فرهنگ امروز/ نعمتالله فاضلی: در روز چهاردهم مهرماه سخنرانیای در جلسهی اساتید پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در زمینهی تحول ایدهی دانشگاه در جهان معاصر داشتم. روزنامهی ایران بخشی از این سخنرانی را با عنوان «دانشگاه را چگونه مدیریت کنیم؟» در روز ۱۷ آبانماه امسال منتشر کرد. فایل صوتی و تصویری کامل این سخنرانی در سایت پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی موجود است. بخش دیگر این سخنرانی نیز در ۸ دیماه توسط روزنامهی ایران منتشر شده است.
از منظر تاریخ فکر، برای دانشگاه و مؤسسات آموزش عالی ۴ ایدهی اصلی قابل طرح است. از قرن دوازدهم و سیزدهم میلادی به بعد دانشگاه به معنای مدرن و امروزیاش متولد شد و از آنجا که دنیا هر لحظه در حال تغییر است، در این ۸۰۰ سال فراز و نشیبهای بسیار یافت. در حقیقت دانشگاه خود بخشی از «نو» شدنهای دنیای مدرن است که در تحول و نو شدنهای پیدرپی دنیا سهیم است؛ ازاینرو، برای اینکه بتوانیم موقعیت اکنون را تعریف کنیم باید تاریخ صیرورت و نو شدن ایدهی دانشگاه را بررسی کنیم.
سال ۱۸۱۰-۱۸۰۹ یعنی ۲۰۰ سال پیش فیلسوف و نظریهپرداز آلمانی ویلهلم هومبلت (Wilhelm von Humboldt) نخستین کسی بود که به لحاظ مفهومی و نظری دربارهی ایدهی دانشگاه صحبت کرد، او مدل اول دانشگاه را تحت عنوان «دانشگاه پژوهشی» مطرح کرد. از دیدگاه هومبلت کارکرد اصلی دانشگاه توسعهی مرزهای دانش و معرفت است، به همین دلیل دانشگاه برلین از نخستین دانشگاههای توسعهیافتهای است که بر اساس این ایدهی کانونی گسترش پیدا کرد و درست از همان زمان است که مدل هومبلتی یا آلمانی دانشگاه شکل میگیرد؛ بر این اساس، دانشگاه هرچند به تبع یک مؤسسهی بزرگ علمی و معرفتی کارکردهای حاشیهای متعدد ایفا میکند، اما وظیفه اصلیای جز توسعهی علم ندارد؛ بنابراین برای اینکه بتواند توسعهی علمی را تحقق بخشد، راهی جز تربیت عالم، محقق، دانشمند، فیلسوف و نظریهپرداز نمییابد و طبیعتاً مهمترین ارزشهایی که باید بر چنین دانشگاهی حاکم باشد، استقلال و آزادی بیان است تا استادان بتوانند بر اساس ارزشهای علم، مرزهای دانش را جلو برند.
سال ۱۸۵۳ «جان نیومن» (John Henry Newman) نظریهپرداز دیگری است که دومین مدل دانشگاه را مطرح میکند. به اعتقاد نیومن وظیفهی دانشگاه تولید و توسعه علم نیست، بلکه «توسعهی فردی و تربیت انسان» است. کار دانشگاه کمک به فردیت انسانهای مدرن است، انسانی که بتواند بر اساس ارزشها و فرهنگ امروزی دنیای مدرن بهعنوان یک شهروند زندگی کند. نیومن برخلاف هومبلت معتقد است دانشگاه باید دانش آماده و تثبیتشده را ترویج دهد و کارش تولید دانش جدید نیست و مؤسسات دیگری همچون کارخانجات، صنایع، مؤسسات، کارگاهها و... این وظیفه را بر عهده دارند. رسالت دانشگاه تربیت نیروی انسانی و انسان مدرن است، به همین دلیل در همان سنت لیبرالی و فردگرایانهی مدرن فرهنگ بریتانیا، ایدهی نیومن، ایدهی دانشگاه آکسفورد و کمبریج را شکل داد.
