فرهنگ امروز/ ریموند پانیکار: هرچند که سوال پرسیده شده در عنوان مقاله سوال موجهی است اما به نظر من در صورتبندی این سوال امر نگرانکنندهای وجود دارد. حداقل در نگاه اول به نظر میرسد که این سوال تنها یک پاسخ را پیشنهاد میکند: مفهوم جهانشمول حقوق بشر یا غربی است یا غربی نیست. اگر این مفهوم غربی باشد کسانی که چنین مفهوم ارزشمندی را در اختیار ندارند صریحاً محکوم میشوند و ارائهی آن به دیگر فرهنگها نیز تحمیل مطلقی از بیرون به نظر میآید. این اعتقادکه ساختارهای یک فرهنگ خاص (خدا، کلیسا، امپراطور، تمدن غربی، علم، فنآوری مدرن و...) حداقل مزیتِ داشتن ارزشی جهانشمول را دارند که گسترش آنها را در سراسر زمین را توجیه میکند، نشانگان شروع دوباره استعمار به نظر میآید. اگر این مفهوم غربی نباشد یعنی مفهوم جهانشمول حقوق بشر منحصراً مفهومی غربی نباشد آنگاه انکارکردن اینکه بسیاری از فرهنگها در مورد مفهوم مذکور کمکاری کرده اند دشوار خواهد بود. بنابراین دوباره این امر منجر به برتریِ مسلم فرهنگ غربی میشود. پذیرش سلسله مراتب فرهنگها اشتباه نیست اما این نظم سلسله مراتبی را نه میتوان نقطهی آغاز به حساب آورد و نه میتوان به تنهایی معیار لازم برای ایجاد چنین سلسله مراتبی را وضع کرد. بنابراین در پرسشِ آیا مفهوم حقوق بشر غربی است مسألهی ضمنی مهمتری وجود دارد و آن مربوط به ماهیت حقوق بشر میشود که به طور مستقیم این مفهوم را در معرض ژرفنگری بینفرهنگی قرار میدهد.
۱. مقدمه
با این موضوع باید با تردید و احتیاط بسیار مواجه شویم. این موضوع صرفاً یک مسألهی نظری نیست. حقوق بشر در شرق همچون غرب و در شمال همچون جنوبِ سیارهی ما زیر پاگذاشته میشود. این درست است که بخشی از بی اعتنایی به حقوق بشر ناشی از حرص انسانی و وجود شر محض در عصیان جهانی است. اما آیا نمیتوان گفت این بی اعتنایی به این دلیل است که حقوق بشر در شکل کنونیاش نماد جهانی قدرتمندی ارائه نمیکند که بتوان از آن توافقی استخراج کرد؟
امروز هیچ فرهنگ، سنت، ایدئولوژی یا مذهبی نمیتواند همهی نوع بشر را مخاطب قرار دهد چه رسد به اینکه مشکلاتشان را حل کند. گفتگو و مراودهای که پیامد آن باروری متقابل باشد ضروری است. اما گاهی همین شرایط برای گفتگو نیز مهیا نمیشود زیرا شرایط بیان نشدهای وجود دارند که بسیاری از طرفین نمیتوانند آنها را تامین کنند. این یک واقعیت است که صورتبندی کنونیِ حقوق بشر نتیجهی گفتگوی بسیار محدود میان فرهنگهای جهان میباشد. این موضوع اخیراً مورد توجه قرار گرفته است. من نمیبایست وارد جزئیاتِ تاریخِ حقوق بشر و تحلیل ماهیت این حقوق شوم بلکه میبایست خود را به پرسشی که در عنوان طرح کردم محدودکنم: آیا حقوق بشر یک امر ثابت جهانشمول است؟
۲. روش شناسی
۱. ۲. هرمنوتیکِ میان مقولهای
ادعا میشود که حقوق بشر جهانشمول است. این ادعا تردیدی فلسفی به بار میآورد. آیا منطقی است از شرایط جهانشمول بودن سوال کنیم وقتی که همین پرسش اصلاً و ابداً جهانشمول نیست؟ فلسفه بیش از این نمیتوند این مسئله بین فرهنگی را نادیده بگیرد. آیا میتوانیم از مفهوم حقوق بشر با توجه به بافتار فرهنگی و تاریخیای که در آن تکوین یافته است مفهومی با اعتبار جهانی استنباط کنیم؟ آیا این مفهوم میتواند تبدیل به نمادی جهانشمول شود؟ یا صرفاً راه بخصوصی برای ابراز و نجات بشر است؟
