود بیاید. البته اندرزنامه‌نویسی که چندان وابسته به حکومت نیست.

بله، اندرزنامه‌نویسی رشد پیدا می‌کند. اندرزنامه‌نویسان دو دسته‌اند: حکومتی و غیرحکومتی و غالبا غیرحکومتی‌اند. در دوره ناصری است که اغلب حکومتی می‌شوند و برای اینکه پولی بگیرند، سلطان را تبدیل به ظل‌الله می‌کنند. این دسته از اندرزنامه‌نویسان مورد توجه نیستند، اغلب اندرزنامه‌نویسان حکومتی دراویشی در قالب دعای به جان شاه هستند یا اندرزنامه‌نویسی ساده‌لوح نمونه بارز اینها موسوی‌گرگانی است که رساله تشکیلات ملت متمدن را در رد جمهوریت نوشته است. او گر چه بر نوشته خویش نام قلمبه‌ای گذاشته، ولی نوشته محتوایی در نهایت ساده‌لوحی دارد. سخنانش گرچه آن‏قدر دور از دانش است که شایسته تأمل نیست، اما گفتیم که انعکاس تفکر بخشی از عناصر زمانه اوست و نشان‌دهنده مرتبه فکری کسانی که همواره با افکار و اندیشه‌های مثبت و جدید سرناسازگاری داشته‏اند. مبالغه نیست اگر بنویسم که تعداد کثیری از رجال عصر ناصری و مظفری که با قانون‏خواهی و اصلاح‌طلبی و آزادی به دشمنی می‏پرداختند، کم و بیش در حد و قواره فکری همین موسوی بودند. اینان همواره نقش اندیشه و باورها خویش را بر چهره تاریخ معاصر ایران زده‏اند. نمونه دیگر اینان ابوالحسن مرندی آسمان و ریسمان را به هم می‏بافد تا نتیجه بگیرد که جمهوریخواهی در ایین مزدک و مشروطه‏طلبی در شورای سقیفه بنی‏ساعده و شورای خلیفه دوم ریشه داشته است.

روزنامه اعتماد

نظر شما