فرهنگ امروز: ویلیام جی باتز[1]/ترجمه: یحیی شعبانی، محمد غفوری:
نظریهی سیاسی رشتهای نیست که در باب موضوعات به گونهای مجزا از بسیاری از قلمروهای گوناگون تجربهی بشری بحث کند؛ عمل و اندیشهی سیاسی در خلأ ظاهر نمیشود، بلکه در یک بستر گستردهی فرهنگی ظهور میکند. بنابراین، یک نظریهپرداز محتاط باید همهی عوامل متعدد تاریخی، اجتماعی، اقتصادی و دینی متضمن وضعیت بشر را بهحساب آورد، چون انسان اجتماعی، انسان اقتصادی و انسان سیاسی در نهایت و بیش از هر چیزی یک و همان شخصند. به علاوه، چون نظریهی سیاسی به طور ویژه با تصمیمگیری در جمعهای بشری سروکار دارد، نظریهپرداز باید بهویژه به موضوع مسئلهگونِ ماهیت، سرچشمهها و رشد و نمو جوامع بشری حساس باشد. بنیادهای تاریخی و انسانشناختیِ خوب ادراکشده، اغلب نشانهای از نظریهی سیاسی پیچیدهاند و فلاسفهی سیاسی بزرگ در حساب کردن ملاحظات عمومی در باب جامعهی انسانی بهمثابه عناصری در رفتارهای حکومت بشری به طور خاص شکست نخوردهاند. نمونهی بارزی برای این اصل جان لاک است، که دو رساله دربارهی حکومت او نیز تا حد زیادی رسالههایی دربارهی سرشت و توسعهی جامعه بهطورکلی است. علاوه بر این، سرچشمههای شالودههای انسانشناختی و تاریخی در نظریهی لاک پنهان یا مبهم نیست؛ زیرا معروف است که نظریهپرداز قرن هفدهمی دستی در مطالعهی تواریخ ممالک آمریکا و تفاسیر توصیفی بومیان بدوی جهانِ نو داشت.[2] بیشک لاک تعدادی از مفاهیم گلچینکرده از این پیکرهی مطالعهی پسزمینهای را در تار و پود نظریهی سیاسیاش تنیده است.
در نظریهی لاک «وضعیت طبیعی» در مقام نقطهی شروعی اساسی برای نظریهی تکاملیِ (developmental) «منشأ حقیقی، گستره و غایت حکومت مدنی» توصیف میشود. بیشک وضعیت آغازین و بومی مورد نظر لاک تا حدی یک برساخت منطقی است، درست مانند وضعیت آغازین هابز؛ درحالیکه هابز تمایلی نداشت تا از وضعیت طبیعی بهعنوان واقعیتی تاریخی دفاع کند، به نظر میرسد که لاک آن را صرفاً قصهای تاریخی لحاظ نمیکرد، بلکه به همان اندازه واقعیتی تاریخی نیز قملداد میکرد. با پرداختن به این پرسش، «کجا انسانهایی در چنین وضعیت طبیعیای وجود دارند، یا حتی آیا وجود دارند؟»[3] پاسخ او دو شق دارد؛ نخست، رؤسای دولت در برابر یکدیگر در امور بینالملل فاقد هرگونه تعهد قراردادی هستند و در حقیقت در وضعیتی طبیعی قرار دارند، ثانیاً، امکان دارد انسانهایی که «کاملاً در یک وضعیت طبیعی» به سر میبرند در «جنگلهای آمریکا» زندگی کنند و همزیستی اجتماعی داشته باشند. لاک مکرراً در دو رساله به برهوت آمریکایی بهعنوان نمونهای غیر قابل منازعه از شرایط اجتماعی ابتدایی اشاره میکند. او در یک جملهی معروف بهصورت کاملاً سرراست اظهار میکند: «بدینسان در آغاز، کل جهان آمریکا بود.»[4] لاک در بحث از «آغاز جوامع سیاسی» به وضوح از خوزه دآکوستا (Jose d'Acosta)، سیاح اسپانیایی متقدم در ممالک آمریکا، نقل قول میکند تا با نمونهای پرویی (Peruvian) ملاحظاتش دربارهی جامعهی بشری اولیه را ثابت کند.[5]
ارجاع به آکوستا تصادفی نبود، لاک با توصیفات سفرنامهها از دنیای جدید که در بین عموم مردم باسواد نیمهی قرن هفدهم هواخواه داشت بهخوبی آشنا بود. شماری ازاینقبیل کتابها که عموماً گزارشهایی پیکارسک[6] از مشاهداتی فردی از سرزمینها و بومیان دنیای جدید بود، در کتابخانهی لاک وجود داشت و پیش از نوشتن دو رساله خریداری و خوانده شده بود. ترجمهی انگلیسی کتاب آکوستا، تاریخ طبیعی و اخلاقی سرخپوستان شرقی و غربی، [7] در سال ۱۶۰۴ در لندن منتشر شده بود. بخش کلانی از این روایت مربوط است به تاریخ اجتماعی و سیاسی مکزیک، یا به بیان دقیقتر، مردمی که پیش از دورهی مونتسوما (Montezuma) و یا همزمان با آن در آمریکای مرکزی زندگی میکردند. اینکه آیا گزارش آکوستا به معنایی عینی کاملاً دقیق است یا خیر، احتمالاً خارج از موضوع است، چون این اسپانیولی مدعی است که فقط چیزی را گزارش میکند که ساکنان محلی خودشان به او گفتهاند. به علاوه، لاک گویی گزارش آکوستا را بهعنوان گزارشی نسبتاً موثق میپذیرد.
