فرهنگ امروز/ شهریار حنیفه
نکته تقریبا مثبتی است که در یازده، دوازده سال اخیر با آشنایی روزافزون سیل نوجوانهای فارسیزبان به زبانهای خارجه به طور خاص به زبان انگلیسی که میدانیم دلایلی مانند پیشرفت فناوری کنسولها و نوآوریهای تمامنشدنی دنیای گِیم و درک سناریوهای غیرفارسیشان از اصلیترین عللش بوده همچنین رواج بیشتر اینترنت و اپهای اندرویدی و تنوع شبکههای ماهوارهای و از آن طرف کلاسهای تقویتی- شامل کلاس زبان هم- و اصرار بیش از اندازه مدیران مدارس به مشارکتِ زورکی/پولکی دانشآموزان در این کلاسها، همه و همه، حال هر چه قدر هم پُر بودن و وزن و مرغوبیت این دانش محل تردید باشد وانگهی شُمارِ این نوجوانها و رشد نفری قابل توجهشان در مقایسه با گذشته ابدا محلی از تردید ندارد و از طرفی دیگر- در کنار آن همه و همه- با افزایش روزافزون اعتماد به نفس نوجوانهای ایران عزیز که معلوم هم نیست با این میزان بیاطمینانی و سستی رخنه کرده در این جغرافیای سیاسی و حبابی که فقط دارد بزرگ و بزرگتر میشود این نوجوانها این همه اعتماد به نفس را از کجا دارند میآورند، مجموعهای مرتبط از نتایجی قابل پیشبینی- و عموما اهمال شده- به مرور دارد در اجتماعمان رخ نشان میدهد که خب در این یادداشت جای ذکر و تمجید و گِله از همهشان نیست به طور منطقی وانگهی اگر نگارنده بخواهد یکی از این پاکتها را- پاکت نتایج را- انتخاب و باز کند و بخواند، مایلم به انتخاب پاکتِ شکوفایی این حجم از استعداد و نبوغ در زمینه ترجمه کردن فیلمهای-بیزبانِ- انگلیسی زبان، نگارش چند خطی به انگیزه درد و دلی کوتاه و ناخنکزدنی کوچک.
مبحث شیرین ترجمان فیلم؛ فیلمهایی که کموبیش بیمشقت و پرسرعت است، روند برگرداندنشان به زبان مادری از آنجا که حجم دیالوگی اندکی دارند (در مقایسه با مثلا یک رمان) احساس رواییشان راحتتر فهم میشود و واژگان غامض نیستند(در مقایسه با مثلا یک مقاله که اصطلاحات تخصصی دارد و در آخر هم ممکن است مخاطب نفهمد که نویسنده بالاخره موافق بود یا مخالف؟) همچنین- برای نوجوانها- اصطلاحا جنبه فانِ بیشتری هم دارد(یعنی باعث میشود که نوجوان بیشتر بخندد و لذت ببرد: پس راغبتراند به این؛ مثلا در یک مجلس ختم «You have my deepest sympathy» را مترجمِ کوچکمان مینویسد «ایشالا هر چی خاک اونه بقای عمر شما باشه» یا «خدا کنه یارانه ماه آخرش رو بتونید بگیرید» و مزهپرانیهایی از این قبیل) که این بخش آخر را ندید میگیریم البته - جوانند دیگر- و از آگاهی به این فرضیات میرسیم به این نتیجه که هر چه بیشتر جلو میرویم سرعت تولید زیرنویسها دارد خودش را به شدت میرساند به سرعت تولید فیلمها(سرعتی که 20 سال پیش هزار برابر آهستهتر بود) و با توجه به این واقعیت پرسش مهمی را مطرح میکنیم: این سهلالوصول بودنِ اصطلاحا گیر آوردن زیرنویس فارسی، آن هم زیرنویسِ هر ویدیویی در هر حوزهای(آنقدر که واقعا دارد گسترده و متنوع میشود) و این خاطر جمعی از اینکه DVD که خریداری کردهایم زیرنویسِ وطنی حتما رویش هست توسط منِ مخاطب و شمای مخاطب، رویدادی است مفید؟ آیا این نوید آیندهای است مطلوب؟ آیا باید به گذشتهای که چنین حالی را رقم زده افتخار کنیم؟ آیا ما باید از وضع فعلیمان که همه چیز در دسترس است- صرفا منظورم همین مقوله زیرنویس فیلمهای خارجی است - رضایت خاطر داشته باشیم؟
مطلوبترین طبیعتا این است که روزی روزگاری هر کس آنقدر به این زبان بیگانه - اما جهانی- مسلط باشد تا نیازی به زیرنویس موجود فارسی نداشته باشد اصلا(این پرسشِ بجا اما در اینجا حاشیهای که فیلمهای غیرانگلیسیزبان کجای این معادله قرار دارند را کنار میگذاریم چون نیت اصلیام از نگارش این یادداشت اشاره به نکته دیگری است). خب. فعلا اما میدانیم که چنین نیست؛ شاید در آینده توانستیم لمسش کنیم؛ پس کاری به مطلوبترین حالت ممکن نداریم، فعلا. روند فعلی اما به نظرتان مطلوب است؟ آن کس- مثل من و مثل شما- که زیرنویس یک فیلمی را دانلود میکند برای چه این کار را انجام میدهد و آن کس- مثل من و مثل شما- که آن فیلم را ترجمه و زیرنویس میکند برای چه دارد دست به این عمل میزند؟ بیایید دومی را اول بررسی کنیم.
