فرهنگ امروز/ بامداد لاجوردی: مصنوعات بشری از یک سو و نهادهای اجتماعی از سوی دیگر در حال تغییر دایمی هستند. اگر نهاد سیاست امروز بشر را با قرنهای گذشته مقایسه کنیم تحولاتی جدی میبینیم. این تغییرات مداوم در نهادهای اجتماعی و فرهنگی یک سوال جدی و فلسفی را مطرح میکند و آن اینکه تغییرات غیرقابل اجتناب نهادهایی مانند سیاست تا کجا میتواند ادامه پیدا کند، بدون آنکه به کارکرد و اصل آن لطمه بزند.
مصطفی ملکیان، در سخنرانی خود در موسسه سروش مولانا که پنجشنبه دوم آذرماه انجام شد، به این موضوع پرداخته است. ملکیان در مقدمه و طرح بحث خود به مقوله «دگرگونی برای مانایی» اشاره میکند و آن را اصلی ثابت در طبیعت میداند. این پژوهشگر حوزه فلسفه و روانشناسی سپس بحث خود را به انواع صناعات بشری معطوف کرد و در نهایت به این موضوع پرداخت که نهادهای فرهنگی و اجتماعی چگونه تغییر میکنند و دامنه تغییرات باید تا چه میزان باشد که به اصل آنها لطمه وارد نشود. روایتی از سخنرانی مصطفی ملکیان در ادامه آمده است:
دگرگونی برای مانایی
یکی از مباحث اصلی فلسفه از روزگاران گذشته پاسخ به این پرسش است که چگونه امکان دارد، موجودی در عین اینکه دگرگون میشود همان که هست باقی بماند؟ منشا طرح این سوال در جایی است که یگانه واقعیت ثابت عالم طبیعت، بیثباتی است. در این عالم هر ساکنی در حال دگرگونی مداوم است. این دگرگونی قهری و طبیعی است؛ طبیعی بدین معنا که حاصل ساختار و کارکرد طبیعت است و قهری به این معنا که از آن گریزی نیست. هر نوع موجودی در طبیعت دایما در حال دگرگونی است. اما در عین حال همه موجودات میخواهند خودشان بمانند، هیچ موجودی خواستار این نیست که تبدیل به موجود دیگر بشود و به تعبیر اسپینوزا همه ما خواستار بقای خودمان هستیم؛ به بیان دیگر همه موجودات عالم طبیعت خواستار بقا هستند. موجودی که خواستار بقا است به دنبال صیانت و نگهداری شخص خودش از هر دگرگونی است. این حقیقت ثابت نطفه بزرگترین مسالهای است که در یونان باستان طرح میشد و همچنان فیلسوفان درباره آن سخن میگویند. ما همه ساکن عالم طبیعت هستیم و در عالم طبیعت یگانه اصل ثابت، بیثباتی است. فقط بیثباتی ثابت است. حال چگونه میشود هم دگرگون شد اما در همان حال مانا بود، هم تغییر کرد و در عین حال همان که هست باقی ماند؛ به بیانی دیگر چه چیزی باید تغییر کند و چه چیزی نباید تغییر کند تا من در عین حال که تغییر کردهام همانکه بودهام، بمانم. این اصل ثابتی است که همه موجودات میخواهند بمانند و چارهای جز دگرگون شدن نداریم.
دگرگونی صناعات فیزیکی و اجتماعی
من به مباحث فلسفی کمتر خواهم پرداخت اما به چند نکته فلسفی اشاره کنم. اولا موجودات عالم طبیعت که محل سخناند و معروض بیثباتی و دگرگونیاند و هم خواستار مانایی هستند؛ به دو قسم تقسیم میشوند، یک دسته مرکبات طبیعی هستند و دسته دوم مرکبات صناعی. مرکبات صناعی یعنی موجوداتی که بدون دخالت بشر پدید آمدهاند و دستاورد خود طبیعتند. خود این مرکبات طبیعی به چهار دسته تقسیم میشوند: جمادات، نباتات، حیوانات و انسانها.