هرچند که سوال پرسیده شده در عنوان مقاله سوال موجهی است اما به نظر من در صورتبندی این سوال امر نگرانکنندهای وجود دارد. حداقل در نگاه اول به نظر میرسد که این سوال تنها یک پاسخ را پیشنهاد میکند: مفهوم جهانشمول حقوق بشر یا غربی است یا غربی نیست. اگر این مفهوم غربی باشد کسانی که چنین مفهوم ارزشمندی را در اختیار ندارند صریحاً محکوم میشوند و ارائهی آن به دیگر فرهنگها نیز تحمیل مطلقی از بیرون به نظر میآید. این اعتقادکه ساختارهای یک فرهنگ خاص (خدا، کلیسا، امپراطور، تمدن غربی، علم، فنآوری مدرن و...) حداقل مزیتِ داشتن ارزشی جهانشمول را دارند که گسترش آنها را در سراسر زمین را توجیه میکند، نشانگان شروع دوباره استعمار به نظر میآید. اگر این مفهوم غربی نباشد یعنی مفهوم جهانشمول حقوق بشر منحصراً مفهومی غربی نباشد آنگاه انکارکردن اینکه بسیاری از فرهنگها در مورد مفهوم مذکور کمکاری کرده اند دشوار خواهد بود. بنابراین دوباره این امر منجر به برتریِ مسلم فرهنگ غربی میشود. پذیرش سلسله مراتب فرهنگها اشتباه نیست اما این نظم سلسله مراتبی را نه میتوان نقطهی آغاز به حساب آورد و نه میتوان به تنهایی معیار لازم برای ایجاد چنین سلسله مراتبی را وضع کرد. بنابراین در پرسشِ آیا مفهوم حقوق بشر غربی است مسألهی ضمنی مهمتری وجود دارد و آن مربوط به ماهیت حقوق بشر میشود که به طور مستقیم این مفهوم را در معرض ژرفنگری بینفرهنگی قرار میدهد.
مسألهی ما نمونهی بارزِ هرمنوتیکِ میانمقولهای است: مسأله این است که چگونه میتوان از مقولهی یک فرهنگ به ساختهای فرهنگ دیگری پیبرد. آغاز نمودن با این پرسش که آیا در فرهنگ دیگری (به غیر از فرهنگ غرب) نیز مفهوم حقوق بشر وجود دارد با این فرض که چنین مفهومی برای تضمین منزلت انسان مطلقاً ضروی میباشد اشتباه روششناسی است. هیچ پرسشی خنثی نیست زیرا هر پرسشی جوابهای ممکن خود را مشخص میکند.
۲. ۲. معادل همریخت
زمانی از من خواسته شد معادلهایِ سانکسریت ۲۵ واژهی کلیدی لاتین که قرار بود نمایانگر فرهنگ غرب باشند را ارائهکنم. من این درخواست را به این دلیل که آنچه بنیان یک فرهنگ است الزاماً بنیان فرهنگ دیگری نیست، رد کردم. معانی در این مورد قابل انتقال نیستند. [کار] ترجمه ظریفتر از پیوند قلب است. پس چه باید بکنیم؟ باید تا آنجا که خاستگاهی همانند یا مسئلهی مشابهی آشکار شود کندوکاو کرد: در این مورد باید معادلهای همریخت را برای حقوق بشر بیابیم. همریختگرایی مانند همانندی نیست. همریختگرایی، معادلِ کارکردیِ خاصی را که بوسیلهی دگرگونی مکانشناختی یافت شده است ارائه میکند و «گونهای همانندی کارکردیِ هستیگرایانه است». لذا ما صرفاً به دنبال این نیستیم که حقوق بشر را حرف به حرف به زبانهای فرهنگی دیگر برگردانیم و نمیبایست فقط در پی همانندیها باشیم، در عوض تلاش میکنیم تا معادل همریخت را بیابیم. مثلاً اگر حقوق بشر مبنای احترام و کاربستِ منزلت انسانی است، ما میبایست بررسی کنیم که معادل مورد نظردر فرهنگی دیگر چیست و تنها هنگامی این کار شدنی است که زمینهی مشترکی (یک زبان قابل فهمِ متقابل) میان دو فرهنگ یافت شود. شاید باید سؤال کنیم که چطور ایدهی یک نظم سیاسی و اجتماعی عادلانه در درون فرهنگ معینی قابل صورتبندی است و تحقیقکنیم که آیا مفهوم حقوق بشر شکل منحصر به فرد و مناسبِ تجلی این نظم است. یک معتقد سنتی کنفوسیوسی شاید مسألهی نظم و حقها را همچون مسألهی «آداب پسندیده» بپندارد یا شاید بر حسبِ مفهوم لی برداشتی عمیقاً مذهبی از روابط انسانی داشته باشد، یک هندو نیز به گونهای دیگری این مساله را میتواند درککند و به همین ترتیب دیگران.
