به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ متن زیر گفتاری از بیژن عبدالکریمی در مورد بحران تعلیم و تربیت است که در ادامه می خوانید؛
ما در نظام آموزشی کشور نه تنها با یک بحران بلکه با یک فاجعه ملی و هولوکاست انسانی مواجه ایم.
ما سالانه بیست میلیون دانش آموز را در مدارس می سوزانیم و نابود میکنیم و آنها را به جامعه تحویل می دهیم.
من در مقام پدر وقتی به سرنوشت فرزندانم فکر می کنم تمام وجودم را هراس میگیرد. ۱۶سال از بهترین سالیان عمر فرزندان من در نظام آموزشی کشور به هدر می رود. آیا بعد از این دوره فرزندان من قابلیتی برای زندگی دارند؟ اگر من نباشم اینها می توانند زندگی خود را اداره کنند؟!
میبینم بسیار دشوار است. فرزندان ما در سنین بالا هم در تصمیم گیری در زندگی و بسیاری امور دیگر، متکی به نظام خانواده اند.
سوال این است که ما در نظام آ.پ چه میکنیم؟! بر اساس اهداف تعیین شده ی نظام آموزشی کشور بچه ها قرار است نیرویی در جهت توسعه و بالا بردن توان ملی در امر تولید باشند. بچه ها را بر اساس نیازمندی های کشور و نیازمندی جغرافیایی-فرهنگی-تاریخی تربیت کنند و افرادی اخلاق مدار باشند که برای ایثار و گذشت آماده باشند. مشارکت اجتماعی در راه تحقق اهداف والای کشور داشته باشند. اما آیا واقعا چنین شده است؟! قرار بود آموزش و پرورش انسان طراز اول مسلمان بسازد. انسانی که دین مدار و خدامحور باشد و بازگشت به خویشتن می کند و با سنت تاریخی خود تجدید عهد میکند. آیا در نظام آموزشی، ما به سمت این اهداف می رویم یا برعکس، اهدافی که تعیین میکنیم با واقعیت نظام آموزشی ما بسیار فاصله دارد..
یکی از اهداف سند چشم انداز ۱۴۰۴، کمک برای از بین بردن مسئله ی فقر و توزیع امکانات عادلانه بین فرزندان این مرز و بوم است. اما نظام آ.پ ما نه تنها به برطرف شدن فقر کمک نمیکند بلکه خود به عاملی در جهت رشد فقر و عمیق تر شدن شکاف طبقانی منجر شده است. امروز حتی نظام آ.پ ما از ارائه امکانات آوزشی به همه دانش آموزان ناتوان است. تعبیر دروغ مدارس غیر انتفاعی ک در جامعه ی ما به سهولت استفاده میشود نشان میدهد که امکانات آموزشی در اختیار طبقات خاصی است و بخش وسیعی از جامعه از امکان برخورداری آموزشی باز می ماند. رشد حاشیه نشینی در شهرهای بزرگی مثل تهران، ک منابع رسمی عدد۱۳میلیون رو اعلام کردن ولی من تا ۱۵میلیون هم شنیده ام، یعنی اینها از امکانات آموزشی برخوردار نیستن. در میان اینها فحشا و فروش مواد مخدر بیداد میکند. و اینها ارتشی هستن که بالقوه امکانی دارند ک هر قدرتی ک آنها را ساماندهی کند به سهولت میتواند از آنها استفاده کند. اگر شیرازه ی حیات اجتماعی در این کشور سست شود اینها میتوانند با هجوم به شهرها امنیت کشور و حتی آنان که فکر میکنند در ساحل امن هستند را بخطر بیاندازند و مصداق هایی نیز موجود است. میبینیم که نظام آموزشی نتوانسته امکانات آموزشی را بطور یکسان در جامعه تقسیم کند.
