فرهنگ امروز/ حیدر خسروی*:
در پی تغییرات عظیمی که در قرن هجدهم رخ داد (مثل انقلاب امریکا، انقلاب صنعتی و انقلاب کبیر فرانسه) مبانی فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی عصر قدیم بهتدریج با چالش مواجه و مبانی عصر جدید پیریزی شدند. در این جدال قدیم و جدید که منادی دورانی توفانی بود دو اندیشه در مقابل یکدیگر قرار گرفتند: در یک سو روشنگری قرار داشت که سراسر قرن هجدهم را تحت سیطرهی خود قرار داده و با خصیصههای بنیادین خود، چون عقلگرایی، وضوح، سادگیِ فهم هستی، قابل شناخت بودن انسان و طبیعت، و... زمانهای ساکن و به دور از هیاهو و غوغا را به ارمغان آورده بود؛ اما در دیگر سو، توفان مهیب رومانتیسم قرار داشت که با خویی آشتیناپذیر مستقیماً ریشههای بنیادین روشنگری را هدف قرار داده و در صدد پیریزی نظمی نوین بود. حاصل این نزاع، دو قرن سرشار از حوادث پرتلاطم بود که بیشک ریشه در تفکرات نوخاستهای داشتند که ماحصل این ستیز بود.
ظهور رومانتیسم و غالب شدن نوع تفکر رومانتیک پس از قرن نوزدهم بهغایت حائز اهمیت است؛ این تفکر با اصول ضدجزمی، انقلابی و استعلایی خود بهترین بستر را برای اندیشیدن در باب شکستها و عقبماندگیهای یک ملت از سایرین فراهم میکرد. در فضای متصلب قرن هجدهم عقاید پیشرو رومانتیک میتوانست به صورتبندی شرایط تازهای یاری رساند که در آن امکان ابراز وجود به هر نحوی میسر بود. ظهور جنبش رومانتیسم بهخصوص در آلمان شایان توجه ویژه است؛ چراکه آلمان کشوری بود که در جنگهای سیساله دچار شکستی بزرگ شده و پس از آن خود را در برابر سایر اروپاییان (بهویژه فرانسه) تحقیرشده میپنداشت؛ ازاینرو، تفکر رومانتیک به سادگی میتوانست داعیههای آنان برای ابراز وجود مجدد، احیای قدرت پیشین، اعتلای عظمت کهن و اعادهی حیثیت را برآورده سازد.
اروپا، جولانگاه رومانتیسم
تفکر غالب در قرن هجدهم اروپا بر پایهی ۳ گزاره قرار دارد؛ میتوان گفت کل سنت غربی بر این گزارهها استوار است، اما عصر روشنگری نمایی خاص بدان بخشیده است. نخستین گزاره این است که همهی پرسشهای اصیل را میتوان پاسخ گفت و اگر پرسشی پاسخ نداشته باشد اصلاً پرسش نیست، ممکن است در یک دوره پاسخ را ندانیم، اما بیشک زمانی فراخواهد رسید که پاسخ آن آشکار میشود؛ همه بر سر این اصل توافق دارند. گزارهی دوم مربوط به دانستنی و آموختنی بودن این پاسخهاست. جهان و طبیعت آنقدر واضح و پیش چشم است که هرکسی میتواند پاسخها را بهراحتی کشف کند و بیاموزد. سومین گزاره ناظر بر این است که همهی پاسخها باید با هم سازگار باشند، زیرا اگر چنین نباشد نتیجه، آشوب و آشفتگی خواهد بود. هنگامی که یک پاسخ درست به پرسشی وجود داشته باشد، قطعاً این پاسخ نمیتواند با پاسخ درست به پرسش دیگر ناسازگار باشد. روشنگری ثابت کرد که شیوههای سنتی به پاسخهای درست راهبر نمیشوند؛ بنابراین تنها راه پاسخ درست به پرسشهای جدی «کاربرد درست عقل» است؛ ازاینرو، انسان با کاربرد درست عقل به دانش که فضیلت بشر است، خواهد رسید. ما اگر بدانیم چیستیم، به چه چیز نیاز داریم، آن را در کجا باید بجوییم و بهترین وسیلهی رسیدن به آن چیست، آنگاه به زندگی باسعادت، عادلانه و آزاد خواهیم رسید. پیامد چنین تفکری در آن دوران، باور به نوعی تکامل، عقلانیت ضروری، قابل شناسایی بودن امور و عرصههای گوناگون حیات بشر، حاکمیت اصل علیت، معرفتگرایی عینی و پرهیز از هرگونه اعتقاد به موضوعات غیریقینی، رازگونه و معنوی در زندگی انسان بود (برلین، ۱۳۹۱، ص ۴۹).