کتابخانهی لاک شامل ترجمهای فرانسوی از گزارش اسپانیایی Rev. Cristobal d'Acunia, S.J.,Relation de la Riviere Des Amazons (1682) نیز بود. گزارش آکونیا (Acuña) تقریباً شبیه گزارش آکوستا است، سوای اینکه این بار مکان گزارش جنگلهای جنوبیتر برزیل است. آکونیا به شیوهای مشابه برداشتهایش را از سرزمینها و مردم حوزهی آبگیر رودخانه گزارش میکند. یک اثر مشابه، اگرچه بسیار متقدمتر، نیز در اختیار لاک بود، Histoire d'un Voyage Fait en la Terre du Bresil (1578) نوشتهی ژان دو لری (Jean de Lery). داستان این مرد فرانسوی که بیش از یک سده پیش از آکونیا منتشر شد بر تجربیاتش در بین مردم قبیلهای در برزیل پرتغالیزبان متمرکز میشود. سرانجام در بین سفرنامههای آمریکای جنوبی، لاک نسخهای از اثر یک فرد انگلیسی نیز داشت، مطالعهای جدید دربارهی هند غربی (۱۶۷۷)[8] نوشتهی توماس گیج (Thomas Gage)؛ اما کتاب گیج در حاشیه فقط به قبایل آمریکایی اولیه اشاره میکند و بر تمدن آزتک متمرکز میشود. علاوهبراین، لاک صاحب دو گزارش سفر از سوی یک فرانسیسکن فرانسوی بود به نام گابریل ساگارد تئودات (Gabriel Sagard- Theodat)، مُبلّغی مذهبی که به فرانسهی جدید فرستاده شده بود تا سرخپوستان آمریکای جنوبی را به کیش مسیحی درآورد. دو کتاب Le Grand Voyage du Pays des Hurons (1632) و Histoire du Canada et Voyages (1636) ویژگیهای کشور و قبایل بدوی شمال را نقل میکند، درست همانطور که آکوستا، آکونیا و لری دربارهی جنوب نقل کرده بودند.
به نظر میرسد که تاکنون هیچ ارزیابی دقیقی از این منابع و مصالح در دسترس لاک صورت نگرفته است، البته بیشک به سبب کمیابی نسخههای اصلی این کتابها بهویژه در این کشور است.[9] بااینحال، مطالعهی این کتابهای قرن هفدهمی و مقایسهی آنها با دو رساله مجموعهای از بصیرتهای جالب در خصوص ذهنیت و نظریهی لاک به دست میدهد. به سادگی آشکار میشود که جنبهی تکاملی نظریهی سیاسی لاک و نیز ویژگیهای وضعیت طبیعی وی نه نتیجهی محتمل منطق و روش فلسفی صرف (مثل مورد هابز)، بلکه احتمالاً حاکی از واقعیتهای تاریخی ملهم از شناخت لاک از آمریکای بکر و دستنخورده بوده باشد. مطالعات وی در تاریخ مردمان قبیلهای آمریکا و توصیفات انسانشناختی خام سیاحان فرانسوی، انگلیسی و اسپانیایی در دنیای جدید، احتمالاً انگیزه و توجیهی برای وی فراهم کرده باشد تا فرض کند که یک وضع اولیه و طبیعی وجود داشته که بر مالکیت و حکومت مدنی تقدم دارد.