یکی دیگر از اهداف، نیل به مقام اول علمی و فناوری در منطقه و آسیا بوده است اما این آرمان ها با واقعیت اجتماعی ما تطبیق ندارد. متاسفانه این خود بخشی از بحران است ک مسئولین وقتی از نظام آ.پ کشور صحبت میکنند فهمی بوروکراتیک و دیوان سالارانه دارند و در پس اعداد و ارقام و بالا بردن بودجه و...حقایق بنیادینی که وجود دارد -و یک جامعه شناس و فیلسوف و انسان شناس یا کسی که در حوزه مطالعات فرهنگی به این مسائل می اندیشد نکاتی میبینند- که اهل سیاست و مسئولین رسمی آ.پ از فهم آن ناتوانند و مسئله را صرفا در لابلای پاره ای مغالطات آماری پنهان میکنند.
چه باید کرد؟!
اگر بپذیریم که ما با یک هولوکاست مواجه ایم، ما در حوزه ی نظام ت.ت کشور با یک فاجعه ی ملی و بحران عمیق مواجه ایم،سوال اینست که چه باید کرد؟!
ما متاسفانه مسائل را ساده میکنیم. این بحران ساده نیست. پرسش من از متحصصان و مسئولین تعلیم و تربیت در وزارت علوم و آ.پ این است که آیا ما مسئله داریم یا اینکه با یک بحران عمیق مواجه ایم.
انتقاد من اینست که افراد تلقی شان از مسئله اینست که ما پاره ای از مسائل دا یم و میتوانیم آنها را حل کنیم تنها کافیه "جناح سیاسی" مورد نظر ما به قدرت برسد یا تنها کافیه افراد دلسوز و مسئولیت شناس مسئولیت ت.ت و نظام آ.پ کشور را بعهده بگیرند و ما میتوانیم آنها را حل کنیم. اما من میخواهم رویکرد بدبینانه ای را مطرح کنم، این رویکرد شاید بنظر بیاید از بدبینی من است اما من میخواهم از دل آن مسئله ی معرفت شناسی را بیرون بکشم. حرف من اینست که در حال حاضر و در شرایط کنونی بحران نظام آ.پ هیچ راه حلی نداریم و هر گونه راه حلی ناشی از نوعی ساده اندیشی است.
پیام اصلی من امشب مقابله با این ساده اندیشی است. ما برای حل مسائل نظام آموزشی کشور در حال حاضر "هیچ" راه حلی نداریم. سقراط مدعی بود که هیچ نمیداند. هگل که از بزرگترین فیلسوفان تاریخ بشر است و نظام فلسفی او بزرگترین نظام فلسفیست که تاریخ بشر بخود دیده است. در نظام فلسفی هگل همه ی جهان تببیین میشود و پاسخ همه چیز آماده است. او تاریخ بشر، حیات، آگاهی فردی و اجتماعی، هنر و...را در سیستم خود جای میدهد اما کی یرکه گارد متفکر اگزیستانسیالیسم در ق۱۹جمله ی مهمی دارد: "در نمیدانم سقراطی خودآگاهی و اصالتی وجود دارد که در کل سیستم عظیم فلسفی هگل دیده نمیشود". حرف من اینست که در حوزه تعلیم و تربیت کشور خیلی ها حرف میزنند، مقاله مینویسند، تدریس میکنند، رساله مینویسند اما کمتر به این مسئله توجه میکنند که واقعا "ما نمیدانیم با نظام آموزشی کشور چه کنیم" و علارغم همه ی بحث ها و تلاش ها و سیاست گزاری ها، روند بحرانی کماکان ادامه دارد و ما نمیتوانیم نقشی در روند انحطاط نظام آموزشی گشور خود ایفا کنیم.
سوال فعلی اینست که "چرا"؟
یه اعتقاد من یک دلیل آن پوپولیسم است. متاسفانه در کشور ما نوعی پوپولیسم و عوام اندیشی کل ساختار سیاسی-اجتماعی ما را خفه کرده است. تمام سطوح گوناگون هرم اجتماعی ما تحت سیطره پوپولیسم است و ما این را بر کل کشور از جمله نظام آ.پ خودمان هم میبینم. بحران در نظام آ.پ بخشی از بحران کلی تریست که حوزه فرهنگی و اجتماعی کشور را در برگرفته است.
