فرهنگ امروز/م. طالقانی: «خسته نباشید» از جدیدترین تولیدات حوزه هنری و رضا میرکریمی است، با حال و هوایی ایرانی، شاد و دوستداشتنی. فیلمی که در آن دستیاران دیروز میرکریمی، افشین هاشمی و محسن قرایی در مقام کارگردان و خود میرکریمی در جایگاه تهیهکننده و طراح داستان قرار گرفته است و در نتیجه به وضوح میتوان امضای او را در پای کار دید. فیلمی که همچون سایر آثار میرکریمی از فضای لوکس شهری خارج شده و این بار به کرمان میرود تا به مخاطبِ خسته از سینمای مقلد و غربزده، سینمای دختر، پسری، سینمای لوکس و مصنوعی و سینمای لودگیهای تکراری یک خسته نباشید درست و حسابی بگوید.
خلاصهی داستان
«خسته نباشید» داستان یک زوج میانسال به نامهای ماریا (غوغا بیات) و رومن (جلال فاطمی) است که با یک تور مسافرتی از کانادا به ایران و کرمان آمدهاند. ماریا که ایرانیالاصل است و تا 5 سالگی ایران بوده، زنی افسرده و تلخ است که دوست نداشته به ایران بیاید و از صحبت و ارتباط با خویشان قدیمیاش هم سر باز میزند. او مارکو (پسرش) را که فیلمبردار حیات وحش بوده است، در یک سانحهی هوایی از دست داده و همین مسئله به کجخلقی او افزوده است. در مقابلش رومن یک زمینشناس کنجکاو است که همیشه آمادهی تجربههای جدید است، او علاقه دارد ماریا را با سرزمین کودکیاش آشتی دهد؛ اما ماریا که رومن را مسئول مرگ مارکو میداند به شدت کجخلق و عصبی است؛ چراکه معتقد است اگر او خلقوخوی کنجکاوی را به پسرش یاد نمیداد، پسرش زنده بود.
رومن میخواهد کلوت (یکی از مناطق دیدنی کرمان) را ببیند. مرتضی (حسام محمودی) مهماندار هتل که میتواند انگلیسی صحبت کند برای منفعتهای شخصی چون مهاجرت و گرفتن ویزا به مهمانان خارجی نزدیک شده و در ازای گرفتن مبلغی آنها را با حسین (دوست یا فامیلش) که بلد راه است و ماشین هم دارد به کلوت میبرد.
مرتضی، حسین، رومن و ماریا با هم در کویر همسفر میشوند. در راه چرخ ماشین پنچر میشود، مرتضی به دنبال حل مسئله میرود، ماریا خوابش میبرد و رومن هم از سر کنجکاوی وارد یکی از قناتهای آن منطقه میشود تا دهانهی دیگر قنات را که در روستای پایین است ببیند. وقتی حسین، مرتضی و ماریا متوجه میشوند، مرد مقنی را برای راهنمایی و کمک به رومن به قنات میفرستند و خود به روستای پایینی میروند.
ازقضا روستای محل قرار، محل زندگی ننه حکیمه (خالهی حسین) است. ننه حکیمه، حسن برادر حسین را از کودکی بزرگ کرده و حسن در دوران دفاع مقدس شهید شده است. خاله حکیمه ماریا را به درون خانه دعوت میکند و ماریای آشفته و بدبین که به شدت نگران رومن است در آنجا کمی آرام میگیرد، سپس او با حسین به دهانهی قنات میروند و بالاخره رومن و مرد مقنی هم میرسند.
تمام نکتهی فیلم در این تحولی است که در این نقطه از داستان برای ماریا رخ میدهد، او که تا قبل از رفتن رومن به قنات با او بدرفتاری میکرد و تقاضای طلاق داشت و معلوم بود که از او متنفر است، وقتی رومن را گم کرد نگران شده و عاطفه و علقهی همسریاش بیدار شد، به همین خاطر بود که وقتی رومن از قنات بیرون آمد و ماریا با شادی و خوشرویی به سمتش رفت، رومن گفت: «این مسیر جادوییه، چون تو قبلش میخواستی از من جدا شی، اما الآن باهام آشتی کردی و نگرانم شدی.» شب هم وقتی میخواهند در منزل خاله حکیمه بخوابند زیر آسمان پرستارهی کویر ماریا عقدهگشایی کرده و دلیل عدم دلبستگی و علاقهاش به ایران را خاطره نداشتن از آن عنوان میکند و رومن میگوید: «ما برای خاطرههامون زندگی نمیکنیم، ما میون اونا زندگی میکنیم» و با بیان اینکه مارکو دیگر مرده است و ما باید زندگی کنیم، سعی میکند ماریا را به زندگی امیدوار کند. صبح زود این گروه 4 نفره برای رفتن به کلوت برمیخیزند و ماریا که با دیدن خاله حکیمه (که حسن را از دست داده) سعی میکند با مرگ مارکو کنار بیاید، سرزنده و خوشاخلاق زندگی جدیدی را آغاز کرده و با تماس با دخترخالهاش فریبا نشان میدهد که با میهن آشتی کرده است.
