به گزارش فرهنگ امروز به نقل از سایت انسانشناسی و فرهنگ؛ هومن فاخته فیلم در میان ستاره ای نولان را این گونه تفسیر کرد:
از اوانی که گونه ی انسان توانست سر خود را بالا بگیرد و گنبد سماوی را نظاره گر باشد, ماجرای این حیوان ناطق روی سیاره ی زمین بسیار جالب شد.انسان های نخستین درخشش ریز اختران را در پهنای تاریکی عمیق آسمان می دیدند و چه تصورات و فکرها که از ذهن بدو شان نمی گذشت.چه قصه ها و توجیهاتی برای هضم آن سر می کردند,سپهر لاجوردی چه اساطیر و افسانه هایی را الهام بخش شد و چه حیرتی را برای نوع بشر بر جا گذاشت.از آن دوران تا کنون هوموساپینس های کنجکاو این کره ی خاکی هنوز بار حیرت سنگین آن سوسوهای نور ستارگان و تاریکی ژرف را به دوش می کشند اما با تفاوت هایی درخور توجه. تفاوت هایی هرچند اندک. دگردیسی تدریجی درک ما از جهان پیرامون و مجهز شدن به هوش و ابزار پیچیده و پیشرفته چیزی از انگیزه ی تلاش برای فهم و تبیین و هضم آن سپهر لاجوردی کم نکرده. گویی بر این داستان سرانجامی نیست.هر فهم و مکاشفه ی جدیدی راز سر به مهر دیگری را دو دستی تقدیم ما انسان ها می کند! اما بینش و فهم بهتر و برتر از این جهان و پدیده هایش تنها از لای برگه های مقالات سخت جان دانشگاه بیرون نمی آید.
گاه تماشای سیمای تاریکی بیکران و درخشش اختران دوردست و پهناوری این کیهان بر آن پرده ی نقره ای والامقام, سینما, آدمی را از زندگی روی این سیاره و گرفتاری هایش به ژرفای فواصل میان ستاره ای و میان کهکشانی و پیامد هایش پرت می کند. کاری که کریس نولان به همراه تیم خلاقش در "میان ستاره ای" به پایان رساندند قطعا ستودنی است.نولان که دوران اوج و پختگی اش را می گذراند بار دگر با "میان ستاره ای" نشان داد که می توان باز هم به او اعتماد کرد.باز هم میتوان گفت که سینما حالش خوب است و گاه همچون ستاره ای برای ذهن های مشتاق دنیا می درخشد.زیرا هنوز افرادی هستند - هرچند اندک - که با مسؤلیت و تعهدی ویژه با مخاطبان خود از طریق پرده ی نقره ای فام ارتباط برقرار می کنند. هستند کسانی که در این آشوب جهان دستت را می گیرند و با ذوقی دلچسب تو را به راهروی طویل شگفتی رهنمون می شوند و همراهی ات می کنند.پدیده هایی را به تو نشان می دهند که قبلا مثالش را ندیده ای. تماشای آن سیاهچاله ی عظیم و آن کرم چاله ی عجیب که با استادی, دقت و کمال علمی بالا طراحی و پرداخته شده اند آن هم بر روی پرده های بزرگ و رزولوشن بسیار بالای تصویر آیمکس نه تنها برای اهالی نجوم و کیهان شناسی بلکه برای هر ذهن اندیشه ورز و پویایی که دغدغه ی "هستی" را دارد و با پرسش هایی مانند این که ما از کجا آمده ایم؟ چگونه به اینجا رسیدیم؟ به کجا می رویم و جایگاه حقیقی ما در این کیهان کجاست؟ درگیر است جذابیتی به شدت بالا دارد. در باب استفاده از حقایق و مسایل اخترفیزیک و کیهان شناختی در " میان ستاره ای " بسیار قلم زده اند که مطالعه ی آن ها را برای درک هر چه بهتر فیلم توصیه می کنم. اما کمتر نوشتار یا گفتاری را دیدم که خوب از داستان انسانی جاری در "میان ستاره ای" بگوید.این اثر سترگ نه فقط درباره ی فضا بلکه بیشتر درباره ی انسان های مسافر آن فضا حرف برای گفتن دارد.