آنچه که بر آن تاکید داریم این است که نظام آ.پ ما بیش از آنکه از فقر مادی رنج ببرند از فقر تئوریک رنج میرند. متاسفانه آ.پ و همچنین آموزش عالی از فقر تئوریک رنج میبرند و البته یکی از مسائل ما وجود شکاف عظیم بین وزارت آ.پ و وزارت علوم است. یعنی این فقر در آموزش و پرورش خود را بیشتر نشان می دهد به این دلیل که اکثر روشنفکران و صاحبنظان ترجیح میدهند وارد وزارت علوم شوند. بر اساس ارزش های اجتماعی و نه ذاتی، آموزش عالی از شان بالاتری برخوردار است و این امر باعث شده آ.پ دچار پوپولیسم عظیم تری باشد. البته وجود نهادهای دیگری در آپ مانع اثرگذاری برخی صاجبنظرانی میشود که بتوانند کاری را پیش ببرند و برخی پاکسازی ها سبب شده مدارس ما شبیه زندان باشد. فضای مدارس خفقان آور است و امر تعلیم و تربیت چقدر در مدارس ما غریب است
نکته ی دیگری که باید به آن پرداخت این است که اساسا ما فاقد نظریه ی آموزشی هستیم. به این معنا که نمیدانیم میخواهیم چه کنیم و این امر در میان دست اندرکاران دیده میشود.
در طی چهار دهه ی بعد از اتقلاب فارغ از اینکه کدام جریان سیاسی بر سر کار آمده باشند، چون فرقی بین راست و چپ و...نیست بنده یک وزیر " فرهنگی" ندیدم. یک وزیر آ.پ ندیدم که درکی از مقوله ی تعلیم و تربیت داشته باشد.
یک وزیر علوم ندیدم که نظریه آموزشی داشته باشد.
یک وزیر فرهنگ ندیدم که بتواند به این پرسش پاسخ دهد که فرهنگ و امر فرهنگی چیست؟هویت ملی و ایرانیت و اسلامیت چیست؟!
همه تکنوکرات هایی از یک نظام دیوان سالارانه بودند که بر اساس گروه بازی ها و باند بازی سیاسی، مقوله ی مهم فرهنگ و تعلیم و تربیت را بعهده گرفتند و با چه گستاخی بدون فهم حساسیت امر، سرنوشت ت.ت فرزندان این کشور را موضوعی برا بازی سیاسی و کسب قدرت و ثروت و رانت خواری و ..کردند.
ما فاقد نظریه آموزشی هستیم. این نظر فقط مربوط به مسئولین نمیشود حتی اساتید دانشگاه که در حوزه ت.ت کار میکنند همچون روحانیون و حوزه ی علمیه فاقد نظریه آموزشی روشن هستند. ممکن است بگویید اساتید بزرگ و صاحب کتابی داریم اما غالب اینها نظریه آموزشی ترجمه ای است. یعنی کسی که تاریخ نظریه آموزشی را تدریس میکند و میداند که در آمریکا و فرانسه و...چه نظریه های آموزشی وجود دارد. نظرم این نیست. منتهی بحث های ما بیشتر نوعی ترجمه است در میان ما مترجمان نظریه آموزشی که در غرب شکل گرفته میتوانیم پیدا کنیم.
مراد من اندیشمندیست که یک نظریه آموزشی بدهد که در سطح خودآگاهی این مرز و بوم شکل بگیرد. نظریه آموزشی که در خودآگاهی ملی این قوم تاریخی ایرانی ها قوام پیدا کند و بتواند در ما عزم ملی ایجاد کند که با آن در برابر این بحرانی که نظام آوزشی ما را فرا گرفته قد علم کند.
ما همچون پر کاهیم که در میان طوفان حوادث به این سو و آن سو میرویم بی آنکه بدانیم چه میکینم.
کلاس ششم میگذاریم کتاب را تغییر میدهیم و...اما علی رغم همه ی اینها، تلاش های ما، به نتیجه منجر نمیشود و خود نمیدانیم به کدامین سو حرکت میکنیم...
آیا ما باید به این شرایط تن دهیم؟
مسئله اصلی من اینست که ما احساس نمیکنیم مسئله عمیق و جدی و لا ینحل داریم. تا زمانی که فکر کنیم میتوانیم مسائل را حل کنیم در واقع نیمتوانیم به عمق مسئله راه پیدا کنیم.
