فرهنگ امروز/ الهام عبادتی:
اولریش بک جامعهشناس آلمانی و مبدع نظریه جامعۀ خطرخیز است. وی بهعنوان یکی از برجستهترین شخصیتهای هوادار جامعهشناسی کار و مشاغل با جهتگیری بهسمت سوژه در آلمان شناخته شده است. بک با انتشار کتاب «جامعۀ خطر» در سال 1986 شهرتی فراتر از علوم اجتماعی کسب کرد، دلیل این شهرت همزمانی انتشار کتاب با رویداد انفجار نیروگاه هستهای چرنوبیل شوروی بود؛ در واقع تشخیص خطرخیزی جامعه مدرن بهعنوان جامعهای در حال گذار از مدرن ساده بهسمت مدرن بازتابی با این رویداد هستهای تأیید شد. مفاهیم این کتاب علاوه بر جامعهشناسی در تعلیم و تربیت اجتماعی، روانشناسی اجتماعی، حقوق، فلسفه، اخلاق، علوم سیاسی، ارتباطات و علوم رسانهای، اقتصاد و بازارپژوهی و تا حدودی نقشهکشی محیط، شیمی و فناوری زیستی مورد استفاده قرار میگیرد. گرچه بسیاری از نظریهپردازان، روششناسان و تجربهگرایان آلمانی نظرات بک را نامنظم، غیرمستدل و آشفته ارزیابی می کنند و معتقدند که جامعهشناسی عینی وی برای این رشته فاجعه و دستاوردهای تجربیاش چالشی در مقابل جامعهشناسی تجربی است، اما بهرغم تمامی این انتقادات، بک موفق است و دلایل این موفقیت نیز وجود همفکران بسیاری در رشتههای دیگر غیر از جامعهشناسی و جایگاه ویژه او در محیط روشنگری آلمان و جهان است.
اولریش بک در محافل علمی مونیخ اندیشههای خود را درباره شرایط کنونی جامعه صنعتی بارور کرد و در نیمه دهه 1980 در دانشگاه شهر بمبرگ به رتبه استادی جامعهشناسی دست یافت، وی سپس در دانشگاه مونیخ به تدریس این رشته پرداخت و درضمن در دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی لندن نیز تدریس کرد. او همچنین عضو هیئت تحریریه مجله جامعهشناسی بریتانیا در این دانشکده بود. در سالهای 1997ـ1995 عضو «کمیسیون آیندهنگری در دولت آلمان» شد و در همان زمان درجه افتخاری علمی در علوم اجتماعی را از دانشگاه ییواسکیلا دریافت کرد و نیز بین سالهای 1998ـ1995 استاد مختار پژوهشگر در دانشگاه کاردیف واقع در ویلز بریتانیا شد.
او کتاب جامعه خطر را در سال 1986 در آلمان غربی منتشر کرد که در اندک زمانی جزو پرفروشترین کتابهای جامعهشناسی شد؛ این کتاب مدتی پس از فاجعه هستهای چرنوبیل منتشر شد و بک را در حوزه جامعهشناسی به شهرت جهانی نائل کرد. بک در این کتاب به رابطه تنگاتنگ میان جامعه و طبیعت پرداخته و با تشریح بحرانهای زیستبومی و تولید انبوه لجامگسیخته صنعتی به بسیاری از الگوهای تبیینی نظریه اجتماعی معاصر تاخته است. از دیدگاه بک، تخریب لجامگسیخته و بیسابقه سیاره زمین با بهکارگیری فناوریهای هستهای و شیمیایی انسانها با مخاطراتی روبهرو شدهاند که دیگر بهآسانی نمیتوان آنان را از این مخاطرات مصون داشت.