نولان بسیار باهوش تر از آن است که پروژه ای را به دست گیرد که فقط یک مستند علمی یا یک داستان علمی تخیلی سرگرم کننده تحویل مخاطب دهد. او همانند آثار گرانبهای پیشینش در "میان ستاره ای" نیز در جستجوی دالان های هزارتوی روح بشری است. در "میان ستاره ای" این جستار برای غایت و ذات بشر گاه حتی به عرفان شرقی نزدیک می شود.آن جا که دکتر برند ( آن هاثاوی ) از ماهیت عشق – آن هم در یک چهارچوب علمی - سخن می راند گویی از اشراق سهروردی نداهایی به گوش می رسد.آن جا که دکتر مان ( مت دیمون ) دروغ می گوید و پرخاش می کند گویی کهن الگویی هابیل و قابیل وار را مشاهده گر هستیم. زد و خورد "دو انسان" روی سیاره ی یخ زده ای که متعلق به کهکشان دیگریست تماشایی است! نوع رابطه ی کوپر ( متیو مک کانهی ) با دخترش و ترک زمین برای نجات او و نسل بشر سیمایی در خور تآمل الهیاتی به خود می گیرد.گویی سخن از رابطه ی بشر با خداوندگارش است.سخن از زمینی است که روزی چون بهشت بود و اکنون همان خاکی که شکم آدمی را سیر می کرد حالا علیه او شوریده است.کریس نولان به همراه برادرش جاناتان در فیلمنامه ی "میان ستاره ای" فلسفه, الهیات, هنر و علم را به هم آمیخته اند و مدام با فهم علمی - ریاضی وار و شهودی از جهان بازی میکنند.و این دو را در کنار هم و یا حتی شاید مکمل هم نشان می دهند نه در مقابل هم.
آنچه که در "میان ستاره ای" از رابطه ی کوپر و دخترش می بینیم به نوعی قلب این اثر است. یک تصویر جالب و دلگرم کننده از رابطه ای پدر- فرزندی که میتوان آن را استعاره ای از رابطه ی خالق و مخلوق به حساب آورد.خالقی که "ظاهرا" مخلوق را ترک نموده و او را به حال خویش رها کرده است. اما چیزی که " میان ستاره ای" کم دارد و یا ندارد نیز از همین رابطه ی کوپر و مورف ناشی می شود. این موج "احساس" دلبستگی و عشق گاه از " عقل" اثر کاسته و باعث شده به آن وادی ترس از ناشناخته ها در تاریکی این کیهان -که از بسیاری جهات ترسناک نیز هست- , خطرات دلهره آور و دو راهی های اخلاقی که در آثار پیشین نولان بیشتر برجسته بود, آنطور که شایسته است پرداخته نشود. داستانی در مقیاسی کیهانی بدین شکل, مسلما باید از ناشناخته های بسیاری در هراس باشد.گویی آن شعر " برآشوب بر جان دادنِ نور" دیلن تامس که چندین بار در فیلم تکرار می شود قراموش می گردد و اینگونه تصویر می گردد که یک سفر میان ستاره ای برای بشر آنقدر ها هم هولناک نیست...فیلم از این جهت اندکی کم می آورد به ویژه در مقابل " ۲۰۰۱ : ادیسه ی فضایی " کوبریک. امید و روشنایی جاری و نهایی "میان ستاره ای" با توجه به آثار پیشین کارگردان اثر شاید کمی غریب به نظر می رسد.به عنوان مثال حیات دوباره ی کوپر پس از تجربه ی درون سیاهچاله و پیدا شدن ناگهانی او در کنار زحل گویی تزریقی است و در طرح پیرنگ اصلی نبوده و بسیار با عجله به کار اضافه شده.ما نمیدانیم دقیقا درون سیاهچاله چیست و "هستی" و "بودن" در آن به چه صورت است و آیا اصلا "بودن" در آن معنی دارد یا نه. فیلم نیز از آن برای بیان موضوع محوری دیگری یعنی همان "عشق" استفاده می کند که به باورم ایرادی ندارد. اما بیرون آمدن و از آن مهمتر سر بلند بیرون آمدن از آن غول مرحله ی آخر (سیاهچاله), با دیگر چالش ها و پدیده های مطرح شده در فیلم مانند اتساع زمان گرانشی و یا واقعیت پنج بُعدی هماهنگ نیست.