نظام آ.پ رسمی کشور ربط وثیقی به نظام تعلیم و تربیت در فرهنگ کل کشور دارد. ما در نظام آ.پ بحران داریم چون در نظام تعلیم و تربیت در کل فرهنگ عمومی و ملی مشکل داریم
علت اصلی چیست؟!
علت این است که ما نمیدانیم میخواهیم چه کار کنیم؟! ما برای خود روشن نکردیم با نظام آموزش و پرورش مدرن میخواهیم چه کنیم چون خود نمیدانیم با مدرنیته چه نسبتی داریم؟
ما نه میتوانیم به نظام آ.پ مدرن تن ندهیم و نه میتوانیم به همه نتایج و لوازم نظام آموزشی مدرن تن دهیم
ما نمیدانیم با مدرنیته میخواهیم چه کنیم و علت این وضع اینه که موضع ما به جهان کنونی روشن نیست. نکته اینجاست که ما نمیدانیم در جهان کنونی چه موضعی داریم. در هر حوزه ای از جمله ساختار آ.پ ما اگر بخواهیم کنش داشته باشیم، عمل بدون طرح و برنامه نمیشود اما برای آن باید استراتژی و نقشه راه داشته باشیم. و برای داشتن استراتژی نیاز به نظریه آموزشی داریم و برای داشتن نظریه آموزشی باید بدانیم که آن جزئی از یک نظریه ی کلان اجتماعیست. و برای اینکه بتوانیم نظریه اجتماعی داشته باشیم باید یک نظریه و آنتولوژی داشته باشیم. امروز جامعه ی ما فاقد یک نوع وجود شناسی و نظام متافیزیکیست که جهان را برایش فهم پذیر کند. چون ما نظام اجتماعی و آنتولوژیک و متافیزیک نداریم نظریه اجتماعی هم نداریم و بر این اساس نظریه ی آموزشی هم نداریم و چون نظریه ی آموزشی نداریم استراتژی روشن هم نداریم و بدنبال آن طرح و برنامه مشخص نداریم و بیخود به در و دیوار میکوبیم.
تصویر من از کل جامعه ایران از جمله نظام آموزشی این است که ما مثل کارگران ساختمانی و عمله هستیم که عموما تلاش میکنیم اما در واقع هیچ پلنی نداریم که تلاش ما در آن مشحص شود و جهت خود را پیدا کند. نقشه راه وجود ندارد.
در بحث از گورخوابی هم گفتم و بعضی دوستان جامعه شناس انتقاد کردن ک تو میخواهی با کلی بافی بگویی فلسفه مهمه در صورتی که مسئله فقر و شکاف طبقاتی امری تجربیست که با آن میتوانیم فقر را از بین ببریم و من پاسخ میدهم : از بین ببرید.
اگر دوستانی فکر میکنند مسائل نظام آموزشی ما قابل حل است بگویند چگونه؟!
شما راه حل دهید تا ما ببینیم امکام تحقق این راه حل وجود دارد یا خیر.
اگر ما تکنولوژی آموزشی را با گذاشتن کامپیوتر در تمام مدارس وارد کنیم، مثلا نظام آموزشی ما متحول خواهد شد؟! با دادن مدارس ب بخش خصوصی مشکل حل خواهد شد؟!
با دولتی کردن همه مدارس مشکل حل خواهد شد؟
از قضا سکنجبین صفرا فزود.
هر راه حلی در ساختار کنونی، تا زمانی که مشخص نشود ما در این جهان مدرن چه میخواهیم کنیم و تا زمانی که با طی مسیر به طرح و برنامه نرسیم همه ی راه حل های جزئی، توهمی است.
به همین دلیل در طی این سالها نتوانسته ایم نتیجه ای بگیریم.
نکته ی دیگری که مهم و بنیادین است این است که ما حق نداریم از تعلیم و تربیت در یک فضای تاریخی و جهان شمول سخن بگوییم.