اما سلسله مرکبات صناعی پس از پیدایش انسان و به دست انسان به وجود آمدهاند. مرکبات صناعی به دو دسته تقسیم میشوند؛ یکی مرکبات صناعی فیزیکی و دیگری مرکبات صناعی اجتماعی و فرهنگی. لامپ مرکب صناعی فیزیکی است چون به دست بشر ساخته شده است اما دارای طول و عرض و ضخامت و مکان است. اینها در واقع همان چیزهایی هستند که ما نام کالا روی آنها میگذاریم و موضوع علم اقتصاد هستند. اما دسته دیگر مرکبات صناعی، مادی نیستند و مکانی را اشغال نمیکنند، طول و عرض و ضخامت ندارند، همانند زبان، خانواده، سیاست، آموزش، بانک و بیمه و به زبانی دیگر همه نهادهای اجتماعی و همه موسسات زیرمجموعه نهادهای اجتماعی جزو صناعات اجتماعی و فرهنگی هستند.
هفت نهاد بزرگ جامعه یعنی خانواده، اقتصاد، سیاست، دین و آموزش و اخلاق و حقوق هفت مرکب صناعی فرهنگی و اجتماعی هستند در درون هریک از این نهادهای اجتماعی ما بیشمار موسسه اجتماعی داریم. در نهاد آموزش، وزارت آموزش و پرورش، وزارت فرهنگ و ارشاد یا در کنار این وزارتخانه مطبوعات و رادیو... را داریم که آگاهانه یا ناآگاهانه، خواسته یا ناخواسته ما را تربیت میکنند و به ما آموزش میدهند. به همین ترتیب در نهادهای دین، اقتصاد و سیاست و... هم موسسات متعددی را میتوانیم پیدا کنیم.
من بحثم را درباب دگرگونی و مانایی از مرکبات طبیعی بیرون میآورم و از آن صرفنظر میکنم و وارد این بحث پیچیده فلسفی نمیشوم که یک شیء چگونه باید باشد تا آب تلقی شود و آن شیء چه زمانی آب تلقی خواهد و تا چه زمانی همین آب تلقی خواهد شد!؟ بطوریکه این سوالات درباره هر شیء از اشیاء عالم طبیعت این سوالات قابل طرح است. بلکه من میخواهم بحث خودم را درباره مرکبات صناعی مطرح کنم. به عبارت دیگر کالا به عنوان یک مرکب صناعی مادی و از آن طرف یک موسسه اجتماعی به عنوان یک مرکب صناعی فرهنگی تا چه زمانی به همان شکل خواهد بود؛ به بیان دیگر نهادی مانند دانشگاه، تا چه زمانی دانشگاه تلقی میشود و تا چه زمانی همان دانشگاه تلقی خواهد شد. من در واقع بحثم را به مرکبات صناعی مادی و اجتماعی ادامه میدهم.