در چنین فضایی بود که توفان رومانتیسم همهچیز را درنوردید. اگر فاصلهی بین سالهای ۱۷۹۸ تا ۱۸۳۲ را خاستگاه دورهی رومانتیک محسوب کنیم (پاینده، ۱۳۸۳، ص۱۰۱)، برای بررسی چگونگی برآمدن آن باید به رخدادهایی که در طول قرن و پیش از آن پدیدار شدند، توجه کنیم. جنبش رومانتیسم در زهدان آلمان پرورش یافت. پس از تحقیر و کشتار آلمانیها در جنگهای سیساله، آلمانیهای سرخورده و مهجور که خود را جداافتاده از سایر نقاط اروپا و بهخصوص فرانسه احساس میکردند، به نوعی زهدورزی و انزوا روی آوردند -نطفهی رومانتیسم از همین زمان بسته شد-. آلمانیها تمام مراسم و آیینهای پرشکوه و مجلل، بلندپروازیها و غرور اشرافی را -که نمونه واقعی آن فرانسویها بودند- قبیح میشمردند و به جای آن توجه به جان دردمند آدمی را ستایش میکردند.
بدینترتیب، آلمانیها از آنجا که مسیر طبیعی بهسوی تحقق اهدافشان بسته شده بود، به درون خویش پس نشستند و تلاش کردند آن دنیایی را که تقدیر نامیمون در عالم بیرون از آنان دریغ داشته بود، در درون خود تحقق بخشند؛ حاصل این کار، زندگی درونی افراطی و حجم عظیمی از نوشتههای جذاب و برانگیزاننده، آمیخته به عواطف و احساسات پرشور، نفرت از عقل، ستایش حزن و اندوه... و البته بیزاری از فرانسه بود؛ کل این وضعیت پیامد غرور ملی زخمخورده و حس هولناک حقارت ملی بود. در چنین فضایی بود که رومانتیکهای آلمانی از هامان گرفته تا فیشته، شلینگ، شیلر، برادران شلگل و... توانستند عقاید براندازندهی خود را صورتبندی کنند. تمام اصولی که از این زمان سرلوحهی اعمال قرار گرفتند، نقطهی مقابل و جایگزین ۳ گزارهی عصر روشنگری شدند: ایمان جایگزین عقل در شناخت عالم شد؛ آفرینندگی و خلاقیت به جای تدبیر امور و حفظ نظم نشستند. رومانتیکها و بهخصوص هامان معتقد بودند آنچه انسانها در پی آنند، نه سعادت و تکامل که میل شدید به آفرینندگی و ساختن است. اوج سرزندگی، معنا و سعادت بشر در آفرینش است. رومانتیکها معتقد بودند آرمانها آفریدهی انسانند، ارزشها را آدمیان نیافتند، بلکه ساختند، کشف نکردند، ایجاد کردند. این بود آنچه بعضی از رومانتیکهای آلمانی یقیناً به آن معتقد بودند، در مقابلِ سطحینگری فرانسویان که به عینیت دادن و عمومیت بخشیدن گرایش داشتند.
بدینترتیب، کسانی که زندگی میکنند، زندگی را میآفرینند، آفرینش یعنی همهچیز. آدمی کنشگر است نه کنشپذیر، روحی دائمالتحرک و خودآفرین و ذاتاً متحرک است، درامی است خودپدیدآورنده و در چندین پرده که به گفتهی مارکس سرانجام با رسیدن به نوعی کمال پایان خواهد یافت؛ اینها همه از انقلاب رومانتیسم نتیجه شد (برلین، ۱۳۹۳، صص ۲۵-۲۸). تخیل و تمنا جای خردورزی را گرفت و از این زمان زندگی و جهان چیزی نبود جز بستری برای تخیلورزی سوژهی رومانتیک (Schmitt,۱۹۸۶: ۱۷). بدینترتیب، رومانتیسم ازآنپس تمام وجوه زندگی فردی و اجتماعی انسان را درنوردید، به گونهای که کمتر کسی میتوانست در برابر اغوای رومانتیکپردازی مقاومت کند. لازم به ذکر است که رومانتیسم در آلمان بود که بهعنوان آموزهای سیاسی تعریف شد. اگر در انگلستان یا فرانسه، مقدمتاً رومانتیسم را جنبشی ادبی میدانستند، اما در آلمان رومانتیسم، سیاست هم بود، سیاستی جایگرفته در بطن جنبش ضدانقلابی اروپایی (وینر، ۱۳۹۱، ص ۱۶۴).