از کلام لاک معلوم میشود که برای وی «کل جهان» در ابتدا شبیه آمریکای حوالی ۱۶۰۰ بود؛ یعنی برهوت آمریکایی نمایندهی وضعیت همگانی اولیه بود. لاک میتوانست به سادگی از خواندههایش این فرضیهی عمومی را ساخته باشد. البته در اندیشهی سنتی یهودی-مسیحی وضعیت اولیه بهشت عدن بود، گاهوارهی همگانی بشر. همهی مؤلفانی که لاک آثار آنها را خوانده است مکرراً دنیای جدید را با تعابیر مربوط به عدن توصیف کرده است. آمریکا چونان بهشتی هنوز باقی ظاهر میشود.[10] آکونیا مدعی است که رودخانهی آمازون بزرگتر از رود فرات است؛ یعنی رودخانهی مقدس بینالنهرین که بنا بر اقوال، یکی از کرانههای بهشت اولیه را شکل میداد. این رود از خلال سرزمینهای «پر از باغهای سرشار از گل و میوه» جاری است، «مکانهایی که این رود آبیاری میکند بهشتهای زمینیاند». [11] لری حوزهی آبگیر آمازون را سرزمینی یافت که وفور غیرقابل باوری در «کل سال و هر فصلی» دارد، «toujours verdoyans»، با گلهایی به ضخامت سه فوت.[12] اما این سرشاریِ زیبایی طبیعی محدود به منطقهی استوایی نبود، چون ساگارد دریافت که در فرانسهی جدید گیاهان و حیوانات از نظر کمیت و کیفیت شکوفاتر از هر چیزی در اروپا هستند.[13] ساگارد با ستایش این «عجایب الهی»، این مجموعه از پرندگان، گلها و دریاچههای زیبا و سرشار از ماهی مکرراً به کِبِک بهعنوان «بهشت ما» اشاره میکند.[14]
نه تنها فضای صرفاً فیزیکی قارهی آمریکا پر از رایحهی عدن بود، بلکه ساکنانش نیز یادآور مردمان اولیهی سفر تکوین بودند. به طور خاصتر، بومیان آمریکایی سیاحان را با نمایش چشمگیرترین ویژگی پیشاهبوطی تحت تأثیر قرار دادند: برهنگی همیشگی و بیشرمانه. ساگارد مبهوت هورنها (Hurons) میشود، «هر مردی مثل یک کودک از زهدان مادرش عریان میآید... به همین خاطر آنها نه شرم دارند و نه عار... آنها هرگز لباس نمیپوشند». [15] لری یادآور میشود که اهالی آمازون در کل حیات خود مثل اطفال عریان زندگی میکنند «بدون نشان دادن هیچ علامتی از شرم و عار». لری میگوید در واقع «آمریکاییهای بینوای ما» کاملاً شبیه آدم و حوا هستند.[16] آکونیا که قبلاً ناحیهی آمازون را چونان بهشت زمینی توصیف کرده بود، به جمعیت بومی آن اشاره میکند،[17] «اغلب آنها مطلقاً عریان راه میروند، مردان و نیز زنان و دیگر شرمندهی اینگونه ظاهر شدن نیستند، چنانکه گویی در حالت اولیهی بیگناهی هستند».
مخلص کلام اینکه لاک از طریق مطالعاتش همانند بیشمار معاصرانش، احتمالاً این تصور عدنی از آمریکاییان و تهیدستان آن را اخذ کرده بود، امری که وی را قادر ساخت تا وضعیت بیپیرایهی آمریکاییها را چونان نمودی گسترده از وضعیت اولیهی «کل جهان» تصور کند. بااینحال، اگر سفر تکوین تاریخ سیاسی کمتر موثقی را فراهم میآورد، تاریخ انسانشناختی آمریکا این نیاز را برآورده میساخت؛ علاوهبراین، نمونهی مطالعاتی آمریکایی به خاطر شباهتهایش با عدن میتوانست یک نمونهی اولیهی جهانی فرض شود. بدینگونه است که لاک در ترسیم سیمای اولیهی وضعیت طبیعیِ فرضی در دو رساله مواردی را بهمثابه ویژگیهای بارز وضعیت طبیعی عرضه میکند که بهنحوی بسنده و قابل توجه، مضامین اولیهی گزارشهای انسانشناختی از آمریکاییها را -که لاک نیز با آن آشنا بود- تشکیل میداد.
برخلاف هابز که روش تحلیلیاش جامعه را به سادهترین عناصر آن یعنی افراد اتمیزه تجزیه میکرد، لاک انسان را اساساً دستکم نیمهاجتماعی در نظر میگرفت. پسزمینهی انسانشناختی او خواهان این تصدیق بود. ساگارد در توضیحاتش دربارهی هورنها میگوید: «انسان حیوانی اجتماعی است که نمیتواند بدون همنشین زندگی کند».[18] این مُبلّغ دینی فرانسوی به شیوههایی اشاره میکند که از طریق آن سرخپوستهای اطراف دریاچههای بزرگ شمال آمریکا به طور طبیعی در خانوادهها و قبایل تحت رهبری رؤسایشان گرد هم آمدهاند. ساگارد میگوید: «هورانها موفقترین و مغرورترین مردم هستند. شجاعت به طور جدا نشدنی به غرورشان ضمیمه شده و پیوند یافته است... پسران و دخترانشان شبیه پریان هستند، آنها بسیار خوشخلقند و همچون غزال بسیار چابکند».[19] هورنهای ساگارد نمونهای از مردم در وضعیت طبیعی را عرضه کردهاند، البته مردمی که احتمالاً در جامعه نیز زندگی میکنند.
