به گزارش فرهنگ امروز به نقل از اعتماد؛ زمستان مومی را دوبار خواندهام. نسخه پیشازچاپ آن را نویسنده در اختیارم گذاشت و بار دیگر رمان را بعد از چاپ برای حضور در جلسه نقد و بررسی آن در شهر کتاب پاسداران در اوایل خرداد امسال خواندم و در هر دوبار بهراستی لذت بردم، بهخصوص بار دوم چون معمای نهفته در این داستان ژانر پلیسی دیگر برایم حل شده بود و حال میتوانستم به جنبههای غیرمعمایی داستان بیندیشم. اصلا میگویند که بهترین روش مطالعه یک داستان خوب یا تماشای یک فیلم درخور توجه آن است که آن را دستکم
دو بار بخوانیم یا ببینیم. زیرا بار اول معمولا درگیر پیرنگ قصه و مشتاق دانستن نهایت داستان و فرجام شخصیتهایش هستیم و چه بسا ظرافتهای اثر به دلیل توجه زیادمان به طرح داستان از نظرمان پوشیده بماند، ولی در بار دوم مجال پیدا میکنیم که بیشتر بر ریزهکاریهای اثر درنگ کنیم.
کار صالح طباطبایی در زمستان مومی دو جنبه دارد: از یکسو، داستانی است که در صورت ظاهر، داستانی معمایی یا پلیسی است، ولی از سوی دیگر، خط فکری دیگری را نیز به موازات سیر روایی همان داستان معمایی پی میگیرد که در اینجا میخواهم بیشتر درباره این خط دوم سخن بگویم. از جنبه نخست، یعنی همان روایت داستان معمایی-پلیسی، باید بگویم که کار طباطبایی چندان هم نوآورانه نیست.
هر چند ادبیات معاصر ایران به ژانر داستانهای پلیسی و معمایی کمابیش بیاعتنا بوده، در ادبیات جهانی، چنین ژانری به حد کفایت پرورانده شده و نمونههای شاخصی از آن پدید آمده است. از این جهت، باید بگویم که نوآوری، به معنای دقیق کلمه، در این جنبه از داستان زمستان مومی روی نداده است. ما با یک داستان کلاسیک معمایی- پلیسی روبهروییم که از قضا ریشه درسنت دیرینه این ژانر ادبی از سده نوزدهم و اوایل سده بیستم دارد. ژانر پلیسی- معمایی مسیری بس طولانی را طی کرده است و امروز در ادبیات پستمدرن این ژانر ویژگیهایی متفاوت با آنچه در زمستان مومی میبینیم پیدا کرده است. در اینجا داستان افسری از اداره آگاهی را میخوانیم که در آغاز داستان، با پرونده قتل زنی روبهروست که جسدش را در محل انباشت زبالهها در بیرون شهر انداختهاند در حالی که بخشی از پیکرش را قبل یا بعد از مرگ با شمع مذاب موماندود کردهاند (عنوان زمستان مومی از همین جاست زیرا سراسر ماجرا در زمستان روی میدهد. البته این عنوان مفاهیم استعاری دیگری هم در داستان پیدا میکند.) این افسر، که سرهنگ فرخ پهلوان نام دارد، در پی حل معمای این قتل است، ولی، هماهنگ با سنت داستانهای پلیسی قتلهای سریالی، او بهزودی درمییابد این آخرین قتل از این دست نیست، بلکه تازه شروع زنجیرهای از قتلهای مشابه است که در آنها، همه قربانیان از میان زنان روسپی ساکن در ناحیه خاصی از حاشیه شهر انتخاب میشوند. چنانکه انتظار داریم، در نهایت، سرهنگ پهلوان معمای این قتلهای زنجیرهای را حل و قاتل را شناسایی میکند و همهچیز ختم به خیر میشود. بد نیست در اینجا سخنم را با نقل بخشی از عبارات پایانی داستان پی بگیرم:
«کتایون لحظهای چشمانش را بست؛ سپس پاکت را گشود و آهسته و شمرده خواند:
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد/ زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آنهمه ناز و تنعم که خزان میفرمود/ عاقبت در قدم
باد بهار آخر شد
... .
باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز/ قصه غصه که در دولت یار آخر شد
فرخ لبخندی زد و به برفهایی که داشتند زیر نور خورشید مثل شمع ذوب میشدند نگاه کرد؛ با خود اندیشید: « گرمای اومدن بهار داره زمستون مومی رو آب میکنه. » (ص٢٦٨)
اما جنبه دوم و بسیار مهمتر زمستان مومی این است که داستان به شناسایی قاتل و افشای انگیزههای قتل بسنده نمیکند. برای روشنشدن موضوع باید به این نکته توجه داشت که مشکل بزرگ داستانهای معمایی-پلیسی «کلاسیک» آن است که خواندن دوباره آنها دیگر لطفی ندارد؛ همه گیرایی داستان در همان نخستینباری است که کتاب را میخوانیم، و پس از حل معما یا افشای شخصیت قاتل و انگیزههایش معمولا جذابیت بیشتری ندارد که خواندن دوبارهاش را بطلبد. این مشکل قدیمی «یکبارمصرفی بودن» داستانهای معمایی-پلیسی کلاسیک در زمستان مومی با ترفندی نو برطرف شده است. این همان جنبهای از این اثر است که میخواهم دربارهاش بیشتر سخن گویم.
زمستان مومی، در کنار روایت ماجرای قتلهای زنجیرهای و حل معمای این قتلها، ملاحظات روانشناسانه، فلسفی و حتی گاه علمیای دارد که نشان میدهد هدف راستین این داستان طرح این پرسش مهم است که چرا باید چنین «قصه پرغصهای» اصلا رقم بخورد. به بیان دیگر در این داستان، گویی آنقدر که پرداختن به اصل چرایی قتل و گناه اهمیت دارد، افشای هویت قاتل و انگیزههای فردی او مهم نیست. این پرسش فقط در مورد قاتل مطرح نیست، بلکه حتی در خصوص روسپیانی که در جامعه، همیشه با پیشداوری دربارهشان قضاوت میکنیم نیز پرسیده میشود. در این باره کمتر سخن گفته شده است که چرا چنین اشخاصی به بیراهه کشیده شدهاند چه معمولا در کشورمان، سخنگفتن در اینباره از موضوعات ممنوعه (یا تابو) شمرده میشود. زمستان مومی شرایطی را که موجب بروز این نابهنجاریهای اجتماعی میشود، وصف میکند و به چرایی شکلگیری جرم و جنایت و زمینههای بروز انحرافات رفتاری و روانشناختی بهزیبایی و با زبانی گیرا میپردازد. طباطبایی ابعاد مختلف فلسفی، اخلاقی و روانشناختی موضوعاتی چون جنون، جنایت و گناه را مرور میکند و هنگامی که به هر یک از این ابعاد میپردازد گویی همچون یک فیلسوف، دانشمند اخلاق، یا روانشناس به این موضوعات مینگرد. چه زمانیکه درباره ریشههای فلسفی جبر و اختیار سخن میگوید و چه زمانیکه درباره شاهنامه و ابعاد اخلاقی داستان رستم و سهراب مینویسد چنین مینماید که آشنایی عمیقی با این مباحث دارد.