کمابیش ۱۰۰ سال بعد یعنی سال ۱۹۶۳ «کلارک کِر» (Clark Kerr) رئیس دانشگاه کالیفرنیا کتابی به نام «کاربردهای دانشگاه» نوشت و ایدهی جدیدی را مطرح کرد. به اعتقاد او دانشگاه باید هم research university و هم teaching university باشد، ازاینرو، ایدهی خود را multi university یعنی «چندگانه بودن ماهیت دانشگاه» نامید. بحثهای کلارک کر تأثیر زیادی بر بازتعریف سیاست دانشگاه در جهان گذاشت. او بر این باور بود که دانشگاه باید «توسعهی فردی و توسعهی اجتماعی» را در کنار «توسعهی علمی» در دستور کار خود قرار دهد. این ایده از ابتدای تأسیس دانشگاه جان هاپکینز در سال ۱۸۶۴ مطرح شد، گفتمانی که امروز همهی دانشگاههای جهان به سمت آن متمایل هستند.
آنچه کلارک کر از دیدن آن ناتوان بود و پیرامون آن توضیحی ارائه نکرد، تحولاتی بود که در دهههای اخیر رخ داد. ایدهی دانشگاه بخشی از نظام اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و مجموعهی کل بستر تاریخی-اجتماعی است که دائماً در حال نو شدن است. مجموعهی وسیعی از تحولاتی که از سال ۱۹۵۰ تا ۶۰ میلادی شروع شد و در ۱۹۹۰ به بلوغ خود رسید، تحولاتی است که ایدهی دانشگاه را تغییر داد و ایدهی چهارم Global Research Teaching University را شکل داد.
از سالهای بعد از جنگ جهانی دوم دنیا تغییر کرد، نظریهپردازان اجتماعی عنوانهای مختلفی را برای «دنیای اجتماعی تغییریافته» ارائه کردند، مانند جهان «اطلاعات»، «شبکهای»، «ارتباطی»، «صنعتی»، «دیجیتالی»، «مصرفی»، «فراغتی»، «بصری» و... اینها هرکدام برچسبی بود که برای فهم لحظهی اکنون خود به کار میبریم، اما امروز در جامعهای اطلاعاتی، دانشمحور، جهانیشده، پسامدرن و پساصنعتی زندگی میکنیم، جهانی با اقتصادی دانشمحور که فرایندهای عمومی تحول نه تنها ساختارها بلکه زندگی روزمره، فردیت، شخصیت، ایدئالها و تخیلهای ما را لحظهبهلحظه دگرگون میکند و تعریف علم و دانشگاه به طور طبیعی در این جهان دائماً دگرگونشونده، تغییر میکند. به تعبیر زیگموند باومن ما وارد «مدرنیتهی سیال» شدهایم که در آن حرکت، دگرگونی، جابهجایی مکانی، زمانی، مجازی، واقعی، فیزیکی و عاطفی موج میزند، در جهانی که به تعبیر گیدنز «از جا کنده شدن» طبیعیترین کار لحظهبهلحظهی ما است.
ایدهی چهارم دانشگاه یعنی دانشگاه بهمثابه یک «مؤسسهی جهانی پژوهش و آموزش» در حال بازتعریف هویت خود است. ایدهی دانشگاه در جهان امروز در پرتو آن چیزی است که ادگار مورن و دیگران از آن تحت عنوان «اندیشهی سیارهای» یاد میکنند. امروز گفتمان دانشگاه خود را در چارچوب «اندیشهی سیارهای» و نه در چارچوب مرزهای ملی بازتعریف میکند. ما اگرچه زبان، فرهنگ، ادبیات، ارزشها، مذهب و بسیاری از ویژگیهای ملی دیگر را داریم، اما مادامی که به ساحت دانشگاه که در پرتو اقتصاد دانشمحور جهانی، فرایندهای جهانیشدن، تکنولوژیهای ارتباطی، جهان اینترنت و... است، ورود میکنیم به جهانی سیارهای قدم میگذاریم. دانشگاه امروزه بهعنوان موتور اصلی فرایند این جامعهی جهانیشده به وضعیت جدیدی رسیده است و در این وضعیت جدید نیاز به تئوریپردازیهایی دارد که بتواند ماهیت دانش را تعریف کند. تحولات دانشگاه از چند منبع سرچشمه میگیرد: یکی تغییرات در ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است؛ دوم تغییرات در اپیستمولوژی و فلسفهی علم است که دائماً در حال بازتعریف ماهیت علم هستند و سوم همین هویتهای محلی و تفاوتهای فرهنگی ویژگیهای ملی است که اینها هم سهم خود را دارند. ما روزبهروز پیچیده و پیچیدهتر میشویم و اهمیت دانشگاه به خاطر این موقعیت پیچیده و فراپیچیدهی ماست. اهمیت استادان، دانشگاهیان، مغزهای فرهیخته، نخبگان و نوابغ در این است که در این کلاف سردرگم بتوانند نوری بتابانند و به انسان سرگشتهی امروزی کمک کنند تا اندکی مسیر خود را بیابد.