انسانهای طبیعی مورد نظر لاک اگرچه اجتماعیاند، اما هیچ اقتداری را به رسمیت نمیشناسند. انسانهایی که بر مبنای خرد با هم زندگی کنند و مافوقی مشترک بر روی زمین ندارند که میان آنان قضاوت کند، همان نمونهی کامل وضعیت طبیعی هستند.[20] این دقیقاً ویژگی مردم توصیفشده در سفرنامههایی است که لاک خوانده بود. آکوستا گزارش میکند که چندین سده پیش از تمدن آزتکها مردمان دیگری در آمریکای مرکزی وجود داشتند. این مردمان که به «چیچیمکاها» (Chichimecas) شهره بودند، «تنها از طریق شکار زندگی میکردند». «آنها حیوانوار در بدترین مناطق کوهستانی زندگی میکردند بدون هیچگونه سیاستی و همگی عریان بودند... آنها هیچ مافوقی نداشتند، هیچ خدایی را به رسمیت نمیشناختند یا پرستش نمیکردند، آنان هیچ نوع آیین یا مذهبی نداشتند، هنوز هم تا به امروز در اسپانیای جدید این نوع مردم وجود دارند که با تیر و کمانهای خود زندگی میکنند و بسیار خطرناکند.»[21] افزونبراین، گزارش لری از آمازونیها مؤید این دیدگاه رایج دربارهی اغلب مردمان اولیهی آمریکا است. لری در جایی یک قبیلهی جنگلی خاص را توصیف میکند، جامعهای بسیار ابتدایی که «در بینشان نه شاهی بود و نه شاهزادهای، در نتیجه... آنها تقریباً شبیه لردهای بزرگ هستند و با آنان مو نمیزنند».[22]
بنابراین، احتمالاً لاک از توصیفات قبایل آمریکای جنوبی به این نتیجه رسید که انسان در این وضعیت طبیعی «بدون مافوق مشترک» زندگی کرده است. بااینحال چنانکه در رابطه با هورنها اشاره شد، لاک در میان سرخپوستان شمالی که رئیسی برای خود داشتند، با اشکال گوناگونی از اقتدار قبیلهای مواجه شد. ظاهراً در اینجا انسانهایی بودند در وضعیت طبیعی که اقتدار سیاسی را میشناختند، در واقع چیزی بیش از رؤسای قبایل در میان هورنها وجود داشت. ساگارد گزارش کرده بود که همهی خزانههای قبیله توسط پیرمردی نگهداری میشود که بسیار شبیه به «خزانهدار جمهوری» بود و بر اساس فرمانهای شورای هورن داراییها را برای تأمین «رفاه حال همگانی» توزیع میکرد.[23] بخش باقیماندهی نظریهی لاک این شانس را آورد که داراییهای هورن بهصورت اشتراکی نگهداری میشد. بااینهمه، در واقع در اینجا یک ساختار منظم اقتدار وجود داشت.
برای حل این مشکل لاک تصمیم گرفت تا میان گونههای اقتدار تمایز گذارد و بدینسان زمینه برای تحلیل اقتدار پدرانه فراهم میآمد. لاک میگوید: «شاید در آغاز کار انسانی نیک و والا به سبب نیکخوییاش برخوردار از نوعی تقدم [مشخص] شده که با گونهای از اقتدار طبیعی [تضمین شده] است... البته من این را انکار نمیکنم که اگر تا آنجا که تاریخ به ما اجازه میدهد در خاستگاه جوامع اشتراکی غور کنیم، این جوامع را تحت حکومت و ادارهی یک نفر خواهیم یافت».[24]
پاسخ لاک دو شق دارد؛ وی نخست اصرار میورزد که اقتدار رئیس قبیله هورن پدرسالارانه است و دوم اینکه هیچگونهای از مالکیت فردی در این قبیلهی اشتراکی وجود نداشت. در هر دو شق نمیتوان گفت که هورنها دارای یک حکومت مدنی هستند؛ بنابراین لاک از اذعان به وجود یک اقتدار مدنی، بنا به تعریف دقیق آن، در میان انسانهای طبیعی سر باز میزند، هرچند که گزارهی اصلی او - «انسانها با یکدیگر زندگی میکنند... بدون یک مافوق مشترک بر روی زمین» - هنوز گستردهتر از آن است که بتوان به آن استناد جست.
ابهام انسانشناختی دیگر در تمایزگذاری لاک میان وضعیت جنگی و وضعیت طبیعی سر برمیآورد، ابهامی که در موازت با دشواری منطقیای قرار میگیرد که پروفسور مکفرسون و کاکس در همین مقوله آن را دریافتهاند.[25] برخلاف هابز، لاک اصرار میورزد که وضعیت طبیعی صلحآمیز است. وضعیت طبیعی، «وضعیت صلح، ارادهی نیک، همیاری و محافظت متقابل است» که در آن انسانها «بر اساس خرد با یکدیگر زندگی میکنند».[26] بااینحال، اندکی بعد لاک بیم خود را از این ابراز میدارد که هرگونه مخالفتی در وضعیت طبیعی مستعد آن است که به جنگ بیانجامد. «یکی از دلایل بسیار مهمی که انسانها خودشان را در درون جامعه قرار میدهند و از وضعیت طبیعی میگریزند پرهیز از وضعیت جنگی است.»[27] به نظر میآید که لاک تلویحاً با هابز موافقت کرده است؛ بهدیگرسخن، وی میبایست میان وضعیت طبیعی و وضعیت جنگی قائل به تمایز میشد، درحالیکه همهنگام در نهایت آنها را با هم یکسان میانگاشت.