نکتهای که ترجیح میدهم پیش از پرداختن به ابعاد فلسفی، اخلاقی و روانشناختی کتاب به آن اشاره کنم نگاه همدلانه و انسانی کتاب به همه شخصیتهای داستان است. به همه شخصیتها، اعم از سرهنگ مسوول پرونده که خودش هم زندگی خانوادگی موفقی ندارد، تا قربانیان و حتی قاتل با نگاه همدلانهای نگریسته شده است. کتاب هیچکس را محکوم نمیکند یا در جایگاه شر (در برابر خیر) قرار نمیدهد. بهویژه به شخصیتهای زن داستان بسیار همدلانه پرداخته شده است، خواه قربانیان، زنان حاشیهنشین شهر، دختران خردسال یکی از قربانیها و خواه همسر سرهنگ. اما ملاحظات فلسفی، اخلاقی و روانشناختی در زمستان مومی متنوع و در عین حال مرتبط به یکدیگرند. در کتاب، با خانم روانشناسی، به نام دکتر طلیعه رادمنش، آشنا میشویم که در این پرونده، سرهنگ پهلوان نخستینبار برای مشورت درباره دلیل احتمالی موماندودکردن پیکر قربانیان نزدش میرود. دو بار دیگر نیز بین او و سرهنگ پهلوان ملاقاتهایی صورت میگیرد و در هر بار بحثهایی مهم و جدی میانشان درمیگیرد که به برخی از آنها اشاره میکنم. در دیدار نخست، بحث بسیار جالبی درباره BDSM (یا، به تعبیر نویسنده، روشهای نامتعارف لذتجویی) و تغییر تلقی جامعه غربی از آن در طی زمان پیش کشیده میشود و در پیوند با همین بحث، مساله بسیار مهمی درباره «جنون» و تعریف آن طرح میشود. نویسنده داستان، ظاهرا تحت تاثیر اندیشههای میشل فوکو در کتاب تاریخ جنون، از زبان دکتر رادمنش در این بخش از کتاب میگوید:
«بیشتر مردم ترجیح میدن که «جنون» رو در برابر «عقل» که اونو یگانه راه وصول به حقیقت مطلق میدونن قرار بدن. ولی چنین نگرشی کاملا درست نیست» (ص ٦٠) .
سپس در ادامه میافزاید:
«... قرار گرفتن جنون در برابر عقل نه جنون را از هر اعتباری ساقط میکنه و نه عقل رو در منزلت مطلقی جا میده... عقلانیت از طرفی پدیدهای تاریخی- اجتماعیه که در طول ادوار مختلف رفتهرفته شکل کنونیاش رو پیدا کرده و از طرف دیگه تا حدی جنبه آماری داره. خیلی چیزهایی که ما امروز اونها رو از بدیهیترین امور معقول میدونیم زمانی این طور به نظر نمیرسیدن. حق رای زنان توی همین اروپای متمدن تا چندین دهه پیش از این در نظر بیشتر مردم و حتی بخش وسیعی از جامعه زنان امر معقولی شمرده نمیشد. مردمسالاری که امروز به نظر اکثر مردم بدیهیترین و معقولترین شیوه اداره کشورهاست، در نظر بیشتر مردم قرون وسطا یاوهای بیش نبود. اگه بخوام فهرستی از این امور «معقول» که نابخردانه یا غیرمعقول شمرده میشدن ذکر کنم، سیاهه بلندبالایی میشه» (صص ٦١-٦٢).
آنگاه چند سطر بعد درباره «جنون» همچون پدیدهای تاریخی- فرهنگی میگوید:
«حتی کلماتی چون «مجنون» یا «دیوانه» نشانههایی از سیر تاریخی معنای جنون را حفظ کردن. در عربی، مجنون به معنای جنزده و در فارسی، دیوانه به معنای دیوگونه یا دیوزده است... سالیان درازی در نظر مردم دیوانگی دیوگونگی شمرده میشد، تنها به این دلیل که اندیشه و کردار دیوانگان با منطق عقلانی حاکم بر جامعه سازگار نبود... معلوم نیست هر اونچه منطق عقل به ما میگه از اعتبار مطلق برخوردار باشه. در مقابل، چه بسا دیوانگی منطق خاص خودش رو داشته باشه. اراسموس از زبان مرد دیوانه کتابش میگه: «چه کسی جز اونی که احتمالا منو بهتر از خودم بشناسه میتونه اندیشه و رفتارم رو بهتر از خودم توضیح بده؟» و این معناش همینه که دیوانگی منطقی داره که معمولا عاقلان ازش سر درنمیآرن... از قضا، بسیار دیدیم که بعضی از نواندیشان در عصور مختلف دیوانه و نابهنجار خونده شدن تنها به این دلیل که جامعه معاصرشون نتونسته بود منطق نهفته در اندیشه یا کردار اونها رو بفهمه یا بپذیره» (صص٦٢-٦١).