اگر ابتدا به خودم نگاه کنم... من به شخصه گاهی برای دل خودم - و در خلوت خودم- ممکن است چیزی را ترجمه کنم و یادداشتش کنم در گوشه یک دفتری، جایی، ... بیشتر اوقات هم شعرند این ترجمهها؛ بیکوچکترین قصدی از انتشارشان- اساسا نه تنها خود را مترجم نمیدانم بلکه خودم را در قامت مترجم مسخره هم میکنم!- به واقع این یک مِیلِ- مختصر- شخصی است، یک کشف- بزرگ- شخصی است و رخداده در یک جهانِ- محرمانه- شخصی. مشترک کردن چیزهایی که دوستشان داریم با کسان دیگر البته - در اکثر اوقات- لذتآفرین است، اما هنگامی که بنده میدانم ترجمهای که کردهام با بسیار بسیار صحیح بودن فاصلههایی دارد- و آن طور که به نظرم باید باشد نیست - اشتراکگذاریاش چه طور میتواند جامعه را به هدف نهایی رسیدن به مطلوبترین سواد برساند و مخاطب را در یک لذت کاذب غوطهور نکند و آدرس اشتباهی ندهد؟ آیا مخاطب از خواندن یک ترجمه نادقیق- آن هم مخاطب تنبلی که به احتمال زیاد به متن اصلی رجوع نخواهد کرد- باسوادتر میشود؟ چند درصد احتمال این معجزه وجود دارد؟ لذا چیزی را شنیدن و خواندن و چیز دیگری را گفتن و انتقال دادن، برایم برابر میشود با یکجور کلک زدن که بالتبع لذتآفرین هم نیست(حداقل در درس علوم؛ اگر ورزش بود ممکن بود راه داشته باشد). پس کنار میگذارمش.