ما تعلیم و تربیت نداریم بلکه باید از تعلیم و تربیت در زمانه ی خاص و دوره تاریخی خاص صحبت کنیم.
اساسا یکی از مهمترین آسیب شناسی فرهنگی در کشور ما، وجود و سیطره ی نوعی اگزیستانسیالیسم ارسطویی است که حوزه های علمیه ی ما و فرهنگ سنتی ما را هم در برگرفته است.
یعنی درک غیر تاریخی از مقولات و پدیدارها.
اینکه ما فکر کنیم میتونیم از مرد و زن و عقل و علم و حقیقت و...صحبت کنیم و فراموش کنیم اینها مقولاتی تاریخی هستند. در هر دوره تاریخی این مفاهیم معنای خاصی دارند لذا ما حق نداریم از تعلیم و تربیت بنحو مطلق صحبت کنیم. توجه داشته باشید که حیث تاریخی از مهمترین ویژگی انسان است که خود موجودی تاریخیست و فقط انسان موجود تاریخیست. همه ی فهم ها و کنش ها و رفتارهای آدمی در یک افق تاریخی صورت میگیرد و نهاد تعلیم و تربیت یک امر تاریخیست.
وقتی در مقوله ی تعلیم و تربیت می اندیشیم باید بدانیم در کدامین دوره تاریخی می اندیشیم. اندیشیدن درباره ی مقولات در فضای غیر تاریخی ما را دچار یک حالت توهمی و عقل غیر تاریخی و انتزاعی میکند.
ما باید بحران تعلیم و تربیت کنونی خود را در جهان کنونی بفهمیم.
تا زمانی ک درکی از جهان کنونی نداشته باشیم و ضرورت شناخت آن را درک نکنیم نمیتوانیم بحران های خود را حل کنیم.
شناخت جهان کنونی امر دم دستی نیست. اکثر ما شناخت جهان را بدیهی میدانیم. همین مسئله پاشنه ی آشیل همه ی فعالیت های ماست. اینکه فکر میکنیم جهان کنونی را میشناسیم و شناخت آن را ساده می انگاریم.
این یک توهم است.
این توهم را در قدرت سیاسی، سنت گراها، روشنفران میبینیم و اینجا باید بگوییم که این توهم را در اصحاب تعلیم و تربیت کشور هم میبینیم.
کمتر این دغدغه است که آیا ما میدانیم در جهان کنونی چه میگذرد ؟!و روند قوام بخش جهان کنونی چیست؟!
هر کس تصور میکند که جهان کنونی را می شناسد یک عوام است که نمیدانم سقراطی بر جانش ننشسته.
آنچه من را به شما صاحبنظران حوزه ی ت.ت پیوند می دهد این است:
برای اینکه بتوانیم کنش درستی داشته باشیم در همه ی حوزه ها از جمله ت.ت نیازمند شناخت جهان ایم و برای آن شناخت، نیازمند متافیزیک و فلسفه ی شایسته ایم که در روزگار کنونی برای مشخص کردن نسبت خود با جهان کنونی از آن بی بهره ایم.
نظام های نئولوژیک سنتی فرو پاشیده و عقل مدرن ظهور پیدا کرد اما امروز ایمان به عقل مدرن هم از بین رفته. ما در دوران پست مدرن مواجه ایم.
امروز ما با دومین "شکاف تمدنی خود مواجه ایم" یعنی اگر دو قرن پیش مسئله ما جمع کردن جهان سنت و مدرن با هم بود، امروز جهان مدرن هم به زیر آب فرو می رود و در واقع یک عالم جدید پسا مدرن ظهور پیدا میکند.
این دوران ویژگی های متقاوتی دارد.
اگر شکاف اول بین دنیای مدرن و سنت بود الان بین خود عالم مدرن و پست مدرن هم شکاف دیگری ظهور کرده که به پیچیدگی ما افزوده و ما نمیتوانیم مستقل از دومین شکاف تمدنی در تعلیم و تربیت بیاندیشیم.
ما همچون پر کاهی اسیر سونامی عظیمی هستیم ک تقدیر ما را رقم میزند و ما با ناحوآگاهی اسیر این تحولات هستیم بی آنکه بدانیم که چه میکنیم و اسیر روزمرگی شده ایم.