در ادامه، ترجمه فارسی شیوایی از شعری از امیلی دیکینسون، شاعره نامور امریکایی، ذکر میکند که همین مفهوم را در قالب نظم بیان کرده است: «جنون، چون فزونی گیرد، / آسمانیترین خِرد است/ در نظر هوشیار/ و عقل چون افزون شود، / سختترین دیوانگی/ این اکثریت است که/ در اینجا حکم میراند./ همنوای جماعت باش/ تا عاقلت دانند. / ساز مخالف بزن/ تا بیدرنگ خطرناکت خوانند/ و به زنجیرت کشند» (صص ٦٢-٦٣). بدینترتیب، فرهنگمداری و تاریخمندی «عقلانیت» و «جنون» بهزیبایی تبیین شده است. همین موضوع، بار دیگر در فصل پایانی کتاب، در گفتوگوی میان سرهنگ پهلوان و قاتل به صورت دیگری بیان شده است: «اما عقل آدم ترازوی ثابتی نیست که در آسمون مدرج شده باشه و براش فرستاده باشن... عقل آدم جوری کار میکنه که باهاشزاده شده و چیزی رو عقلانی میدونه که جامعه و محیط عقلانیاش بخونه» (ص٢٣٢).
در ملاقات دوم سرهنگ پهلوان با خانم دکتر رادمنش، که در داروخانهای اتفاق میافتد، چند بحث مهم دیگر پیش کشیده میشود (صص١١١-١٠٢): موضوع نتیجهمحوری در اخلاق (Consequentialism) که به موجب آن، هدف وسیله را توجیه میکند در قالب بحث درباره اسطوره رستم و سهراب پیش کشیده میشود؛ به بیان دیگر، دو بار خدعه یا کتمان حقیقت از سوی رستم و در مقابل، سلوک جوانمردانه سهراب در برابر پهلوان پیشکسوت به بحث گذاشته میشود؛ این میتواند هم نمونه زیبایی از نقد ادبی باشد و هم بحثی اخلاقی که در این بخش از رمان جا داده شده است تا در نهایت، نشان دهد که کل این داستان را میتوان در قالب کهنالگوی رستموسهراب بازخوانی کرد. در واقع، داستان رستم و سهراب قرارست ما را کمک کند تا درک دقیقتری از روابط عناصر دخیل در پیرنگ این داستان پیدا کنیم، چنانکه در فصل آخر در ملاقات سوم سرهنگ پهلوان با دکتر رادمنش بار دیگر به این موضوع بازمیگردیم: «حالا میتونم بهقطع بگم که روش رستم رو بیشتر میپسندم. در این نبرد، ناپهلوانی رستم خیلی بزرگتر از پهلوانی سهراب بود: او برای برقرارموندن آیین پهلوانی و جوونمردی در کشورش حاضر شد ناجوونمردانه از پسر عزیزش دست بکشه...» (ص٢٦١). بهنظر میرسد که بحث اخلاق و دوراهههای اخلاقی در سراسر رمان زمستان مومی موج میزند، چنانکه امروزه اخلاق در همه جا مطرح است، حتی در علوم تجربی (اخلاق پزشکی، اخلاق مهندسی و...). بحث مهم دیگر در دیدار دوم موضوع نظریهپردازی است: جایگاه نظریهها در عمل و در زندگی روزمره چیست؟ آیا بدون نظریه اصلا میتوان زیست؟
بهجز این ملاحظات بنیادین، در مواردی نهچندان کمشمار، ملاحظات گذرا ولی مهم دیگری هم در کتاب مییابیم که به یکی از آنها اشاره میکنم: نویسنده، که گاهی همچون یک راوی مستقل ظاهر میشود (زمستان مومی را، در واقع، سه راوی روایت میکنند: دانای کل، نویسنده و یک راوی اول شخص بهظاهر ناشناس)، با استفاده از فن فراداستان