پرسشهای فلسفی درباره دگرگونی
در باب مرکبات صناعی تمام بحث دایر بر مدار هدف سازنده است یعنی تا هدف سازنده آن مرکب صناعی کشف نشود نمیتوانیم دریابیم که یک شیء چه زمانی Xتلقی میشود و تا کی همان X خواهد ماند. برای مثال هم بشر بر اثر تجربه فردی و هم نوع بشر بر اثر تجربه جمعی، دریافت بهترین راه نشستن این است که بدن انسان دو زاویه قائم بسازند؛ لذا انسان به دنبال چیزی رفت که دو زاویه قائم داشته باشد اما این را در طبیعت پیدا نکرد و ناچار شد خودش آن را بسازد. اگر انسان این وسیله را در طبیعت یافته بود، نیازی به ساختن آن نداشت. مثل اینکه بشر آب را یافت و مجبور نبود آب را جعل کند ولی صندلی مانند آب نبود و در طبیعت وجود نداشت و بشر به دنبال آن رفت تا صندلی را بسازد تا امکان نشستن مرتفع از روی زمین با دو زاویه قائم را به او بدهد. در واقع هدف بشر از جعل (اختراع) صندلی این بود که به نشستن مرتفع از زمین با دو زاویه قائمه نیاز داشت. پس هدف بشر از ساختن صندلی رفع این نیاز بود. اگر این درست باشد و هدف سازندگان این باشد، ما میتوانیم بفهمیم به یک شیء چه زمانی میشود صندلی گفت و به همین ترتیب تا چه زمانی یک شیء صندلی خواهد ماند؛ یعنی تا زمانی که برای بشر امکان نشستن مرتفع از زمین با دو زاویه قائمه را فراهم کند؛ همیشه هدف سازنده یک شیء، میشود کارکرد همان شیء. بنابراین اشیا تا وقتی که این امکان را ندارند ما را با دو زاویه قائم بنشانند هنوز صندلی نشده اما اگر یکی از پایهها از دست برود دیگر ما صندلی نخواهیم داشت و همین اصل را میتوان درباره مرکبات صناعی مادی نیز بهکار برد. همین سخن درباب مرکبات فرهنگی و اجتماعی هم صادق است. بشر روزی به این نتیجه رسید که سخت نیازمند آن است که آنچه در درون ضمیرش غلیان میکند را با هم نوع خود در میان بگذارد، ولی چیزی در طبیعت نمییافت که بتواند به کمک آن، درون ضمیر خودش را به همنوعش انتقال دهد و چون کشف نکرد چیزی را بتواند مافی الضمیرش را به دیگری انتقال دهد زبان را اختراع کرد. پس یک پدیده فقط وقتی زبان است که امکان انتقال مافیالضمیر من را به هم نوع خودم فراهم بیاورد. اگر روزی پدیده درونیات من را به شما انتقال نداد در آن صورت زبان از دست رفته است و کارکرد زبان انتقال مافیالضمیر ما است. اگر روزی زبانی مصیبتی یافت و ساختارهای نحوی چنان مغشوش شد که وقتی من جملهای را میگویم یقین نداشته باشم مقصود من فهمیده شده است در آن صورت زبان وجود ندارد، اما وقتی تا ساختارهای نحوی زبان، ثابت و واژههای مستعمل لغاتی هستند که حتی اگر ابهام و ایهامی دارند، قابل رفع است و تا آن زمان هم گوینده یقین دارد ضمیر خود را به درستی و کامل انتقال داده است و هم شنونده این اطمینان را دارد همان است که گوینده به دنبال آن بوده است. در این صورت همچنان با زبان سرو کار داریم و لذا چون هدف سازندگان زبان این بوده پس کارکرد آن نیز همان است.
با اختراع زبان، بشر به دریافت زبان هم کمبودهایی دارد؛ اول اینکه وقتی من درونیاتم را به شما انتقال میدهم پس از چند ثانیه این انتقال متوقف میشود؛ نوادگان و نسلهای بعد از ضمیر او مطلع نمیشدند اما با زبان ممکن نبود و دیگر اینکه برخی از قدرت زبان برخوردار نبودند، یعنی زبان صناعی وجود داشت اما قدرت تکلم نداشتند، برای اینکه این انتقال صورت بگیرد خط اختراع شد و خط دو ویژگی داشت که در زبان نبود. پدیدهها دو نوع دگرگونی دارند. دگرگونی اول طبیعی و قهری است. در مرکبات صناعی مادی و فرهنگی و اجتماعی ما با کارکرد سرو کار داریم و تا وقتی شیء کارکرد دارد هنوز همان شیء است. اما در عین حال همین شیای که شما ساختهاید دستخوش دگرگونی میشود. مثلا زبان هم در ساختارهای نحوی و هم در معنای واژگان دگرگون میشود. با اینکه دگرگونیهای فراوانی بر مرکبات عارض میشود اما تا وقتی کارکرد تغییر نکرده باشد ما آن پدیده را داریم.