آیا دلایل دیگری هم هست که کسی بخواهد به آن دلایل فیلمی را زیرنویس کند؟ فکر میکنم که باشد و فکر میکنم منطق کلی پشت سر همه آن دلایل دیگر(که ممکن است در حال حاضر به ذهن من نرسد ولی به ذهن شما خطور کند) این نباشد که مراد مترجم مستفیض کردنِ ما و برای ثواب اخرویاش- بیهیچ چشمداشت مالی- باشد و امروز چه کار خِیری بکنیم؟ بل نظرم این است که عمومِ آماتورها و کسانی که سن کمتری دارند برای تقویت زبان انگلیسیشان این تمرین را انجام میدهند - بدیهی هم هست این پنداشت - و باقی مترجمین هم که مدت بیشتری است همنشین زبان مذکور شدهاند و سنشان عموما بیشتر است برای تقویت رزومه کاری خود به ترجمه فیلمها مشغولند و نتیجتا هدف اصلیشان اصلا ربطی به سینما ندارد. حال اگر قضیه این باشد، چرا مترجمین- اگر احیانا مشغول مطالعه این نوشته هستند- با رعایت یک سری نکات سودمند و پیشبرد برنامهای تبیین شدهتر به روشهایی- برآمده از بیشتر به موضوع اهمیت دادن- روی نمیآورند و برای خودشان- مانند پزشکان- یک جور سوگندنامه تنظیم نمیکنند تا با یک جدیت بیشتری به بازدهی بیشتری رسند و سریعتر به مقصود نهاییشان؟ و همین طوری هر فیلمی که زودتر وارد بازار شد را به هر طریقی و با هر سرعتی و به هر قیمتی زیرنویس نکنند مگر وقتتان را از سر راه آوردهاید؟
به عنوان یک مترجم، شده است که با خودتان فکر کنید یک تکه کلام را چه طور باید ترجمه کرد؟ مثلا تکهکلام آشنای وودی آلن را: «you know…»؛ در تمام فیلمهاش این دیالوگ را میگوید! کوهی از آشناپنداری با هر مرتبه گفتنش وجود دارد؛ به عقیدهتان چطور میشود درست و دقیق این عبارت را از ترجمه گوگلتِرنسلیتی«میدونی...» فراتر برد و به عنوان چالشی در کشف زبان- کشف زبان انگلیسی/ بیگانه و کشف زبان فارسی/ مادری- و چالشی در کشف فیلمساز درگیر شد با آن و در هر مرتبه بیان با ادراک موقعیت سر و کله زد؟ عیار کار یک مترجم آنجا معلوم میشود که بیعیبترین ترجمه را خلق کند چون اکثر مترجمین آثار آلن، لابهلای دیالوگهای دیگر بیتاکید عبارت را نفهمیده و نساخته، کمرنگ تایپ میکند و گاهی هم برای راحتی کار همان ترجمه «میدونی...» را هم حذف.
یا زمانهایی که ظاهر عباراتِ یک فیلمنامه- قدّ و قامتِ کلمات - ریتم و وزن میگیرند و به مورد کاراکترهای فیلم نزدیک میشوند؛ در «هشت نفرتانگیز» کوئنتین تارنتینو حجم قابل توجهی از دیالوگها آهنگیناند و به شعر- یک شعر خشن و کثیف- شباهت دارند:
Major: But O.B. wasn’t hangin’ nobody.
O.B.: He damn sure wasn’t.
Major: But he sure enough layin’ over there dead, now, though, ain’t he?
O.B.: He damn sure is, you sons of bitches.
Major: Just like any one of us would’ve drunk that coffee.
O.B.: Like me, goddamn it.
لهجه خاصِ کاراکترِ اُ.بی را به یاد آورید؛ به پاسخهایی که با مکثِ بین کلمات- به دلیل لهجهاش- و همزمان حفظ سرعت بالای استفاده از کلمات- چون عصبانی است تند میگوید- میدهد، دقت کنید: 1- He damn sure wasn’t 2- He damn sure is 3- Like me. هر دیالوگ کوتاهتر شده است از دیالوگ پیش از خود و در دیالوگ دوم و سوم که عصبانیتر است و ناسزا هم میگوید(خیلی هم سریع ناسزا میگوید تا شعر قبلی خراب نشود و با یک مکثِ متفاوتتر- تکان دادن سرش- بخش اصلی حرفش را از ناسزا سوا هم میکند) باز ناسزای سومی از دومی کوتاهتر میشود: 2- you sons of bitches 3- goddamn it. اما این وسط مترجمهایی که من زیرنویسشان را خواندهام همهشان جملات را- که خط به خط کوتاهتر شده- بلندتر و طولانیتر از جمله قبلیشان ترجمه کردهاند و مشخصا از منظور فیلمساز برای آنچه میخواهد به مخاطب انتقال دهد، دور شدهاند.