"میان ستاره ای" در میان ماجراهایش "علم" - که فیلم سعی دارد بسیار با آن هماهنگ باشد در پیشبرد داستان - را به فروتنی دعوت می کند و به او می گوید که زیادی مغرور نباشد چرا که ناشناخته ها زیادند و توان فعلی بشر کم. "روح" ( ghost ) در این فیلم همان چیزی است که داستان می کوشد از آن به عنوان استعاره ای از ناشناخته های مرموز عالم بهره ببرد. این ارج نهادن بسیار "علم" از یک سو و انتقاد به آن از سوی دیگر به راستی قابل توجه است. شاید "میان ستاره ای" به نوعی سعی دارد یه دنیا و تمدن کنونی که بر همین " علم " بنا شده بگوید که در میان این بازار پر رونق اکتشاف و اختراعات علمی نباید " روح " ( روح , به معنایی که پیشتر ذکر شد ) را به فراموشی سپرد و همواره باید گوشه چشمی به آن نیز داشت.
با همه ی این اوصاف در نهایت فیلم موفق می شود که پیروزمندانه و راضی کننده باشد. پل فرانکلین مدیر جلوه های بصری فیلم کاری خارق العاده و بی نظیر را انجام داده.او و گروهش با مشاوره ی کیپ ثورن, اخترفیزیکدان برجسته و مشاور علمی و یکی از مدیران تولید "میان ستاره ای" , برای نقش زدن ساهچاله و کرم چاله ی فیلم یک رندرر جدید براساس معادلات نسبیت عام تولید کردند (DnGR ). کار هویته ون هویتما مدیر فیلمبرداری و ناتان کرولی طراح صحنه ی فیلم قابل ستایش است. و اما سهم هانس زیمر. چیزی که زیمر برای موسیقی "میان ستاره ای" ارایه می دهد تجربه ای بس متعالی است.کاری با حال و هوایی بسیار متفاوت از همکاری های پیشین زیمر با نولان.نخستین افسون موسیقی "میان ستاره ای" استفاده ی استادانه ی زیمر از ارگ های کلیسایی است.تمام جان کلام نواهای زیمر برای این فیلم ترجمان موسیقیایی تلاش و گاه جان دادن انسان برای تعالی و نجات خویشتن و امید است.از هولناکی موج های سیاره ی میلر تا تم امیدوارانه ی یگانگی و قدرت عشق همه از کوشش مداوم آدمی برای رسیدن به خانه و کاشانه ی حقیقی خود می گویند. برای نولان موسیقی متن فیلم یک عنصر اساسی است نه ادویه ای که بعد از اتمام کار به منظور خوش طعم کردن کار به آن اضافه شود. او حتی پیش از اینکه پروژه ی "میان ستاره ای" را آغاز کند برای نوشتن موسیقی اینتراستلار به سراغ زیمر رفت.او به زیمر پاکت نامه ای داد که در آن قلب ماجرای فیلم در کالبد یک داستان کوتاه نوشته شده بود.و از اون خواست قطعه ای با الهام از آن بنویسد و همان یک قطعه قلب موسیقی متن فیلم نیز شد و روح ملکوتی اثر را کامل کرد.
نا امیدی از بشر و در سویی دگر ایمان به او از درگاه عشق, زندگی , زمان , فضا و بُعد ادبیات منحصر به فرد نولان در تازه ترین اثرش است. "میان ستاره ای" در خود مقداری کوبریک, اسپیلبرگ , تارکوفسکی و ترنس مالیک دارد اما کاملا منحصر به فرد است. به گمانم تجربه ی دیدن این فیلم برای ذهن انسان گرد و خاک گرفته ی امروز ضروری است.برای بسیاری از ما که مدام درگیر وسواس گونه ی گوشی های به ظاهر هوشمندمان, رسانه های سطحی, غوطه ور در دود, آلودگی و گرد و خاک و ارضای نیازهای روزمره و بدوی مان هستیم گاه ضروری است که در سکوت به آسمان شب بالای سرمان بنگریم.ذهن مان را از کرم چاله های تخیل و ایده ها عبور دهیم تا شاید برخی از ما سرانجام برآشوبیم بر جان دادنِ نور... تا شاید برخی از ما هنگام شنیدن این جمله که فلان کار غیرممکن است بگوییم : "خیر غیر ممکن نیست, ضروری است". ( اشاره به یکی از صحنه های بی همتای فیلم, صحنه ی اتصال دشوار سفینه ی لندر به سفینه ی اصلی,ایندیورنس ).
کریس نولان بار دیگر نشان داد که نبض سینما می زند.آن هم گاه بسیار خالص. "میان ستاره ای" غزل و رباعیاتی ریاضی وار برایمان خواند که ارج نهادنی است.
نظر شما