اما نوع دگرگونی دوم که کالاهای مادی و فرهنگی پیدا میکنند و طبیعی نیست، دست ما سازندگان کالاست و بحث ما در این بخش است. فرض کنید من به عنوان یک معلم هستم، مسلم است در سالهایی که من تدریس میکنم سلسله دگرگونیهای طبیعی و قهری بر نحوه تدریس من عارض میشود، مثلا در سالهای جوانی با صدای رسا و در سنین پیری با صدای خسته تدریس میکنم.
تغییر قهری و ارادی
اما من دگرگونیهایی باید در نحوه تدریس ایجاد کنم تا معلم موفق باقی بمانم. چراکه تدریس من تنها به شخص من بستگی ندارد و نحوه درس دادن من به شاگردان من هم وابسته است. به ابزارهای تدریس هم بستگی دارد و چون هم شاگردان و ابزار دم به دم تغییر میکنند برای من ممکن نیست همچنان به سیاق سی سال پیش درس بدهم. فرض کنید سی سال پیش، من به شاگردانی ریاضی میگفتم که حتی به چرتکه هم دسترسی نداشتند اما امروزه شاگردان ریاضی به سریعالحسابترین کامپیوترهای محاسباتی دسترسی دارند. من الان نمیتوانم به همان سبک سابق ریاضی تدریس کنم و چارهای ندارم به صورت آگاهانه و ارادی تغییراتی در تدریس خودم پدید بیاورم و این فارغ از تغییراتی است که خواسته یا ناخواسته بر نحوه تدریس من اثر میگذاشتند. این نحوه دوم به علم و اراده بستگی دارد. من بخواهم معلم موفق فلسفه بمانم باید خودم با علم و اراده خودم دگرگونیهایی در خودم پدید بیاورم و اگر من از روشهای سابق دست بر دارم دیگر معلم موفق نخواهم بود. این وجه از تغییرات محل بحث ما است. این تغییرات در سایر نهادها و موسسات هم وجود دارد برای مثال اگر در نهاد سیاست هستم روشهای امروز من باید تغییر کند. شهروندان امروز متفاوت از شهروندان گذشته شدهاند و لذا نحوه حکمرانی من باید تغییر کند. چون هم روشهای حکمرانی دگرگون شدهاند و هم مخاطبانی که من میخواهم بر آنها حکمرانی کنم متفاوت شدهاند. این تغییرات طبیعی و قهری هستند اما من را به تفاوتهای عامدانه وادار میکردند. در نهاد اخلاق هم باید تفاوت ایجاد کرد. امروزه روشهای اخلاقی بار آوردن مخاطبان با روش دوران نیاکانمان متفاوت شده است.
شما اگر به پرسش نو پاسخ کهنه را تکرار کردهاید در واقع پرسشِ پرسیده را پاسخ ندادهاید و به همین ترتیب پاسخی، به پرسش نپرسیده دادهاید. در واقع پرسشی که مومن امروزی پرسیده است، به این پرسش اگر من پاسخ ٧٠٠ سال پیش را بدهم در واقع پرسش مخاطب امروزی بیپاسخ مانده است و پرسش پرسیده شده هم بیپاسخ مانده است.
لذا وقتی شما صندلی یا نهاد آموزش را ساختهاید، صندلی هم اگر بخواهد امکان مرتفع نشستن را فراهم کند باید دگرگونی پیدا کند متناسب با شرایط و آب و هوای متفاوت، متناسب با کودکان و سالخوردگان متفاوت شود. بنابراین هم مصرفکننده صندلی و نهاد آموزش عوض میشوند و هم روشهای ساخت صندلی و آموزش عوض میشوند لذا من به عنوان صندلیساز و معلم باید دایم دگرگون بشوم. اگر روشهای پژوهشی و آموزشی ما مربوط به هزار سال پیش باشد آنگاه نه آموزش موفقی و نه پژوهش و پرورش موفقی داریم. نهادهای اجتماعی و کالاهای مادی به اقتضای اینکه در دنیایی واقعی هستند، قهرا تغییر میکنند. بنابراین تولیدکنندگان باید آگاهانه روشهای خود را تغییر دهند. ازاین لحاظ همه نهادهای مرده، باید از خودشان شکوه کنند و معنا ندارد کسی گلایه کند علت اینکه ما در کارمان موفق نیستیم این است که آدمها بد شدهاند. مسلم است بچهها مانند سابق نیستند. آنها همانند سایر صناعات به صورت قهری دگرگون میشوند و آنها قهرا و طبیعتا جدید شدهاند اما شما روشهای قدیم را روی گروهی که عوض شدهاند، میخواهید.