بک در مقدمه این کتاب تأکید میکند که در این اثر قرار است کُشتیکج با برخی از نظریهها و اندیشههای قدیمی داشته باشد که زندگیشان را با واژۀ پسا ادامه دادهاند. او چگونه این کار را انجام میدهد؟
نظریههای قدیمی جامعهشناسی بر این حکم مبتنی بود که جامعه مدرن برخاسته از انقلابهای فکری و صنعتی پس از رنسانس و اوجگیری اندیشههای نوین اجتماعی پس از ظهور بزرگانی مانند گالیله، نیوتن، کپرنیک، داروین، فروید و مارکس و درنتیجه جدایی علم و دانش از کلیساست. بسیاری از نظریهپردازان کلاسیک بر این باور بودند که با ظهور عقلانیت و استقلال، دانش از کلیسا و به دنبال آن ظهور انقلابهای صنعتی، بشر راه رهایی خود را یافته و آینده سعادتبخش برای خود ایجاد خواهد کرد.
اما پس از انقلابهای صنعتی و رشد و شکوفایی صنایع و بهوجودآمدن جامعه سرمایهداری مصرفی و متعاقب آن، بروز دو جنگ جهانی اول و دوم و نیز آسیبهای اجتماعی و زیستمحیطی که بر جامعه بشری وارد شد، برخی از نظریهپردازان جامعهشناسی ازجمله هابرماس، گیدنز و زیگموند باومن و اولریش بک، با نظریههای جامعهشناسی مدرن به مقابله برخاستند و اذعان داشتند که دانش نوین در خدمت نظام سرمایهداری و کسب سود هرچه بیشتر درآمده و موجب انهدام جامعه بشری و محیط کره زمین شده است.
بک تأکید میکند اسطورهای که تفکر اجتماعی قرن نوزدهم اساساً به دام آن افتاد و سایهاش هنوز بر سر این تفکر سنگینی میکند، مدعی است که جامعه صنعتی پیشرفته، الگوهای کار و زندگیاش، بخشهای تولیدیاش، تفکراتش، درباره مقولههای رشد اقتصادی، درکش از علم و فناوری و اشکال دموکراسیاش بهتمامی جامعهای مدرن است، اوج نوگرایی است و بهسختی میتوان برتر از آن را تصور کرد. اولریش بک در این کتاب خاطرنشان میسازد: «ما بهعنوان شناسندهها و شناختهشوندهها، شاهدان عینی گسست در درون مدرنیتهای هستیم که در حال رهاسازی خود از محدوده جامعه صنعتی کلاسیک است و شکل جدیدی را پدید میآورد؛ جامعۀ خطر یا جامعۀ صنعتی.»
نویسنده تأکید میکند که «در قرن نوزدهم، مدرنسازی در برابر پیشزمینههایی از جریانهای متضاد خرد رخ داده و این پیشزمینه شامل دنیای سستی آدابورسوم و طبیعی بود که قرار بود شناخته و بر آن غلبه شود. امروزه در آستانه قرن بیستویکم، در دنیای توسعهیافته غرب، مدرنسازی، این دیگری متضاد خود را از پای درآورده و از دست داده است و اکنون بهعنوان جامعهای صنعتی همراه با اصول کارکردیاش تیشه به ریشه مفروضات خویش [جامعه آرمانی] میزند... همین تعارض میان جامعه صنعتی و مدرنیته است که تلاش ما را برای تهیه "نقشه راه اجتماعی" برهم زده است.»