طی دهههای اخیر، رویکرد به دانشگاه تحت تأثیر معرفتشناسیهای جدیدی قرار گرفته که قرائتهای تازهای از این نهاد را در سطح جهان ارائه میکند. این نگاه نوین که کل سیاستگذاری علم و سیاستگذاری دانشگاه را تحت تأثیر قرار داده، برخاسته از دو تئوری اساسی «سیستم نوآوری» و «دیدگاههای برنولاتور» است.
دانشگاه خلاق باید به «چرخهی دانش» مجهز باشد
بر اساس ایدهی اول (سیستم نوآوری) که در سالهای ۱۹۸۵ به بعد مطرح شد دانش و فن از حوزهی انسانی و مغزهای فردی فراتر رفت، تا آنجا که دیگر در رقابت جهانی و اقتصاد سیاسی علم ابنسیناها، ابوریحانها، هایدگرها، فوکوها و... نمیتوانستند اثرگذار باشند. بر این اساس، باید مؤسسات دانش را بهصورت سیستمهای خلاق و مولد تعریف کنیم و تکیهی خود را از «فرد» به «مؤسسه» و «سازمان» ارتقا دهیم. برای خلاق و پربار کردن آن، «چرخه» تعریف کنیم؛ «چرخهی دانش» از کسی که دانش را به کار گرفته تا رسانهای که آن را منتقل و سازمانی که مدیریتش میکند، شامل میشود.
بنابراین بر اساس این ایده برای داشتن دانشگاه فعال و خلاق باید به طرف «سیستم نوآوری» حرکت کرد و سیستمهای دانشگاهی را با مصرفکنندگانش یعنی جامعه، دستگاههای اداری، جهان دانش، محققان، دانشجویان، مردم و... پیوند داد؛ بنابراین مهمترین سیاست ما برقراری ارتباط است. در عمل اگرچه جهانی شدهایم، اما مرزهای جغرافیایی، سیاسی و ملی هنوز وجود دارند و هنوز تفاوتهای فرهنگی، زبانی، تمدنی و تاریخی خودنمایی میکنند. هنوز فرهنگها بهصورت خانوادههای فرهنگی در جهان زندگی میکنند و ما با ترکیه، افغانستان، تاجیکستان احساس نزدیکی بیشتری میکنیم تا خانوادهی فرهنگی اسکاندیناوی. ازاینرو، باید بپذیریم که همهی علوم بهویژه علوم انسانی از درون این خانوادههای فرهنگی جهانی یا منطقهای بیرون میآیند و همه را باید با هم ببینیم. ماهیت معرفتشناسانه علم تحت تأثیر گفتوگوها و تعاملات علمی شکل میگیرد.
نظریهی دوم که از سالهای ۲۰۰۵ به بعد گسترش پیدا کرد و تمام معرفتشناسی علوم را تحت تأثیر خود قرار داد، «آرای برنو لاتور» (Bruno Latour) انسانشناس و فیلسوف بلندآوازهی فرانسوی است. بر اساس نظریهی لاتور که معروف به نظریهی ANT (actor network theory) یا «نظریهی کنشگر-شبکه» است؛ ماهیت علم یک ماهیت communicative action یا به عبارتی یک «کنش ارتباطی» است.