تحلیل
نام رضا میرکریمی در جای جای فیلم بسیار به چشم میخورد. به نظر میرسد «خسته نباشید» به نوعی دنبالهی «خیلی دور خیلی نزدیک» و یا «یه حبه قند» میرکریمی است. او در این 3 فیلم به کویر رفته و در کویر خشک با لهجههای مختلف (مشهدی در خیلی دور خیلی نزدیک، یزدی در یه حبه قند و کرمانی در خسته نباشید) به دنبال خانواده است یک خانوادهی گرم به گرمی کویر.
شباهت دیگر این فیلم با خیلی دور خیلی نزدیک جادهای بودن آنهاست، گویی در سفر روح آدمی صیقل میخورد و منزل به منزل انسان به خود واقعیاش نزدیک میشود.
«خسته نباشید» از انسانها میگوید، از زبان مشترک انسانی در سراسر دنیا و از روحیهی مثبت ایرانیها که قادرند هر انسان بدبینی را خوشبین کنند حتی اگر زبانش را ندانند. برای مثال سکانسهایی که مرد مقنی و رومن در قنات با هم صحبت میکنند بدون اینکه زبان هم را بفهمند یا حسین و ماریا که با زبان بیزبانی با هم حرف میزنند و ماریای بداخلاق حاضر میشود به 5 سالگیاش برگردد و زبان مادریاش را به یاد بیاورد.
سرشار از تکثر و جهانوطنی
رومن مردی کانادایی است که سالها در مصر زندگی کرده، مادر او اسپانیایی و پدرش فنلاندی است. زن او ماریا یا مریم ایرانی است و پسرش مدتی در آفریقا بوده و همان جا نیز جان به جان آفرین تسلیم کرده است. به علاوه خود کانادا نیز کشوری چند قومی میباشد. اگر ماریا و رومن را علیرغم تمام تکثرشان یک طرف بگذاریم، باز هم شاهد تکثر و تنوع در پیوند بین این دو خارجی با ایرانیان هستیم. مرتضی با ریش و زبان انگلیسی، حسین با سبیل و بدبینی و بیعلاقگیاش نسبت به خارجیها و خاله حکیمه بهعنوان زنی روستایی و البته به نوعی مادر شهید. در اینجا یک تناقض ظاهر میشود و آن اینکه اگر این تکثر خوب و پسندیده است، پس چه اصراری است که مریم نسبت به سرزمین مادریاش عُلقه پیدا کند و اگر پسندیده نیست، چرا رومن بهعنوان یک چندرگهی! «زمینشناس» و جهانوطن شخصیتی دوستداشتنی، باصفا، شاد و مهمتر از همه صلحطلب به تصویر کشیده شده است؟
مریم یا ماریا مسئله این است
مریم وقتی با دخترخالهاش «فریبا» صحبت میکند خود را «مریم» معرفی میکند و به این شکل شبههی ارمنی بودنش را در ذهن مخاطب کمرنگ میکند؛ اما از سوی همسرش ماریا خطاب میشود. یکی از مسائلی که ذهن مخاطب را در طول تماشای فیلم درگیر میکند ازدواج ماریا یا مریم با رومن است؛ چراکه مریم که ایرانی است در پیشفرض مخاطب و علیالقاعده مسلمان تصور میشود و رومن بهعنوان یک کانادایی قاعدتاً مسلمان نیست و ازدواج این دو ممکن نمیباشد؛ اما فیلم نه نشانهای از مسلمان بودن رومن ارائه میکند و نه نشانهای از غیرمسلمان بودن مریم. احتمالاً این نکته نیز از جمله مصادیق تکثر در فیلم میباشد و میتوان آن را به 3 شکل بیان کرد:
- یک ایرانی میتواند با یک کانادایی ازدواج کند و در این میان دین آنقدر اهمیت ندارد که حتی اشارهای به آن بشود.