رومانتیسم آلمانی از درون سنتی فکری میآمد که شاید سالها در خاک آلمان دفن بود تا اینکه بالاخره پس از شکست آلمان در جنگهای سیساله و حقارتِ رفته بر آنان، شعلههایش در اواخر قرن هجدهم زبانه کشید و بدینترتیب تبدیل به جریان مسلط سراسر قرن نوزدهم شد و تغییری عظیم را در دو قرن آتی هم در عرصهی عمل و هم در عرصهی تفکر به وجود آورد. رومانتیسم آلمانی با تغذیه از تفکرات اندیشمندان پرشور قرن نوزدهم چون فیشته، شلینگ، هگل و... که همگی به گونهای قائل به روحی مطلق در تاریخ بودند که باید ملت آلمان را بیدار میکرد، میراث خود را تا قرن بیستم در تفکرات فیلسوفان بزرگی چون مارتین هایدگر و کارل اشمیت تجلی بخشید و از رهگذر این اندیشهها به حکومتی رسید که بالاخره پس از چند قرن داعیهی اعتلای روح آلمانی را داشت، حکومتی که از بسیاری جهات هم نژاد ژرمن را در تاریخ برترین میدانست و هم ابرمردی در رأس آن کمر بر اعتلای روح آن بسته بود.
پیوند رومانتیسم با امر سیاسی
به باور آیزایا برلین[۱]، قرن هجدهم قرن عقلگرایی، نظم، سکون، سادگی و وضوح بود، وضوحی که در آن هر چیزی بهواسطهی «عقل» قابل شناخت و اثبات بود، به گونهای که شاید بتوان گفت در کلام اشمیتی، امر سیاسی بهمثابه امری سراسر جدلی در محاق به سر میبرد. حوزههای گوناگون زندگی از هم جدا بودند و تحرک، جنبوجوش و هیجانات مرتبط با زیست جمعی عملاً از عرصهی فردی فراتر نمیرفتند. جنبش رومانتیسم در واکنش به این سکون و عدم تحرک به وجود آمد و با مبانی و اصولی که تماماً در ضدیت با عقل، ستایش احساسات و هیجانات، جانبداری از خیالورزی و حرکت بهسوی بر هم زدن نظم موجود بودند، راه را بر انقلابی عظیم در تفکر و عملِ دو قرن بعدی گشود؛ بدینترتیب، رشد و تطور سیاست بهمثابه انباشت خرد و کاربست عقل در قرن هجدهم -و با برآمدن موج رومانتیسم و به طریق اولی گنوستیسم- دچار درزها و شکافهای ژرفی شد. زایش تقابل متافیزیکی میان آپولون[۲] (خدای عقل، تفکر و نظم) و دیونیسوس[۳] (خدای سرمستی، طرب و شادی) به صورتبندی آنتاگونیسمِ «فلسفهی سیاسی بهمثابه خرد» و «فلسفهی سیاسی بهمثابه رومانتیسم» منجر شد؛ بهعبارتدیگر، سیاست ازاینپس دیگر تدبیر و تخمین و کاربست خرد نبود، بلکه امری شاعرانه بود که برای تأمین تمایلات آنی به دنبال آرمانشهر میگشت؛ در چنین وضعیتی تمام جنبشها، ایستارها و تحرکات به دامان تبعیت از غریزه و احساسات فرو میغلتید که راهکاری معارض با خرد و تفکر میجست.