(metafiction) درباره «مهر مادری» مینویسد:
«در جایگاه یک نویسنده مرد، همواره به مهر مادری همچون معمای غریبی نگریستهام. در شگفتم که آیا حقیقت زیستشناختی فراگیری که باید آن را در طبیعت جنس مادینه جست در پس آن هست یا آنکه تنها پدیدهای فرهنگی- انسانی، مبتنی بر حس مالکیت خاص زنانه، است. اگر جنس مادینه، در سرشت خود به مقتضای مادرشدن، چنین احساس یگانهای از خود بروز میدهد، چرا برخی مادران هستند که گویی کمترین بهرهای از این احساس ندارند؟ و اگر مهر مادری مبنایی فرهنگی- انسانی دارد و بر پایه حس مالکیت زن نسبت به آنچه در درون خود پرورده استوار است، چرا نمودهای چنین احساسی را حتی در مادینههای بیشتر جانوران عالی نیز میبینیم؟...» (ص٢٥٤)
این در نقد ادبی معادل بحث «طبیعت در مقابل فرهنگ nature versus nurture» است که در اینجا با بیانی ادیبانه و به شکلی زیبا طرح شده است. نکته جالب اینجاست که کتاب دلایل دو سوی این بحث را بهخوبی بیان میکند و خواننده را در برابر چنین پرسشهایی که میتوان آنها را پرسشهای بنیادین اخلاقی نامید به اندیشیدن فرامیخواند.
رشتهای که همه عناصر داستان زمستان مومی را در ترکیبی انداموار به هم پیوند میزند و انسجام میبخشد مضمون «قضاوت اخلاقی» است که در جایجای داستان رخ مینماید: هنگامی که نمیتوانیم در جایگاه دیگران باشیم، چگونه قادریم در خصوص خوبی یا بدی اعمالشان بهدرستی یا بهدقت قضاوت کنیم؟ آیا حکم اخلاقی امری محتوم و قطعی است یا نسبی و مشروط؟ هر قاتلی به خود اجازه میدهد که بالاترین حد قضاوت را در مورد قربانی خود به کار ببندد و سختترین حکم را در موردش اجرا کند. به نظر میرسد که مضمون جنایی داستان اصلا از آن رو انتخاب شده است که این دیدگاه متصلب را درباره قضاوت به پرسش بگیرد:
- شاید عوامل و انگیزههای ارتکاب جنایتی مثل قتل نفس، آنهم قتل از درجه اول، گوناگون باشن، ولی حقیقت واحدی هست که در مورد یکایک این قتلهای صادقه قاتل هدف یا انگیزه خود از جنایترو مهمتر یا والاتر از حرمت جون انسان یا انسانهای دیگه میدونه. پس، یا در اهمیت هدف یا انگیزهش بیش از اندازه اغراق میکنه یا جون قربانیش رو، پیش خودش، بیش از اندازه کماهمیت و کمارزش جلوه میده یا هر دو اینها...
- اما همیشه دقیقا این طور نیست؛ وقتی کسی با انگیزه بهظاهر مقدسی، چون پاککردن اجتماع از وجود کسانی که اونها را مایه تباهی جامعه میدونه به حذفشون دست میزنه، به خیال خودش، برای حیات اجتماع ارزش بیشتری قایله... لابد خودش رو مصلح میدونه نه قاتلی منفعتطلب.
- از قضا اینهم نوعی منفعتطلبیه، اما منفعتطلبی جمعی، نه فردی، تفسیر دگرگونهای از نظریه فایدهگرایی که میگه عمل اخلاقی عملیه که بیشترین خوشی یا سعادت رو برای بیشترین تعداد مردم فراهم کنه. راسکولنیکوف، شخصیت اصلی جنایت و مکافات داستایفسکی به همین حربه متوسل میشه... (صص١١١-١١٢).