احتمالاً این اختلاف منطقی ناشی از آشفتگی پسزمینهی انسانشناختی لاک دربارهی موضوع مورد نظر بوده است. ژان دو لری اعضای قبایل آمازون را مردمانی معرفی میکند که «بهخوبی با یکدیگر و در صلح زندگی میکنند»، چنانکه گویی فطرتاً «قوانین الهی و انسانی» را درک میکنند. در مواضع گوناگونی لری بر خوشمشربی، مهماننوازی و دستگیری آنان تأکید میورزد.[28] باوجوداین، آکوستا و آکونیا دقیقاً بر خصایص متضاد مردم بدوی آمریکا تأکید میکنند. آکوستا چیچیمکاها را «بربرصفت و وحشی» میخواند. «جنگیدن با آنان دقیقاً همانند شکارکردن حیوانات وحشی است».[29] آکونیا بهصراحت میگوید آمازونیهایی که او مشاهده کرده است «در جنگ مداوم به سر میبرند و روزانه در حال کشتار و به بردگیگرفتن یکدیگر هستند». وی همچنین در جایی دیگر به آدمخواری آنها اشاره میکند.[30] از این قرار روایاتی انسانشناختی از مردم آمریکا که در دسترس لاک بود قویاً بر مبنای صلحآمیز بودن و یا جنگطلبانه بودن وضعیت طبیعی از هم تفکیک شده بود. ابهام منطقی لاک دربارهی این مقوله چنانکه مکفرسون، کاکس و دیگران تحلیل کردهاند با دانش انسانشناختی تضادآمیز وی تکمیل شده بود و همچنانکه لاک به ناگزیر اینگونه نتیجهگیری میکند که بهصورت بالقوه نوعی وابستگی نزدیک میان وضعیت طبیعی و وضعیت جنگی وجود دارد (و ازاینحیث به هابز نزدیک میشود)، به همینسان نیز گرفتار نوعی تفکیک انسانشناختی دربارهی موضوع خود میشود و نیز به این باور نیرومند میرسد که این دو وضعیت تقریباً با هم یکی هستند.
بااینهمه، شاید لاک انگیزههایی نهانی برای حفظ همان تمایز میان وضعیت طبیعی و وضعیت جنگی داشت. لاک برای توجیه مالکیت بهعنوان حقی طبیعی که مقدم بر حکومت است، میبایست نخست فرض کند که انسانهای طبیعی میتوانستند قانون طبیعی را درک کنند؛ یعنی آنکه، آنها نمیتوانستهاند عاملان بیاخلاق جنگهای مداوم باشند. مالکیت پیشاقراردادی به گونهای منطقی دلالت بر حقوق، قانونمندی و صلح پیشاقراردادی داشت. البته منصفانه نیست که بگوییم لاک مرتکب نیرنگبازیهایی منطقی در حق مخاطبان خود میشد، وی با اتکا بر مطالعاتش بدون هرگونه تردیدی باور داشت که در واقع انسانها در وضعیت طبیعی قانون طبیعی را میفهمیدند، حتی اگر جنگهای مداوم اعمال کامل این قانون را با مشکل مواجه میساخت. در رسالهی دوم معدود انسانهایی که آتش جنگ را برمیافروزند انسانهایی «مضر» و «فاسد» وصف میشوند که «اصول سرشت انسانی را فروگذاردهاند». [31] مطالعات لاک او را بهسوی این باور سوق داد که اکثریت انسانهای طبیعی صلحطلب و مطیع قانون بودند. این «وحشی» متعادل در کتابهای ساگارد چونان نانآوری کوشا و متهور و پدری فداکار توصیف میشود. آمازونیِ توصیفشده توسط لری، آدمی شریف با رفتاری گرم و دوستانه است، حتی وحشیان در روایت خصمانهی آکونیا نیز گاهی اوقات تا اندازهای خوشقلب و انسانی به نظر میآیند. گذشته از این، در همهی این جوامع روابط نامشروع جنسی و زنای با محارم مجازات و از ناموس پاسداری میشود. اگرچه «انسانهای بینزاکت و نامعقول از روشناییِ خرد» محرومند، اما بدویها «خلوص یک سرشت ساده» را حفظ میکنند.[32]
بنابراین، به نظر میرسد که لاک از خلال مطالعاتش در سفرنامههایی که سرخپوستان آمریکای شمالی، مرکزی و جنوبی را توصیف میکند برخی از عناصر -و مشکلات- مفهوم وضعیت طبیعی را چنانکه به گونهای فرضی در دو رساله به تصویر در آورده است، ترسیم میکند. بومیان آمریکا علیرغم اینکه پیوسته گرفتار جنگی آشوبناک میگردند، اما در جامعه زندگی میکنند، فاقد اقتدار هستند (البته بهجز اقتدار احتمالاً پدرانه) و از قوانین طبیعی آگاهاند. اینان همان انسانهای طبیعیاند که در خلال صفحات آثار لاک ظاهر میشوند.