این جهان مولفه هایی دارد از جمله بی متافیزیک شدن جهان:
امروز حتی نظام های متافیزیکی هم فروپاشیده. کسی نمی تواند بگوید من از دریچه ی نگاه هگل یا کانت یا...میخواهم به جهان نگاه کنم. در واقع هیچ یک از این نظام ها نمیتوانند جهان را تفسیر کنند.
روزگار ما روزگار در هم شکستگی آنتولوژی هاست.
بی متافیزیک شدن جهان امروز به این معناست که هیچ نظام آنتولوژی به ما نمیگوید که اینجا کجاست و من کیستم و در این جهان چه میکنم؟! شان من را در این جهان توضیح نمی دهد و به من انگیزه نمیدهد که با درد و رنج های این جهان کنار بیایم.
انسان نیاز به پناهگاه دارد و چون نظام اندیشگی را نداریم بی خانمان هستیم.
با زبان نیچه ای و ساده تر، مهم ترین ویژگی روزگار ما را شاید بتوان با مرگ خدا تعبیر کرد. به این معنا که خدا از جهان انسان رخت بر بسته است.
مرگ خدا به معنای بی بنیاد شدن انسان است.
در روزگار ما حادثه ی عظیم بی متافیزیک شدن اخلاق روی داده است. از زمان رنسانس بشر کوشید متافیزیکی برای اخلاق منهای خدا ایجاد کند. زیباترین تلاش، تلاش کانت بود اما همه ی آنها بی ثمر بودند. بحران جهان امروز بحران "بداخلاقی" نیست بحث بر سر بی اخلاقی است بدین معنا که در هیچ دوره ای از تاریخ بشر همچون دوران کنونی اخلاق بی متافیزیک نشده بود.
بعد از فروپاشی نظام های الهیاتی هیچ متافیزیکی جانشین نشده یعنی امروز نمیتوانیم بگوییم راست میگوییم چون خدا میگوید و در برابر علت راستگویی علت متافیزیکی بیاوریم و بدون علت متافیزیکی حرف ما پا در هوا خواهد بود.
ویژگی دیگر جهان امروز فردگرایی است.
بی معنایی، از بین رفتن علقه ی اجتماعی فرد:
فرد دیگر تعلق اجتماعی ندارد. امروز دیگر کسی نمیگوید چو ایران نباشد تن من نباد. امروز به هر کس حقوق اجتماعی بیشتری دهند می رود. نمیگوید سرنوشت من با سرنوشت این قوم گره خورده و رسالت اجتماعی دارم و باید بمانم
با مرگ خدا شاهد مرگ حقیقت هم هستیم و دیگر بشر برای حقیقت جان خود را نمی دهد. حقیقت امر قراردادی شده و رسانه ها آن را تولید میکنند.
نیهیلیسم ویژگی دیگر جهان امروز است.
مرگ انسان عبارتی است در مورد انسان امروز: انسانی که آرزویی ندارد و با میراث تاریخی خود پیوندی ندارد.
انسانی که آینده ای ندارد و اتوپیایی ندارد فقط و فقط حیوان مصرف کننده ای است که جهان را برای مصرف و لذت بیشتر میبند.
امروز صرفا با مسئله آموزشی مواجه نیستیم بلکه با مرگ اتسان مواجه ایم.
کسی که امروز بر کره ی زمین راه می رود شباهت کمی با انسانی دارد که ما در فرهنگ ها و تاریخ های گذشته دیده بودیم.
امروز ما با اموری مواجه ایم که در طول تاریخ شاهد آن نبوده ایم.
در ما نه فقط اراده ای برای فهم جهان کنونی وجود ندارد بلکه موانعی برای فهم جهان-آنگونه که هست-وجود دارد.
گرایشات ایدئولوژیک و سیاست زدگی موانع بزرگی هستند که اجازه نمیدهند جهان را آنگونه که هست ببینیم و بر این اساس نمیدانیم در کدام افق حرکت میکنیم و تلاش های ما تباه می گردد.
نظر شما