برای روشن نمودن سوال مطرح شده در عنوان مقاله باید به برخی از مفروضاتی که مبنای حقوق بشر هستند اشارهکنم و بلافاصله ملاحظات بینفرهنگی را که ما را به جایگاه (زمینهی) مسأله و توجیه پاسخ من هدایت میکند، اضافه کنم. ترجیح میدهم پاسخ آن را از پیش بوسیلهی تشبیهی بیان کنم: حقوق بشر همانند پنجرهای است که بواسطهی آن یک فرهنگ خاص برای افراد تحت لوای خود نظمِ انسانیِ عادلانهای را پیش بینی میکند. اما کسانی که در آن فرهنگ زندگی میکنند آن پنجره را نمیبینند برای همین نیازمند کمک فرهنگ دیگری هستند که از منظری دیگر [به جهان] مینگرند. اکنون فرض میگیرم چشمانداز انسان هنگامی که از یک دریچه نگاه میکند هم مشابه و هم متفاوت از چشمانداز دریچهی دیگر است. اگر چنین باشد آیا ما میبایست دریچههای مذکور را ببندیم و بسیاری از این روزنهها را به روزنهی واحدی- با خطر متعاقب فروپاشیِ ساختاری- تبدیل کنیم یا میبایست دیدگاهها [ی متفاوت] را تا جایی که ممکن است توسعه دهیم و مهمتر از همه، مردم را آگاه سازیم که دریچههای بیشماری وجود دارند و باید وجود داشته باشند؟ گزینهی اخیر، گزینهای است که مطلوبِ یک تکثرگرایی پویا است. این امر چیزی بیش از یک مسألهی صرف آکادمیک میباشد. بدون یک تکثرگراییِ اجتماعی و اقتصادی و سیاسیِ صریح، گفتگویی جدی دربارهی تکثرگرایی فرهنگی امکانپذیر نخواهد بود. این همان امری است که موجب شده است برای نمونه گروههای روشنفکری در هند این سؤال را مطرح میکنند که آیا حقهای مدنی با حقهای اقتصادی سازگار هستند. صحبتکردن از تکثرگرایی فرهنگی به هر حال در بافتاری که میتوان آن را ایدئولوژی تماماقتصادی نامید کمتر معقول مینماید و برابر است با اینکه دیگر فرهنگهای جهان را فولکلورِ صرف تلقیکنیم. مثال مفهوم دارما از شریعت هندی نقطهی اتکایی در اختیار ما قرار میدهد که از طریق آن نتیجهی خودمان را صورتبندی کنیم.
۳. فرضیهها و پیامدهای مفهوم غربی
من عبارت حقوق بشر را به معنای [مورد نظر] اعلامیهی جهانی حقوق بشر مصوب مجمع عمومی سازمان ملل در سال ۱۹۴۸ به کار میبرم. ریشههای غربی یعنی ریشههای پروتستانِ لیبرال اعلامیه حقوق بشر شناخته شده هستند. جهان غرب با جدال بر سر حقوق شهروندان از زمان قرون وسطی شناخته شده است. بعد از انقلاب فرانسه نسبت به این جدال برای حقهای عینی ریشهدار در رویهها و نظام ارزشیِ یک ملت یا کشور خاص، ضرورت بیشتری احساس شد. انسان غربی از یک وابستگی مشترک در یک جامعهی خویشاوندی، کار و سرنوشت تاریخی مبتنی بر سنت و عرف پذیرفته شده عملی و اقتداری که به لحاظ نظری تأیید شده به جامعهای مبتنی بر قانون غیرشخصی و قرارداد آزاد فرضی و دولت مدرن عبور کرده است. جامعهای که در آن هنجارها و تکالیف عقلانی بایسته هستند. این مسأله با رشد فردگرایی به طور فزایندهای حاد میشود.
