به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ نشست «ترازنامه روشنفکری در ایران پس از انقلاب» با سخنرانی محمد علی مرادی برگزار گردید.
وی در این نشست گفت: پایان فلسفه آغاز انقلاب است. تمام جوامعی که فلسفه نداشتند کارشان به انقلاب کشید. در ایران هم فیلسوفان ما توان این را نداشتند که پرسش های جامعه را مطرح کنند و برای آن ها پاسخ بیابند لذا انقلاب شکل گرفت. فلسفه با اندیشه تفاوت دارد. اندیشه طرح پرسش مداوم است. فلسفه ما در حال حاضر توان این را ندارد که مشکلات و تجارب اجتماعی ما را در ساحت مفهوم بیاورد. عمق بحران ها را فهمیدن مهم است.
محمد علی مرادی در ادامه عنوان کرد: بحران های سیاسی ریشه در مشکل آگاهی در ما دارد. مفهومی بحث کردن و صحبت کردن بسیار مهم است. برای این منظور باید پایه های تمدن فعلی را بشناسیم. پایه های تمدن فعلی یعنی کانت و هگل و هایدگر. ارتباط بین خرد و طبیعت بسیار مهم است. زمانی می توانیم گفتگو کنیم تا به ارتباط بین این دو توجه کنیم.
وی سپس گفت: پروژه ایرانشهری آقای طباطبایی یک ایده است. چگونه این ایده به مفهوم تبدیل می شود؟ آقای سروش هم می گوید من متکلم ام. تفاوت متکلم با الهی دان مهم است. متکلم در باب جدل بحث می کند. الهیات دان در باب برهان بحث می کند. مثلاً آقای سروش بحث بنیادی نمی کند و به دنبال دسته بندی ایجاد کردن است. آقای داوری هم یک کتاب در زمان شاه نوشته اند به نام فارابی. آقای داوری تکنولوژی را نقد می کند و خود را طرفدار هایدگر می داند. در حالی که متن اصلی در بنیادهای نظری ننوشته اند و صرفاً تعدادی مقاله نگاشته اند. این گونه فردی را نمی توانیم بگوییم فیلسوف یک کشور. فیلسوف باید به بنیادها توجه کند.
محمد علی مرادی اظهار داشت: ما درک مان از طبیعت را چگونه تعریف می کنیم. ما باید دانش دیگری طراحی کنیم. در آلمان در حال حاضر این بحث را دنبال می کنند که آلترناتیو علم کدام است. چگونه می توانیم علمی طراحی کنیم که متکی بر فیزیک نیوتنی نباشد. باید الهیات خود را داشته باشیم و الهیات مسسیحی به کار ما نمی آید. فیلسوف باید مشکلات زیست محیطی را زودتر تشخیص دهد و پیش بینی کند.
وی افزود: من اساساً با روشنفکر جماعت مشکل دارم. چون به دنبال دار و دسته درست کردن هستند. هر کس شاگردانش شبیه به هم بودند بدانید به دنبال دار و دسته درست کردن است. روشنفکری در ایران ادامه جریان متکلمین است. متکلمین به دنبال پاسخ به مشهود و محسوس هستند. یعنی همان سخنرانی کردن و دار و دسته درست کردن. ما باید کاری که یهودیان اشکنازی و مکتب فرانکفورتی ها انجام دادند را انجام بدهیم. یعنی در بنیادهای نظری متناسب با فرهنگ خودمان پرسش طراحی کنیم.
محمد علی مرادی در انتها گفت: مثلاً شاهنامه را در نظر بگیرید که می توانیم آن را از زاویه هر کدام از شخصیت های قصه بخوانیم. این کار در تاریخ اسلام نیز انجام شده و تاریخ اسلام از زاویه عایشه نوشته شده است. جمله ای که دکارت گفت مبنی بر این که من فکر می کنم، پس هستم را باید بر عکس کنیم. باید بگوییم من هستم، پس فکر می کنم. ما باید ابتدا از هست بودن مان حرکت کنیم. سپس بپرسیم چه هست هستی من؟ که همان طبیعت ماست. ما در بخش تئولوژی نمی توانیم مشکلات مان را با بنیادهای فلسفی حل کنیم.
نظر شما