نخستین بار در سال ۱۹۸۳ که کتاب «حیات آزمایشگاهی» لاتور منتشر شد، کوشید تا با ارائهی کاری اتنوگرافیک میان فیزیکدانان و شیمیدانان چگونگی تولید علم را بررسی کند و در این بررسی به همان تأیید «سیستم نوآوری» اما به شکلی دیگر رسید. او معتقد بود که ماهیت معرفتشناسانهی علم تحت تأثیر گفتوگوها، تعاملات و ارتباطهایی است که افراد برقرار میکنند. اتحادهای گروهی، پاتوقها، محفلهای بحث، دوستیها، شاگرد-استادیها و اوقات گرم و صمیمانه، رقابتها، ستیزهها و سودجوییها همه در کنش انسانی وجود دارد و علم در هر شکلی چه بهصورت knowledge چه بهصورت science محصول همین نظام ارتباطی و رابطهی کنشگر و شبکه است و در عالم علم نیز نگاه ماکیاولی سیطره دارد و اینگونه نیست که عرصهی علم پاک و منزه از منافع، رقابتها و حسادتها باشد؛ منتها سخن بدیع او این بود که تکنولوژیهای ارتباطی به اندازهی آدمها نقش کلیدی دارند و در کنار انسان، غیرانسان اعم از تکنولوژی و طبیعت نیز کنشگری میکند.
این دو نظریه، «سیستم نوآوری» و نظریهی «ANT»، پارادایم جدیدی را با عنوان مطالعات علم (science study) ایجاد کردند تا اتفاقاتی را که ما در دنیای جدید تجربه میکنیم تئوریزه کرده و سیاستگذاری را در پرتو آن سامان ببخشند. اما اگر بخواهیم جلوههای این رویکرد جدید را در دانشگاهها بررسی کنیم، درمییابیم که دنیای آکادمیها آنلاین، شفاف و ارتباطی شده است. اگر به دانشگاههای دنیا سر بزنیم با انبوهی از سخنرانیها و فعالیتهای علمی مجازی مواجه میشویم که دائماً در حال تولید دانش هستند، این امر اتفاق بزرگی است که روزبهروز گسترش مییابد. ما باید درک کنیم «رسانهای شدن» که به تعبیر «جان تامپسون» مهمترین ویژگی فرهنگ معاصر ما است، میتواند مهمترین ویژگی آکادمیهای ما نیز باشد. اگر میخواهیم در چرخهی تولید علم جهانی سهمی داشته باشیم باید بیشتر از گذشته روی ارتباطات مراکز پژوهشی و آکادمیکمان برنامهریزی کنیم.
تصویری شدن علم از پیامدهای «رسانهای شدن» بشر، تصویری شدن دانش است.
به کمک تصویر، «اندیشیدن» و «دیدن» اتفاق بزرگی است که به مدد تلویزیون، اینترنت و فضای مجازی میسر شده است. توسعهی نقش دوربینها آنها را به امتداد چشمهای ما بدل کرده است و به آنها به اندازهی مغزها اعتبار بخشیده است. «عقلانیت چشم»، «استدلال چشمی» و «قدرت بازنمایی» بیش از هر زمانی در جهان علم در حال خودنمایی است. ما باید به جایگاهی برسیم که با تصویر و نه تنها با واژگان و متنهای مکتوب، کتاب، مقاله و... به یک روشنفکری و عمل فکری-بصری برسیم.
عمومی شدن علم
«رسانهای شدن» باعث گشوده شدن دنیای روشنفکری و دنیای علم بهسوی جامعه و مردم شده است و علم امروز به دانشگاه محدود نمیشود. اشکال گوناگون تریبونهای عمومی که توسط رسانهها سازماندهی میشوند، برجستهترین دانشمندان و محققان علوم انسانی-اجتماعی را گرد هم میآورند تا در قالب برنامههای مهیج و سرگرمکننده با مردم صحبت کنند، بعضی از این برنامهها ۴ تا ۵ میلیون بیننده دارند و این یعنی استاد فلسفه، جامعهشناسی، انسانشناسی، اقتصاد و... تنها برای همکارانش صحبت نمیکند و مخاطب او عموم مردم هستند.