این مقاله آگاهی از تاریخ حقوق بشر را و همچنین آگاهی از این واقیعت را که گذار از شکلی از زندگی جمعی به شکلی بسیار مدرنتر را که امروز گفته میشود دارای ویژگی جهانگستر است، فرض گرفته است. ما میخواهیم بر روی فرضیات مطلقاً فلسفی که به نظر میرسد مبنای اعلامیهی [جهانی] هستند متمرکز شویم.
۱. ۳. فرض اول
مبنای گفتمان حقوق بشر این فرض است که همهی افراد دارای یک ماهیت جهانشمول انسانی مشترک هستند. اعلامیه جهانی در غیر این صورت به لحاظ منطقی قابلیت صدور نخواهد داشت. ایدهی مذکور در بطن خود با مفهوم دیرینهی حقوق طبیعی مرتبط میشود. اما اعلامیه جهانی حقوق بشر معاصر همچنین متضمن این است که:
الف) این ماهیت انسانی باید قابل شناختن باشد، زیرا پذیرفتن نسنجیده یا غیرواقعی ماهیت انسان یک چیز است و شناختن آن چیز دیگر. در غیر این صورت اعلامیهی جهانی نمیتواند دربارهی حقهایی که جهانشمول هستند صحبتکند یا آنها را وضعکند.
ب) انسان بوسیلهی عضوِ شناختی جهانشمولی که معمولاً عقل خوانده میشود [از دیگر موجودات] قابل تمییز است. در غیر این صورت چنانچه شناخت حقوق بشر بسته به شهود، مکاشفه، ایمان، حکم یک پیامبر خاصی یا مانند اینها باشد، نمیتوان این حقوق را به عنوان حقوق طبیعی که سرشت انسان هستند در نظر گرفت. این شناخت باید شناختی باشد که همگان از آن برخوردارند. در غیر این صورت یک مجمع [مجمع سازمان ملل متحد] که ادعا ندارد دارای وضعیت معرفتشناختی ممتازی است نمیتواند اعلامکند که حقوق بشر جهانشمول است. این نتیجهی کابرد واژهی اعلامیه است که بر این واقعیت تأکید میکند که امری تحمیلی از بالا نیست بلکه توضیحی همگانی است و تنها روشنکردنِ سرشت وماهیت انسان است.
ج) این ماهیت انسانی اساساً متفاوت از مابقی واقعیت است. دیگر موجوداتی که مادون انسان هستند به طور بدیهی دارای حقوق بشر نیستند و موجوداتی که مافوق انسان هستند به احتمال زیاد وجود ندارند. انسان ارباب خود و جهان و قانونگذار برتر بر روی زمین است. مسألهی وجود داشتن یا نداشتنِ موجودی برتر، هرچند بیاثر، همچنان [حل نشده] باقی میماند.
۲. ۳. فرض دوم
دومین فرض مربوط به منزلت فرد است. هر فردی به معنای دقیق نسبت به دیگری مطلق است و قابل تقلیل نیست. منزلت فرد احتمالاً فحوایِ اصلی مسألهی مدرن حقوق بشر است. حقوق بشر از منزلت فرد در برابر جامعه به طور عام و دولت به طور خاص دفاع میکند. اما در عوض نشاندهندهی:
الف) نه تنها تمایز بلکه جدایی میان فرد و اجتماع است. بنابر این دیدگاه نوع بشر به طور بنیادی منفرد است. جامعه نوعی روبنا است که به سادگی میتواند برای فرد تبدیل به تهدید و همچنین عامل بیگانهکننده شود. وجود حقوق بشر در اصل برای حمایت از فرد است.
ب) خودفرمانروایی نوع بشر در برابر و اغلب عیله جهان هستی است. این موضوع را میتوان به روشنی در نا همخوانی طعنه آمیز عبارت انگلیسیِ حقوق بشر دید که هم زمان به به معنای Mensehenrechte، droits de l «Homme، و همچنین menschliche Rechte و droits humains است. جهان هستی نوعی زیربنا است و فرد در میان جامعه و جهان ایستاده است. حقوق بشر از خودفرمانروایی افراد بشر دفاع میکند.