جای تردید وجود ندارد که عمل در سیاست همواره از آبشخوری فکری سرچشمه گرفته است، هیچ فعالیتی فینفسه و بهخودیخود به وجود نیامده است، همواره در گوشهای از جهان فیلسوفی مسیر فکری ملتی را که به راهنمای عمل دولتمردان تبدیل شده، جهت داده است. در اواخر قرن هجدهم و در قرن نوزدهم با خیل عظیمی از متفکران و فیلسوفان بزرگ مواجه میشویم که در انتقال مفهوم امر سیاسی از حوزهای مستقل به حوزهای دخیل در همهی وجوه زندگی مادی و معنوی انسانها، نقش عظیمی ایفا کردهاند و حتی گاهاً خود به مظهر و الگوی عمل سیاسی بدل شدهاند. تفکراتی معارض با کاربست عقل، باور به بیمعنا بودن زندگی -حال آنکه در قرن پیش هر چیزی در جای خود معنای زندگی بود-، تلاش برای گریز از این بیمعنایی و ابداع معنا از طریق خلق ابرقهرمانان تخیلی که روزی منجی بشریت خواهند شد، تشویق هیجانات و احساسات آنی برای تغییر وضع موجود، باور به گمراهی توده و رسالت روشنفکری برای هدایت آنان، خلق آرمانشهرهای انتزاعی به منظور اغوای مردم برای خیزش، اعتلای هویت یک ملت، جایگزینی انگیزه بهجای پیامدسنجیِ عمل و بسیاری ویژگیهای دیگر ازاینپس تبدیل به خصیصههای بنیادین امر سیاسی شدند و اساساً به مفهوم امر سیاسی خصلتی جدلی و منازعهجویانه بخشیدند.
در دوران جدید با مرگ امر الهی که در هیئت نظریهی «خدا مرده است» نمود مییابد، شاهد جایگزین شدن امر سیاسی به جای امر الهی هستیم؛ تا پیش از این، امر الهی امر معنابخش زندگی تصور میشد و خلأ میان انسان و سرنوشت نامعلومش را تا اندازهای پر میکرد (Voegelin,۱۹۶۸: ۵۲-۵۴). به باور فوگلین آنگاه که خدا میمیرد، دیگران تبدیل به خدا میشوند و هالهای قدسی بر اطراف خویش میکشند و دیانتی نو بر پایهی عرفانی جدید بنیان مینهند. آنگاه که نمادهای دیانت پیشین نامعتبر شوند، نمادهای این قوم جدید عرصه را فرا میگیرند. این امر جدید که این بار ردای سیاست به تن کرده است با تبلیغ هیجان، احساسات زودگذر، تمرکزگرایی شدید و افراط در وعدههای رهاییبخش به رومانتیسم پیوند میخورد و دستآخر پیامبرانش هیتلر و استالین میشوند و سرچشمهی وحیشان فیشته و نیچه و هایدگر و...
اینچنین منِ مطلق فیشته از رهگذر ابرانسانِ نیچه در هیئت هیتلر زاده میشود، نظم مطلوب هایدگر نازیسم را به رسمیت میشناسد، نقد اشمیت از رومانتیسم سر از ناسیونالسوسیالیسم درمیآورد و کمونیسم مارکس به گولاگهای شوروی راه میبرد؛ و اینگونه است که روح رومانتیک بهسان شبحی سراسر جهان را درمینوردد.
منابع:
- برلین، آیزایا (۱۳۹۱)، ریشههای رومانتیسم، ترجمه عبدالله کوثری، تهران: ماهی.
- برلین، آیزایا (۱۳۹۳)، قدرت اندیشه، ترجمه عزتالله فولادوند، تهران: ماهی، چاپ دوم.
- پاینده، حسین (۱۳۸۳)، «ریشههای تاریخی و اجتماعی رومانتیسم»، ارغنون (رومانتیسم)، شمارهی ۲.
- وینر، فیلیپ پی. (۱۳۹۱)، فرهنگ اندیشههای سیاسی، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران: نی، چاپ چهارم.
- Schmitt, Carl (۱۹۸۶) , Political Romanticism, Translated by Guy Oakes, MIT university press.
- Voegelin, Eric (۱۹۶۸) , Science, Politics, Genosis, Chicago: Regnery Gateway.
ارجاعات:
[۱] Isaiah Berlin
[۲] Apollon
[۳] Dionysus
*دانشآموختهی علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی
نظر شما