بخش مهمی از این اثر بک کالبدشکافی و آثار مدرنسازی بازاندیشانه در روابط اجتماعی و سیاسی است. بک درباره جنبه سیاسی این دگرگونیها مینویسد: «از یک سو همراه با جامعه صنعتی، مطالعات و گونههای دموکراسی پارلمانی ایجاد شده و از سوی دیگر، پایههای این اصول لرزان شده است. خردهسیاست که نوعی نوآوری بهشمار میآید و بهعنوان پیشرفت امری نهادینهشده است، نخست سلطه تجارت، علم و فناوری که روشهای دموکراتیک را بیاعتبار میدانند، باقی میماند.» (صفحه 37)
بک با تأکید بر عبارت «خردهسیاست» خاطرنشان میسازد که از یک سو نهادهای کلانی وجود دارند که کار خود را انجام میدهند و از سوی دیگر سیاستهای محلی و خردهنگر است که وجه کلی دوران اخیر را مشخص میکند. این دوگانگی و پیکار مداوم خطر مداومی را هم در کارکرد نظام سیاسی و هم در پیامدهای ناخواسته آن در عرصه سیاست بهبار میآورد. از سوی دیگر، نظام اجتماعی نیز سراسر از این دگرگونیها تأثیر میپذیرد: خانواده، روابط اجتماعی و فردیشدن فزایندهای که همه چیز را دربرگرفته است. در خانواده، کمرنگشدن نقشهای سنتی زن و مرد و دگرگونی در رابطه میان والدین و فرزندان حکایت از آن دارد که «بیشتر مردم» چنانکه در سراسر زندگیشان دیده میشود، وارد دوره دردناک و ترسناکی از اشکال همزیستی شدهاند که بهگونهای تاریخی تعیین شده است. آنان شیوهای بازاندیشانه از وادادگی و هماهنگی، زندگینامههای زنانه و مردانه را شروع کردهاند که پیامدهای آن را امروز [دهه 1980] هرگز نمیتوان پیشبینی کرد. بهطورکلی از دیدگاه بک، ایده مدرنسازی بازاندیشانه از دو زاویه شکل میگیرد: نخست درآمیختگی تداوم و گسست با نمونههایی از تولید ثروت و تولید خطر، درحالیکه در جامعه صنعتی کلاسیک، «منطق تولید ثروت» به «منطق تولید خطر» چیرگی دارد، در جامعۀ خطر این رابطه وارونه میشود.
از دیدگاه بک، جامعۀ خطر تحت تأثیر سه مقوله اصلی تشکیل میشود:
1ـ توزیع مجدد ثروت و خطر: گونههای مختلف خطرات در جوامع مدرن برآمده از تکاپوی آدمیان است، درحالیکه خطرات جوامع پیشامدرن قطعیت نداشتند؛ درعینحال، در جوامع مدرن، معادله بر سر تقسیم ثروت و درآمد و امتیازها و بهطورکلی «نیکها» و «امور مثبت» بود، اما در جامعۀ خطر همه چیز «حالت منفی» به خود گرفته است. وانگهی خطرات جامعه مدرن کنونی جنبه جهانی به خود گرفته و تمامی کره زمین را تهدید میکند.
2ـ فردیتیابی: فردگرایی از بطن مدرنیته سر برآورده و نهادها و ساختارهای اجتماعی تحت تأثیر آزادی و استقلال فردی قرار گرفتهاند. زندگی اجتماعی در جامعه فئودالی، حالت «ما» (خانواده گسترده) را داشت، اما با ظهور جامعه مدرن، «من» بر زندگی اجتماعی غلبه کرد و خانواده هستهای شد. از سوی دیگر، کلیسا و مذهب به حیطه زندگی شخصی و خصوصی محدود شد و درعوض نهادها و انجمنهای داوطلبانه و غیرشخصی متشکل از افراد ناآشنا با یکدیگر تشکیل شد. از اواخر قرن بیستم، تفرد ژرفتر شد و به گفته بک از ساختار به عاملیت تبدیل شد؛ ازآنپس نهادها و ساختارها سرچشمه زندگانی افراد نبود، بهجای آن فرد خودش میتوانست خودشکوفا شود و زندگی خود را دنبال کند.