بااینحال، همنوایی پایانی و شاید جالبترین هماهنگی میان موجود میان سفرنامههای انسانشناختی سدهی هفدهم و دو رساله در الگویی از تکامل ظاهر میشود که لاک در بحث پیرامون درآمدنِ مردمان از وضعیت طبیعی به حکومت قراردادی و مدنی مطرح میکند. نیازی به گفتن نیست که در این مبحث، مقولهی مالکیت اهمیتی حیاتی دارد؛ چراکه موضوع تطور امر مالک بودن در تمامی تبیینهای لاک از خاستگاه حکومت بسیار برجسته است. شماری از مفسران[33] اندیشهی لاک سه مرحلهی اساسی را در طرح تکاملی مورد نظر وی مشخص کردهاند.
به نظر میآید که در آغاز، دورهای از جامعهی بدون مالکیتِ فردی ثابت وجود داشته است. لُب مطلب بحث نظری لاک حاکی از این احتمال است که افراد این جامعه کوچنشین هستند و احتمالاً از طریق گردآوری و شکار زندگی میکنند، آنان یک اقتصاد معیشتی محض را حفظ میکنند و فاقد نهاد پول هستند. این نخستین و نابترین دورهی وضعیت طبیعی است، «عصری طلایی» پیش از آنکه «رؤیایی عبث... اذهان انسانها را با سودای باطل قدرت و جلال حقیقی فاسد گرداند». [34] اما این شرایط به گونهای شگرف دگرگون شد، آن هم هنگامی که «جاهطلبی و تجملگرایی» انسانها را گرفتار ساخت. مهمترین رویدادی که طلیعهی پایان عصر نخست بود، اختراع پول بود که بهزعم لاک علت آن «طلب داشتنِ چیزی بیش از آنچه که انسانها بدان نیاز داشتند»، بود.[35] همینکه انسانها شروع به گسترش داراییهای خود کردند، تجارت پیشه کردند و از پول بهعنوان واسطهی مبادله بهره جستند، معاملات، مناقشات و مجادلات پیچیده سر برآورد. این دومین مرحلهی وضعیت طبیعی بود.
البته در نهایت انسانها برای پاسداری از مالکیت و فرونشاندن منازعات، همگی از طریق وضع قرارداد برای پایهگذاری حکومت مدنی، وضعیت طبیعی را ترک میگویند. از این قرار، آنان از وضعیت کوچنشینی و از اقتصاد معیشتی به وضعیت مالکیت ثابت و اقتصاد پولی و سپس حکومت مدنی ترقی کردهاند. الگوی تکاملی لاک در اینجا تکمیل میشود. افزونبراین، امکان دارد که این مدل فرضی تطور سیاسی و اقتصادی ملهم از طرح تکاملی بسیار مشابه دیگری باشد که لاک باز هم در مطالعاتش با آن مواجه شده بود. پیتر لاسلت اظهار کرده بود که لاک علاقهای ویژه به کتاب خوزه دآکوستا داشت و آن را «یکی از بهترین آثار دربارهی سرخپوستان غربی» معرفی میکرد.[36] چنانکه پیشتر اشاره شد، در واقع آکوستا یکی از منابع انسانشناختیای است که در رسالهی دوم مستقیماً از آن نقل میشود؛ بنابراین صرفاً از سر اتفاق نیست که روایت آکوستا از تاریخ تمدن آزتکها تناظر قریبی با فرضیهی تکاملی لاک دارد، به عبارت دقیقتر، به نظر میآید که فرضیهی لاک مدلی مُنتَزَع است که پیوستگی بسیار زیادی با تاریخ اولیهی آکوستا دارد.
برخلاف بسیاری از سیاحانی که صرفاً توصیفاتی تحسرآمیز از ثروت آزتکها به نگارش درآوردند، آکوستا رویکردی بیطرفانهتر و تحلیلیتر در قبال موضوع خود در پیش گرفت. وی کمتر تحت تأثیر گنجینههای مونتسوما قرار گرفت، بلکه بیشتر دغدغهی مشاهده و توصیف ساختار اجتماعی و سیاسی پادشاهی آزتکها را در سر پروراند. جامعهی آزتکی، چنانکه وی به تصویر میکشد،[37] جامعهای به شدت سلسلهمراتبی بود که با تساویطلبی موجود در وضعیت طبیعی مورد نظر لاک فاصلهی بسیار داشت. «مونتسوما با تنظیم سازمانهای نظامی، مقام جنگاواران را به ذروهی اعلی رساند.» رژیم آزتکی نیرومند و بهخوبی سازمانیافته بود؛ «انتظام بالا و سیاست مشخصی برای دریافت عواید شاهانه داشت، امری که برای انجام آن صاحبمنصبانی به تمامی ولایات فرستاده شده بودند.» آکوستا میگوید که در رابطه با جوانان، آزتکها «بهخوبی میدانستند که آیندهی نیک اجتماع در گرو تربیت و آموزش جوانان است»، جوانانی که منظماً به مدرسه میرفتند و زندگی منضبطی را در پیش میگرفتند. به نظر میآمد که با اتکا بر هر معیاری میشد آزتکها را انسانهایی کاملاً بهرهمند از پول، مالکیت و حکومت مدنی معرفی کرد. آکوستا بحث خود را با ردیابی خاستگاههای این تمدن پی میگیرد.