یا ترجمه زیرمتنها و نکات استعاری و کنایی یک فیلمنامه. برای مثال در فیلم «یک، دو، سه» ساخته بیلی وایلدر- که استاد شوخیهای دو دویی است- وقتی که آقای مکنامارا متوجه میشود که همسرش خانه نیست به منشی جذابش که گویا به مکنامارا آموزش زبان آلمانی هم میدهد، میگوید اولین کاری که میکنیم- من و تو که رفتیم خانه- این است که (همزمان که انگشت اشاره و انگشت میانیش را تکان میدهد) روی umlaut کار میکنیم؛ این واژه به انگلیسی یعنی ادغام شدن و یکی شدنِ دو یا چند چیز(معنای تکان دادن دو انگشت دست از جانب مکنامارای هیز مشخص میشود) و فقط این معنا را هم نمیدهد، مکنامارا در عین نیشگون کوچکش به ترجمه انگلیسی، احتمالاً منظورِ کمی مستقیمترش معنای آلمانی واژه است(از آنجا که منشیاش آلمانی است): umlaut در ادبیات آلمانی نشانهای است که روی برخی حروف صدادار و کشیده قرار میگیرد: یعنی وقتی همسرم رفت اولین تمرینمان- با تو ای معلمِ جوان- این باشد که روی حروف صدادار و کشیده کار کنیم! و کمی جلوتر در اواسط فیلم که سرِ مکنامارا شلوغتر میشود و داستان گستردهتر، منشی به مکنامارا میگوید که میخواهد استعفا دهد چون از جایگاهش راضی نیست و چرا به او در آخر هفته اضافهکاری نمیدهد! و چرا اخیرا علاقه مکنامارا به umlaut(یادگیری حروف صدادار و ادغام شدن!) کم شده!
واقعا چه میتوان ترجمه کرد این umlaut ِ ظریف را تا همه منظورها را برساند؟ و اگر نشود ترجمه umlaut را فهمید، دیگر دیدنِ اثری از بیلی وایلدرِ بزرگ به چه درد میخورد!؟ مخاطب صرفا نمیخواهد با ترجمه کلمه به کلمه یک فیلم مواجه شود(اگر هم امروز نفهمد فردا میفهمد که دیروزش به بطالت گذشته). و ابدا تصور دوری نیست که با بیشتر و بیشتر فیلم دیدن و اتفاقات اجتماعی دیگر، تعداد مخاطبانی که با معنای کلمات/ وُکبیولری و به این طریقِ از ترجمه(کلمه به کلمه) مشرف شوند، افزایش پیدا کند و آن زمان مسلما ترجمههای این زمان اگر کارایی لازم را نداشته باشند چندان به درد کسی نخواهند خورد. دور نیست زمانی که خیلیها اصلا نیازی به زیرنویس نداشته باشند- حتی به دردبخورترهایش-. پس ترجمه ضعیف و نادقیق نه رزومه خواهد بود و نه شیوه ادامهاش و فرآیند گشتن کلمات لابهلای کتابهای دیکشنری و استفاده از ابزارات آنلاین چیزی به یادگیری ما افزوده خواهد کرد.
رسیدن به ایدهآل دشوار است؛ یاد دارم سالها پیش قصد داشتم زیرنویس فیلم «مانکی بیزنس» هاوارد هاکس را برای اکران در یک سینماتک ترجمه کنم و به اندازهای همان چند دقیقه اولش طول کشید (تقریبا یک هفته!) و حین کار آنقدر به خودم ایراد گرفتم- و یاد گرفتم- و سختی کشیدم که نهایتا تلاشهایم به 15 دقیقه اول فیلم هم نکشید و منصرف شدم از ترجمه و اکران! ولی خب با وجود این ناکام ماندن- که شاید فکر کنید حس بدی دارد- اگر بخواهم روزی ترجمه نصفهام را از سر بگیرم، ترجیح میدهم همچنان با همان دقت پیش روم. چیز به دردنخور کارکردش را با نامش همراه دارد: به دردنخور. مثل کفش بیکیفیتی که خریداری میکنیم و مدتی بعد مجبوریم دور بیندازیمش.
با این حجم از دیتاهای موجود از فیلمها، کتابها، موسیقیها، گالریها، مکانهای دیدنی و... و این همه کارهای نکرده- یک دنیا - واقعا گمان نمیکنم امروز دغدغه این را داشته باشیم که از نظر کمی بخواهیم بیشتر و پرولعتر داشته باشیم. همواره معلم زبانِ حرفهایتر میتواند در ساعات کمتری به شاگردش آموزش بهتر و به دردبخورتری دهد و این از همه نظر برای همه به صرفهتر است. کارِ زیادِ ضعیف و بهره کم هیچ کس را به کمال نخواهد رساند- وقت از بین رفته که بماند- و موفقیت قابل افتخار در جهان آنجایی قابل قبول است که کیفیت حرف اول را بزند.
نظر شما