از دیدگاه بک، فردگرایی اکنون در مدرنیته دوم به ساختار اجتماعی تبدیل شده است. زندگی افراد در مدرنیته دوم با انتخاب صورت میگیرد، اما در نسلهای پیشین چنین انتخابی وجود نداشت. البته بک انتخاب فردی را امر مثبتی نمیداند، زیرا این انتخاب آزادانه صورت نمیگیرد. او میگوید فردگرایی وضعیتی اجتماعی است که آدمیان را وادار میسازد زندگی خود را بسازند. درصورتیکه در گذشته زندگی وضعیتی طبیعی و معیارمند بوده در جامعه مدرن خودسازی باید با اجبار و منطبق با روندهای گوناگون زندگانی و مطابق با دستورالعملها و قوانین بازار، کار،رفاه و نظام آموزشی تنظیم شود؛ ازاینرو، دولت رفاه و بازار کار نقش مهمی را در اتخاذ شیوه زندگی فرد ایفا میکنند.
3 -استانداردزدایی از کار: از دیدگاه بک، در جامعه صنعتی فرایند اشتغال و کار برای زندگی بهصورت معین از استخدام تا بازنشستگی بود، اما در جامعۀ خطر حالتی نامتعین به خود میگیرد. اگر در جامعه صنعتی شغل هرکس معین میکرد که چگونه زندگی خود را سامان دهد، در جامعۀ خطر سامان زندگی بههم خورده و اشکال گوناگونی به خود گرفته و زمانبندی مشاغل نیز تغییر کرده است. در این جامعه شیوههای تازه اشتغال و بیکاری از طریق کارکردن در خانه یا در فضای مجازی و اشکال قراردادهای کاری و استخدامی نیز دگرگون میشود. این شیوه اشتغال در جنبههای متعدد مخاطرهآمیز است و موجب اشتغالی فراگیر میشود و نظامهای پیشین تأمین اجتماعی به دشواری میتوانند کارکنان را تحت پوشش قرار دهند.
بنابراین، جامعۀ خطر تنها به آسیبرساندن به محیطزیست و سلامتی انسان محدود نمیشود، چهبسا الگوهای اشتغال را دگرگون میسازد و باعث گسترش ناامنی شغلی، کاهش نفوذ آداب و سنن بر هویت شخصی، نابودی شیوه زندگی سامانبخش خانواده سنتی و روابط شخصی دموکراتیک میشود. برای نمونه، تشکیل خانواده که زمانی نهادی مادامالعمر بود، امروزه به مخاطره افتاده است. آیندهنگری درباره تحصیلات و دشواری در پیشبینی ارزشمندبودن مهارتها در آینده در اقتصاد متغیر نیز آدمیان را در بیم و امید درافکنده است.
از یک سو جامعه صنعتی جامعهای مبتنی بر کار (صنعتی) تلقی میشود، از سوی دیگر عقلانیتگرایی کنونی مستقیماً الگوی منظم آن جامعه را نشانه گرفته است. انعطافپذیری ساعات و محلهای کار، مرزهای میان کار و میز کار را تیرهوتار کرده است. میکروالکترونیکها علاوه بر بخشهای تولیدی، شبکهبندی جدیدی از بخشها و کارخانهها و مصرفکنندگان را امکانپذیر میسازند، اما بیدرنگ بیان اجتماعی و قانون نظام استخدامی پیشین، «سوءمدرنیزه» میشود: بیکاری انبوه به شکل گونهای از بیکاری متکثر که خطرها و پیامدهای زیادی به همراه دارد، به نظام اشتغال میپیوندد.