- یک مسلمان میتواند با یک مسیحی ازدواج کند و جزئیات دیگر اهمیتی ندارد.
- یک مسیحی میتواند مسلمان شود و یا خدای نکرده برعکس؛ اما در کل این هم اهمیتی ندارد، آنچه مهم است تکثر و التقاط است.
اما از حق نگذریم «خسته نباشید» جزء معدود فیلمهایی است که یک صحنهی نماز خواندن را به شکل زیبایی در کادر گنجانده است (اشاره به صحنهی نماز خواندن مرتضی در خانهی خاله حکیمه) و علاوه بر این نشانی از آن همه فساد و روابط آزادی که در سینما مرسوم است را در این فیلم نمیبینیم و از این حیث «خسته نباشید» فیلمی سالم بهحساب میآید.
نقاط قوت
گذشته از بازی خوب بازیگران تازهکار و ناشناخته و فضای گرم و دلنشین و البته بومی فیلم، یکی از نقاط قوت «خسته نباشید» ارزشهای ایرانی است که به زیبایی در آن تصویر شدهاند. اهمیت خانواده، مادر و مادری، بزرگتر، مهماننوازی و کمک به همنوع از جملهی این ارزشهاست؛ مثلاً در جریان داستان همه چیز وقتی درست میشود که رومن و ماریا و حسین و مرتضی به خانهی خاله حکیمه میآیند و او حکم همان بزرگ خانواده را دارد که همه را دور یک سفره جمع کرده و همدل و همزبان میکند. شاید روح موجود در رابطهی خاله حکیمه و دیگران است که حال ماریا را بهتر میکند.
حسن برادر حسین در جنگ تحمیلی شهید شده است و بسیاری حسین را بهواسطهی برادر شهیدش میشناسند و احترام میگذارند. آرامشی که ننه حکیمه در مقابل ماریا دارد، آرامش مادری است که فرزندش را عاشقانه در راه خدا داده است؛ اما ماریا فکر میکند که پسرش در راه کنجکاویهای بیهوده جان داده است. تفاوت شهادت با مردن در آرامش حکیمه و ناآرامی ماریا بسیار خوب نمایان است.
در نهایت هم قدم زدن بر فرش دستبافت ایرانی آن هم فرشی که با نیت بافته شده بهعنوان نماد حیات، حیات دوبارهای به زندگی مرده و منجمد رومن و ماریا میبخشد و آنها این فرش (حیات) را با خود به کانادا میبرند.
ماریا چرا؟
در طول فیلم مخاطب بارها از خود و یا شاید ماریا میپرسد، چرا ایران را دوست ندارد؟ دلیل آن همه کینه و کجخُلقی ماریا نسبت به ایران چیست؟ چرا تمام سعیاش را میکند تا سرزمین مادریاش را انکار کند؛ اما در عوض رومن که (دورگهی اسپانیایی و فنلاندی) است مدام در گوش ماریا میخواند که سرزمین مادریاش قطعهای از بهشت است.
رومن به مردم ایران خوشبین است و به ایران به چشم یک تجربه نگاه میکند؛ اما ماریا توهم توطئه دارد، در ابتدای فیلم فکر میکند که حسین و مرتضی عضو القاعدهاند و آنها را دزدیدهاند! شاید ماریا تحت تأثیر موج مخرب و دروغین رسانههای غرب قرار گرفته و رومن که بیشتر سالهای زندگیاش را در زیرِ زمین مشغول تجربیات علمی بوده و ذاتاً خلقی کنجکاو دارد، چنین نیست.
در پایان باید گفت «خسته نباشید» در صفا، سادگی و همدلی با همان ماشین قراضهی حسین کیلومترها جلوتر از وجه غالب سینمای کنونی رفته است. اگر از 3ـ2 اشکال محتوایی مذکور صرفنظر کنیم، این فیلم رو به روشنایی میرود، رو به آفتاب پرحرارت و گرم کویر و به همین گرمی دست مردم سرزمینش را گرفته و همان طور که بهخوبی از زبان یک «زمینشناس» میگوید ایران قطعهای از بهشت است، در گوش جانش زمزمه میکند «قدر سرزمینت را بدان».
نظرات مخاطبان 0 2
۱۳۹۲-۱۰-۱۹ ۱۳:۲۱نفس 0 1
۱۳۹۲-۱۰-۲۰ ۰۰:۴۴عزیزی 0 0