نخستین کسانی که به این منطقه کوچیده و در آن مشغول زندگی شده بودند، چیچیمکاها بودند که پیشتر از آنها بهعنوان سرنمونهای (Prototypes) احتمالی انسانهای طبیعی یاد کردیم. همانطور که آکوستا بازگویی کرده است چیچیمکاها بدون مالکیت ثابت، پول و مهمتر از آن بدون اقتدار همگانی زندگی میکردند. آکوستا بر آن است که چیچیمکاها تا آغاز سدهی هشتم تنها ساکنان این منطقه بودند، وی حدس میزند که در حدود سال 720 میلادی سرزمین آنان توسط قبایلی سرگردان که از شمال در امتداد ساحل اقیانوس آرام در حرکت بودند مورد یورش قرار گرفت. این قبایل ناوالتالکاها بودند، «ملتی متمدنتر و باسیاستتر». ناوالتالکاها «همواره با صمیمیت و دوستی با یکدیگر تفریح میکردند» و «در پی آن بودند که اجتماع خود را گسترش داده و زیبا سازند»، [38] آنها در گروههایی سازمان مییافتند و به کشت و زرع در زمین میپرداختند. بیشتر چیچیمکاها به کوهها رانده شدند و در آنجا به زندگی کوچنشینی خود ادامه دادند. از طرف دیگر، ناوالتالکاها زمینها را به بخشهایی معین تقسیم کردند و این یعنی مالکیت خصوصی، هرچند که حکومتشان بهجز چند مجمع پراکندهی دموکراتیک هیچ ساختار رسمیای نداشت. سرانجام اینکه آکوستا در تاریخ نهچندان مستند خود اشاره میکند که:
چیچیمکاهای بربرصفت، به سبب آنچه که بر آنها گذشت شروع به بهرهگیری از نوعی حکومت کردند و بر تن خود لباس پوشاندند... ایشان بسا چیزها از آنان [ناوالتالکاها] آموختند، کلبههایی کوچک ساختند... بدینسان ایشان از طریق این اعمال تا اندازهای از خوی حیوانی خود فاصله گرفتند.[39]
در اینجا به همنوایی میان آنچه گفته شد با اندیشهی لاک دقت کنید. انسانها صاحب مالکیت ثابت میشوند و وضعیت طبیعی آشوبناک را در شکل ناب خود رها میکنند، هرچند که هنوز حکومت در بهترین حالت به گونهای حداقلی وجود دارد. به نظر میآید که جامعهی ناوالتالکایی شباهتی شگفت با مرحلهی دوم وضعیت طبیعی دارد که لاک بعدها آن را در قالب اصطلاحاتی انتزاعی و نظری توصیف میکند.
البته سرانجام خود جامعهی ناوالتالکایی نیز قربانی یورش دیگری شد که نتیجهی آن جامعهای مختلط بود که تحت سلطنت آزتکها اتحاد یافت و این یعنی حکومت مدنی. چنانکه آکوستا گزارش میدهد، سلطنت آزتکی از طریق مشورت و موافقت «شماری از مردان والامقام» که به احتمال زیاد از اشراف بودهاند، تشکیل یافت.[40] بههرروی، ایجاز و ابهام موجود در گزارشهای آکوستا از جزئیات ویژهی مربوط به خاستگاه سلطنت آزتکی، لاک را از داشتن یک گواه تجربی معتبر بهعنوان پشتوانهای برای نظریهی قراردادش محروم ساخت. باوجوداین، گزارش آکوستا از تاریخ سیاسی آمریکای مرکزی هم دربرگیرندهی تکامل مالکیت ثابت و هم منازعات و یورشهایی است که امنیت را از چنین مالکیتی سلب میکند. حکومت مدنی تبدیل به مرجع آشکار نظم و ثبات گردید. لاک که آکوستا را میستود، به سادگی میتوانسته این مضمون تطوری را از این مؤلف اسپانیایی وام گرفته و اندکی در آن دستکاری کرده باشد تا مطابقت واضحتری با نظریهی قراردادش بیابد. این مشابهتهای تکاملی هنگامی ملموستر و متقاعدکنندهتر میشود که خود آکوستا در پیشگفتارش بر تاریخ آزتکها گزارشی کوتاه از سه مرحلهی متوالی [تطور] سیاسی در تاریخ آمریکای مرکزی عرضه میدارد.