در واقع، قاتل داستان زمستان مومی نیز انگیزه بهظاهر منزهی برای قتلهای خود دارد، چنانکه هر یک از ما ممکن است در زندگیمان با دلایلی بهظاهر موجه به دیگران آسیب برسانیم. داستان قطعیت چنین دلایلی را به پرسش گرفته است. مضمون غالب (leitmotif) دیگر در زمستان مومی مساله «اراده آزاد» یا همان بحث دیرینه جبر و اختیار است که در سراسر داستان به آن برمیخوریم، بهویژه در فصل پایانی، که در رویارویی سرهنگ با قاتل، این بحث آشکارا بین دو طرف درمیگیرد:
«وقتی نوزادی، از پدری پلید و مادری پتیاره، به دنیا بیاد، اون طفل بیچاره چهقدر آزادی در بهارثبدن صفات وراثتیش از والدینش داشته؟ وقتی اون مادر یه روز سرد زمستونی نوزاد ناخواستهش رو توی قنداق بپیچه و بذاره گوشه شبستون مسجدی و بره پی کارش، به اون بچه چهقدر اختیار داده که کجا بزرگ بشه؟ وقتی زوجی نوزاد رو به فرزندی بگیرن، به اون بچه بیزبون چه اختیاری در انتخاب ناپدری و نامادریش داده شده؟ چهقدر آزادی انتخاب داشته که در خونه اونها جور دیگهای نگاهش کنن، جور دیگهای صداش بزنن، یا جور دیگهای بزرگش کنن؟... حالا بذارین که من از شما بپرسم: آیا میتونین بگین این شخص چهقدر آزادی و اختیار داشته تا مرتکب گناه نشه؟» (صص٢٢٩-٢٣٠)
در اینجا در حدود هفت صفحه به بحث داغ و پرتنشی بر سر « اراده آزاد» برمیخوریم که ظاهرا جمعبندی همه آن چیزهایی است که در جایجای کتاب در این باره گفته شده است. نویسنده اجازه میدهد که هر دو سوی این بحث عمده دلایل خود را ارایه کنند، اما دستکم در ظاهر به نظر نمیرسد که خود او جانب هیچ یک از دو طرف را گرفته باشد.
در پایان، باید بگویم که زمستان مومی اثر داستانی بسیار گیرایی است زیرا خواننده را در مسیر حل این معما گامبهگام پیش میبرد و او را لحظهای به حال خود رها نمیکند و با نهایت ظرافت، سررشتههایی که در بخشهای بعدی داستان به هدفهای مشخصی ختم میشوند به دست خواننده میدهد. آنتوان چخوف سفارش میکرد که اگر در پرده اول نمایش سلاحی بر دیوار آویخته بود، باید در پردههای بعد از آن سلاح استفاده شود؛ این توصیه دراماتیک چخوف در زمستان مومی بهخوبی به کار بسته شده است، مثلا هنگامی که در فصل اول دختربچهای پاکت فال حافظ به سرهنگ میفروشد، در فصل آخر این پاکت گشوده و فال خوانده میشود. رویکرد بسیار همدلانه کتاب به زندگی مطرودان اجتماع بیاندازه تاثیرگذار است چنانکه کمتر خوانندهای ممکن است از خواندن برخی از بخشهای کتاب سخت متاثر نشود. نکته آخر آنکه تعدد شخصیتها - که در بسیاری از داستانهای جنایی همچون تکنیکی برای پنهانکردن شخصیت قاتل به کار میرود- در زمستان مومی دیده نمیشود، شاید از آن رو که آنچه در این رمان خواندنی از درجه اول اهمیت برخوردار است موشکافی انگیزه قتلها و مباحث فلسفی، اخلاقی و روانشناختی مرتبط به آن است. زمستان مومی صالح طباطبایی، در چارچوب قراردادهای ژانری کلاسیک، داستان بسیار پرکششی را با پرسشهایی نامتعارف و تازه روایت میکند.
این کتاب امسال از سوی نشر روزنه منتشر شده است.
نظرات مخاطبان 8 5
۱۳۹۶-۰۳-۳۰ ۱۵:۰۵ 0 40
۱۳۹۶-۰۴-۰۱ ۱۹:۲۸ 0 23
۱۳۹۶-۰۴-۰۱ ۱۹:۴۰ 0 36
۱۳۹۶-۰۴-۰۱ ۲۲:۲۹صادقی 0 43
۱۳۹۶-۰۴-۰۳ ۱۲:۰۱ 0 33