پروفسورهای امروز در قالب ستارههای سینما!
به تعبیر «دریدا»، پروفسور یا استاد کسی است که برای عموم چیزی را فاش کرده و در مورد امری عمومی بحث میکند؛ این همان چیزی است که یک استاد دانشگاه و محقق نیز باید انجام دهد. البته این امر الزاماتی دارد، از جمله اینکه در سطح نهاد دانشگاه تا آنجا که در مرزهای دانش قرار میگیرد آزادی بیان داشته باشیم. اما شرط دیگر آن است که پروفسور و محقق علوم انسانی-اجتماعی نیز شجاع بوده و احساس تعهد کند و به آن چیزی که «دریدا» از آن با عنوان «واکنش مسئولانه» یاد میکند، جامهی عمل بپوشاند. او معتقد است پروفسور کسی است که بتواند به مسائل روز زندگی مردم، نابرابریها، تضادها، تبعیضها، خشونت و تعارضات پاسخ دهد؛ استاد کسی است که حساس است، برای همین کسی که میخواهد استاد شود باید فن بیان و فن بلاغ بداند، باید بتواند اقناع کند، انرژی عاطفی و انگیزه داشته باشد و میان مردم و برای آنها صحبت کند و هزینهاش را هم بپردازد. کسی که در زمینهی علوم انسانی و اجتماعی در ایران صحبت میکند حتماً باید مولانا را بشناسد، این اجتنابناپذیر است، چون تمدن ایرانی-اسلامی همین سنت فکری است. نمیتوان با اصطلاحات «دریدا» در جامعهی ایران سخن گفت، باید مولانا، سعدی، حافظ و نظریهپردازان امروز خود را بشناسیم، باید بتوانیم بین گذشته و حال ارتباط برقرار کرده و برای آینده چشمانداز روشنی را به ارمغان بیاوریم.
قرار نیست پروفسور و استاد دانشگاه در برج عاج بنشیند و به مقالهی علمی و پژوهشی که چاپ کرده دلخوش باشد. امروز و در تمام گذشته آن کسانی که سخنی برای گفتن داشتند و احساس مسئولیت کردند کسانی بودند که در تریبونهای عمومی حاضر میشدند و با انرژی عاطفی و احساس تعلق در برابر سرنوشت بشر سخنرانی کردند. امروز پروفسورها مثل کمدینها و ستارههای سینما برای مردم سخنرانیهای سرگرمکننده ارائه میکنند تا مردم گوش کنند و دانشجویان لذت ببرند و توجه کنند. به تعبیر هایدگر «اندیشیدن، عشق ورزیدن است و عشق ورزیدن توجه کردن» است. آنکسی که میخواهد بیندیشد هم باید توجه کند و هم توجه دیگران را به خود جلب کند. نمیتوان به نوشتن مقالهای بسنده کرده و دیگران را به «نخواندن» آن متهم کرد.
از دیدگاه «دریدا» رسالت علوم انسانی همان چیزی است که ما تا امروز به دانشگاههایمان راه ندادهایم. منِ استاد دانشگاه باید با یک نثر خشک و بیروح دانش تثبیتشده را در دانشگاه تدریس کنم و تا مطمئن نباشم که صددرصد تأیید شده، راجع به آن صحبت نکنم. «دریدا» میگوید لطفاً وارونه فکر کنید! آکادمیها باید در مورد ایدههایی که کاملاً ناپایدار هستند، صحبت کنند و اساساً کار ما در دانشگاه طرح پرسش است. ما نباید چیزی را پایدار کنیم، بلکه باید به ایدهها برای تغییر مداوم فرصت دهیم. ما باید کمک کنیم تا به رسالت علوم انسانی که تولید خرد جمعی است، جامهی عمل بپوشانیم. باید کمک کنیم تا مردم روندهای آینده را بفهمند و متوجه باشند که بحران محیط زیست امروزشان میتواند ۲۰ سال بعد نابودشان کند.
نظرات مخاطبان 0 1
۱۳۹۳-۱۰-۲۹ ۰۳:۰۸ 0 0