ج) طنین ایدهی انسان به مثابه عالم صغیر و طنین این اعتقاد راسخ که انسان مظهر خدا است، و در عین حال استقلال نسبیِ این اعتقاد از صورتبندیهای هستیشناختی و الهیاتی است. فرد یک منزلتِ سلبنشدنی دارد زیرا وی غایت فینفسه و به نوعی مطلق است. شما میتوانید یکی از انگشتان خود را برای نجات کل بدن قطعکنید اما آیا میتوانید شخصی را برای نجات شخص دیگری به قتل برسانید؟.
۳. ۳. فرض سوم
سومین فرض مربوط به یک نظم اجتماعی دموکراتیک است. جامعه نظمی سلسله مراتبی بر مبنای ارادهی الهی یا حقوق یا خاستگاه اسطورهای نیست بلکه جمعی از افراد آزاد است که برای رسیدن به اهدافی گرد هم آمدهاند. حقوق بشر عمدتاً در خدمت حمایت از فرد است. در این بافتار جامعه نه به عنوان خانواده یا یک حامی بلکه به عنوان [پدیدهای] اجتنابناپذیر که به آسانی از قدرتی که (دقیقاً با رضایت مجموعهی افراد آن جامعه) به آن اعطا شده است سوءاستفاده میکند، فهمیده میشود. این اجتماع در دولت متبلور میشود که به لحاظ نظری ابراز ارادهی مردم یا حداقل، ارادهی اکثریت است. ایدهی یک امپراطوری یا مردم یا یک ملت با یک سرنوشت متعالی که وظیفهشان برعهدهگرفتنِ مأموریتی است که به ایشان محول شده است، وظیفهای که مستقل از ارادهی اعضای جامعه میباشد هنوز در برخی دولتهای تئوکراتیک وجود دارد اما بسیاری از این دولتها تلاش میکنند تا رسالت رهاییبخش خود را با پشتوانههای دموکراتیک پوشش دهند و این امر مستلزم این است که:
الف) هر فرد نسبت به افراد دیگر به یک اندازه اهمیت داشته و لذا به یک اندازه برای سعادت جامعه دارای مسئولیت باشد. علاوه بر این فرد حق دارد که اعتقادات خود را داشته باشد و بر آن عقاید پافشاریکرده و آنها را منتشرکند یا در برابر اجبار علیه آزادی ذاتی خود مقاومت کند.
ب) جامعه چیزی به غیر از جمع کل افرادی نیست که ارادهی ایشان حاکم و نهایتاً سرنوشتساز است. نمونهی برتر از جامعه وجود ندارد. حتی اگر خدا یا واقعیتِ مافوق انسانیای وجود میداشت هم، از صافی آگاهی و نهادهای انسانی عبور میکرد.
ج) حقها و آزادیهای افراد تنها هنگامی محدود میشود که آنها به حقها و آزادیهای دیگر افراد تجاوزکنند و به این ترتیب حاکمیت اکثریت به صورت عقلانی موجه نشانداده میشود. هنگامی که حقهای یک فرد با تدابیر دولت محدود شود، این محدودیت با این ادعا توجیه میشود که فرض بر این است که دولت تجسم اراده و منافع اکثریت است. جالب توجه است که اعلامیه جهانی از آزادیها به صورت جمع صحبت میکند و حتی جالب توجهتر اینکه از آزادیهای بنیادین صحبت میکند. فردیکردن در فرد متوقف نمیماند بلکه این موجودیت مجزا شده راحتی بیشتر به آزادیهای جداگانهای تقسیم میکند. منظور من از ذکر این فرضها و پیامدها، گفتنِ این مطلب نیست که فروض و نتایج مذکور در واقع در ذهن نویسندگان اعلامیه بوده است. این موارد در حقیقت شاهد مثالی هستند تا معلوم شود در بارهی مبنای حقهایی که اعلام شدهاند نمیتوان به همرأیی رسید. اما اعلامیه به روشنی در امتداد روند تاریخی جهان غرب در طول سه قرن گذشته و هماهنگ با انسانشناسیِ فلسفیِ یا انسانگراییِ فردگرای معینی که به توجیه حقهای مذکور در اعلامیه کمک کرده، بیانشده است.
ادامه دارد...
+ متن کامل مقاله را با زیرنویسها و پینوشتها در قالب pdf میتوانید از این قسمت دانلود کنید: http://www.tarjomaan.com/images/docs/files/000007/nf00007148-1.pdf
منبع: سایت ترجمان
نظر شما