این عدم توفیق ناشی از آن است که شخص در جهان بیثبات میخواهد ثابت بماند و به دنبال آن است و مثلا حرفهای خواجه نصیرالدین طوسی را در زمان حال بزند و توجهی ندارد خواجه نصیر متناسب با شرایط زمانه خودش حرف میزد و عمل میکرد و خواجه به اندازه مخالفانش ابزار پیشرفته داشت و به همین خاطر موفق بود؛ اما در زمانه کنونی ابزارهای ما در سطح خواجه نصیرالدین طوسی است غافل از آنکه جامعه و سیاست صدها سال جلو رفته است. اگر بخواهی در بازار تغییر یافته کنونی خریدار داشته باشی باید در کالای خودت تغییر ایجاد کنی. این یعنی دگرگونی برای مانایی؛ یعنی من در خودم تغییر ایجاد میکنم چون میخواهم ماندگار شوم وگرنه به قول مارکس هرچیزی که صلب شود دود میشود و به هوا میرود. چیزی که سخت و سفت شد به هوا خواهد رفت و اگر بخواهی دود نشوی باید منعطف بشوی. این دگرگون شدن برای ماندن در کالاهای مادی، متاثر از نیروهای اقتصادی و بازار همیشه صورت میپذیرد صندلی و یخچال و... روز به روز برای حفظ بازار فروش خود عوض میشود.
اما مشکل جایی است که باور نداریم همین تغییرات و هماهنگی با تحولات جامعه باید در مورد کالاهای فرهنگی هم صورت گیرد. ما میخواهیم به روش قدما تعلیم، تربیت و سیاستورزی و ترویج دین و مذهب و اخلاق و به روش قدما میخواهیم خانواده را مدیریت کنیم. اما این واقعیت است که اگر بخواهیم به روش قدما کار کنیم موفق نخواهیم شد و بازارمان
کساد خواهد شد.
اصول و کارکرد نهادها باید حفظ شود
باید هر نهاد اجتماعی، مثلا نهاد سیاست، مشخص کند که برای چه به وجود آمده است؟! من اگر جای رجل سیاسی بودم به دنبال آن بودم که بفهمم، نهاد سیاست چرا اختراع شده است؟! چرا بشر نهادی به نام سیاست را درست کرده است؟ من در پاسخ میگویم، بشر بدون امنیت، رفاه، عدالت و آزادی باقی نمیماند و نهاد سیاست ساخته شد تا بتواند امنیت، آزادی، رفاه و عدالت را در جامعه تامین کند. باید برای سیاستمدار مشخص باشد در هر زمان بهترین نحوه تامین کردن رفاه، آزادی و عدالت چگونه است و نباید به چیزی غیر از این موارد جمود بورزد. هرچه عوض شد اشکالی ندارد ولی این اصول و کارکردها باید حفظ شود. یک سیاستمدار خیرخواه میگوید مردم از من امنیت، رفاه، عدالت و آزادی انتظار دارند و من برای رسیدن به این چهار مورد مصالحه خواهم کرد تا به بهترین شکل به این امور دست پیدا کنم. سیاستمدار متعهد باید این چهار آرمان را تامین کند و درباره آن کوتاهی نشان ندهد. وقتی به ثبات آن رضا میدهم که به این چهار اصل خدمت کند و به محض آنکه به این امور لطمه بزند از آن دست برمیدارم. سیاستمدار موفق کسی است که بفهمد امور ثابت عدالت، رفاه، آزادی و امنیت است.
منبع: اعتماد
نظر شما