آکوستا میگوید که سیاحان سه شیوهی حکمرانی در میان سرخپوستان کشف کردهاند؛ نخستین و بهترین شیوه، نوعی سلطنت بود مانند سلطنت اینگوس و مونتسوما، هرچند که این سلطنتها عمدتاً جبارانه بود. شیوهی دوم حکومتهای اشتراکی [مانند ناوالتالکان] بود که در آن جامعه با مشاوره و اقتدار شمار بسیاری از افراد اداره میشد... سومین نوع حکومت [حکومت چیچیمکاییها] تماماً بربرمنشانه است و از سرخپوستانی تشکیل شده که نه قانون دارند و نه شاه، آنان محلی معین برای سکنیگزینی ندارند، بلکه مانند حیوانات وحشی بهصورت گروهی حرکت میکنند. تا آنجا که من میتوانم دریابم نخستین ساکنان مناطق ایندس از این نوع بودند... [پس از آن] شکل دیگر حکومت صورت یافت [ناوالتالکانی]... [پس از آن] شکل دیگری از حکومت سر برآورد که تواناتر و زورمندتر بود و پادشاهی و سلطنت تأسیس کرد.[41]
بعید نیست که لاک صرفاً نظم موجود در گزارش آکوستا را وام گرفته باشد، الگوی خود را از تجسم آزتکی آن استخراج کرده باشد و در نهایت طرحی کلی برای نظریهی تکاملی خودش دربارهی نهادهای سیاسی ترسیم کرده باشد.
چنین تناظرات قدرتمندی نشان میدهد که لاک صرفاً به شیوهای انتزاعی، هندسی و هابزی بر روی نظریهی خود کار نمیکرد. قطعاً دو رسالهی لاک تا اندازهای محصول استدلال قیاسی هستند، اما با اِشعار بر دانش انسانشناختی پیشینی لاک این احتمال نیز وجود دارد که این رسالهها به طور همزمان ثمرهی مطالعات و نیز مشاهدات اجتماعی با واسطهی وی بوده است؛ بنابراین شاید بتوان گفت که لاک چیزهای بسیاری به فرهنگ سیاسی آمریکا اعطا کرده است و به نظر میآید که به همان اندازه نیز از آمریکا وام گرفته است.
پینوشتها:
[1] William G. Batz, The Historical Anthropology of John Locke, Journal of the History of Ideas, Vol. 35, No. 4 (Oct. - Dec., 1974)
[2] فهرستی از کتابهایی که توسط لاک خریداری شده بود و در کتابخانهی شخصی وی وجود داشت را میتوان در این آدرس یافت:
John Locke, Two Treatises of Government, ed. Peter Laslett (Cambridge, 1960) , Ap-pendix B, 146-61.
[3] Second Treatise, par. 14.
[4] Ibid., par. 49.
در نخستین رساله نیز به آمریکا اشاره میشود:
pars. 45, 144, 153; in Second Treatise, pars. 14, 36, 37, 41, 43, 45, 48, 65, 92, 102, 105, 108, 184.
[5] Second Treatise, par. 102.
[6] picaresque
[7] The Naturall and Morall Historie of the East and West Indies
[8] A New Survey of the West Indies (1677)
[9] نسخههای اصلی این آثار در کتابخانهی ادبیات اکتشافی قرن هفدهم و هجدهم جیمز فورد بل، دانشگاه مینهسوتا، میناپولیس و مین در دسترس من قرار گرفت.
[10] برای بحثی دربارهی این برداشت از باغ دنیای نو:
Henry Nash Smith, Virgin Land: American West as Symbol and Myth (New York, 1950) ; R.W.B. Lewis, The American Adam (Chicago, 1955).
[11] Cristobal d' Acunia, S.J., Relation delaRiviere Des Amazons (Paris, 1682) , 111-14.
[12] Jean de Lery, Histoire d'un Voyage Fait en la Terre du Bresil (LaRochelle, 1578) , 40, 185-86.
[13] Gabriel Sagard-Theodat, Histoire du Canada et Voyages (Paris, 1636) , 161.
[14] GabrielS agard-Th6odat, Le Grand Voyage du Pays des Hurons (Paris, 1632) , 210, 222, 242.
[15] Sagard, Histoire, 190, 193.
[16]Lery, 96, 115.
[17] Acuna, 214-15.
[18] Sagard, Histoire, 219.
[19] Sagard, Le Grand Voyage, 251.
[20] Second Treatise, par. 19.
[21] Jose d'Acosta, The Naturall and Morall Historie of the East and West Indies (London, 1609) , 497-98.
[22] Lery, 196.
[23] Sagard, Le Grand Voyage, 261-62; Histoire, 234-35.
[24] Second Treatise, pars. 94, 105.
[25] C. B. MacPherson, The Political Theory of Possessive Individualism (New York, 1962) , 238. Richard Cox, Locke on War and Peace (Oxford, 1960).
[26] Second Treatise, par. 19.
[27] Ibid., par. 21.
[28] Lery, 272, 291-92..
[29] Acosta, 498
[30] Acuia, 200.
[31] Second Treatise, pars. 6, 8, 10
[32] Sagard, Histoire, 197.
[33] Richard Ashcraft, "Locke's State of Nature: Historical Fact or Moral Fiction?" American Political Science Review, 62 (1968) , 910-11; also MacPherson, 210-11; Richard Aaron, John Locke (Oxford, 1955).
[34] Second Treatise, pars. 107, 162.
[35] Ibid., par. 111
[36] Second Treatise, par. 102, ftn.; in Laslett edit., 149.
[37] Acosta, 486-87,489.
[38] Ibid., 498, 502
[39] Ibid., 502.
[40] Ibid., 502
[41] Ibid., 471-72.
نظر شما