ویژگیهای جامعۀ خطر
عمدهترین ویژگی مدرنیته پیشرفته (جامعۀ خطر) از دیدگاه بک این است که تولید اجتماعی ثروت بهطور نظاممندی با تولید اجتماعی خطرات همراه است. بک خاطرنشان میسازد که «در دولت رفاه غربی فرایندی دوگانه در حال وقوع است. از یک سو در مقایسه با معیشت مادی در نیمه اول قرن بیستم و در مقایسه با جهانسومی که دستخوش گرسنگی است، منازعه برای نان شب فوریت خود را بهعنوان مشکلی عمده که بر مشکلات دیگر سایه افکنده بود از دست داده است. نزد بسیاری از مردم، مشکل «اضافه وزن» جای مشکل گرسنگی را گرفته است. اما این توسعه، بنیانهای مشروعیتدهنده به فرایند مدرنسازی را از میان میبرد؛ یعنی فرایند مبارزه با کمبود آشکار که مردم حاضر بودند بهخاطر آن مقدار از «عوارض جانبی پنهان این کمبود» را بپذیرند. بهموازات آن، دانش بشری موجب گسترش این باور شده است که منابع ثروت توسط «عوارض جانبی خطرناک و فزاینده آلوده شدهاند»؛ طی این فرایند مدرنسازی، نیروهای مخرب هرچه بیشتری در حال رهاشدن هستند. از دیدگاه بک، خطرات تمدن امروز نوعاً از دایره درک میگریزند و (مانند مسمویتهای برآمده از مواد غذایی آکنده از مواد شیمیایی) در سیطره فرمولهای شیمیایی و فیزیکی جای گرفتهاند.
«امروزه مرگ جنگلها و آلودگی دریاها و انقراض گونههای زیستی بهعنوان پیامد مطلق صنعتیشدن روی میدهد و نتایج سیاسی و اجتماعی هولناکی دربردارد.»
«در گذشته ردپای خطرات تنها به عرصه که دامنه فناوری بهداشتی میرسید، اما امروزه ریشه در تولید بیش از حد فراوردههای صنعتی دارد. بنابراین، خطرات امروز بهخاطر تهدیدکردن عرصه جهانی (انسانها، حیوانات، گیاهان، دریاها) به خاطر علل مدرنشان با نمونههای به ظاهر مشابه در سدههای میانی تفاوت اساسی دارند. اینها خطرات مدرنسازیاند. اینها کالاهای تولید انبوه صنعتیشدن هستند و همگام با جهانیشدن آنها، به گونههای نظاممند تشدید شدهاند.»
به گفته بک، حوادث هستهای دیگر به معنای محدود کلمه «حادثه» نیستند، گستره این حوادث تا چند نسل را دربرمیگیرد؛ حتی آنهایی که در زمان حادثه به دنیا نیامده بودند، یا سالها بعد در منطقهای دور از محل حادثه بهدنیا آمدند نیز در زمره آسیبدیدگاناند.
بک در کتاب جامعۀ خطر خاطرنشان میسازد که «فجایع بومشناختی و بارانهای هستهای، مرزی برای ملتها نمیشناسند، حتی ثروتمندان و قدرتمندان نیز از آنها در امان نیستند؛ اینها نه فقط سلامت، چهبسا مشروعیت، دارایی و سود را بهمخاطره میافکنند. کاهش ارزش زیستبوم و مصادرۀ آن، پارهای از تبعات خطرات مدرنسازی بهشمار میروند که بهطور نظاممند و پیوسته در تضاد با منفعت و علایق داراها قرار دارند، منفعت و علایقی که فرایند صنعتیشدن را پیش میبرند.»
از دیگر ویژگیهای مدرنیته جدید آن است که خطرات مدرنسازی بهسوی جهانیشدن گرایشی ذاتی دارند. جهانیشدن خطرات با تولید صنعتی همراه است، صرفنظر از محل تولید این محصولات صنعتی، زنجیرههای غذایی همه افراد کره زمین را به هم متصل میسازد. آنها مرزها را درمینوردند. محتوای اسیدی هوا فقط مجسمه و گنجینههای هنری را نشانه نمیگیرند، بلکه از مدتها پیش، فروپاشی موانع آدابورسوم مدرن را بههمراه آوردهاند. در کانادا هم دریاچهها اسیدی شدهاند و حتی جنگلها در نواحی شمالی اسکاندیناوی نیز در حال نابودیاند. شاید روزی کسی به حقیقت بلایی که آفتکشهای لایزال و همیشه حاضر بر سر حشرات میآورند، دست یابد.
نظر شما