جنگ جهانی دوم درآستانه آغاز بود که الیزابت آنسکوم، فیلیپا فوت، مری میجلی و آیریس مرداک پا به آکسفورد گذاشتند. در آن دوران، از آنجایی که مردان به جبهه فراخوانده می شدند، فرصتی پدید آمد تا زنان بیشتری به دانشگاه راه یابند، اساتید نیز توانستند به دانشجویان دختر خود توجه بیشتری داشته باشند. اگرچه دختران بسیاری در آن دوران پا به آکسفورد گذاشتند، اما برای چهار نفر، سرنوشت متفاوتی رقم خورد. کتاب پیش رو ماجرای این چهار دانشجوی آکسفورد را شرح می دهد، زنان نابغه و پر تلاشی که تنها در فاصله هجده ماه از یکدیگر به دنیا آمدند و برخی از مهم ترین نوشته ها را در فلسفه اخلاق قرن بیستم به یادگار گذاشتند. کتابی که می توان آن را یک زندگی نامه گروهی جذاب و علمی نام نهاد.
پیش تر از هر چیز باید بگویم، ایده این یادداشت را وام دارِ پروفسور استفن داروال ( 1 ) هستم، فیلسوف اخلاقِ فرهیخته و نجیبی که ساعت ها مهربانانه زحمت گفت وشنود و پاسخ به پرسش های بسیارم را تحمل نمود و به جای بی حوصلگی و سردواندن دانشجویِ پرسشگر، با هر پرسش، اشتیاق بیشتری از خود نشان داد. داروال، در بحثی که در باب نقش فیلسوفان تحلیلی در شکل گیری اخلاق مدرن مطرح شد، با علاقه بسیار از کتابی سخن گفت که درباره چهار بانوی فیلسوف است و توصیه نمود که کتاب، آن اندازه جذاب و خواندنی است که علاقه مندِ به این گونه مباحث به هیچ روی نباید از خواندنش غافل شود. داروال که خود فیلسوف برجسته ای در فلسفه اخلاق است و اندیشه، ایده ها و استدلال هایش در کلاس های درس فلسفه اخلاق تدریس می شود، با چنان شوقی از این چهار بانوی فیلسوف و اهمیت آن ها در فلسفه اخلاق معاصر سخن می گفت که نتوانستم نسبت به کتابی که معرفی نمود، بی تفاوت بمانم.
کتاب بنجامین لیپسکوم که به تازگی توسط انتشارات آکسفورد به چاپ رسیده (2) در نه فصل تدوین شده است. پروفسور بنجامین جی بی لیپسکوم، استاد فلسفه، متخصص در نظریه اخلاقی معاصر و همچنین علاقه مند به اخلاق زیست پزشکی و تاریخ فلسفه (به ویژه تاریخ اخلاق) است. پیشتر از آنکه به معرفی کتاب بپردازم، بهتر است،توضیح مختصری در باب این چهار فیلسوف دهم.
الیزابت آنسکوم:
بیشتر نوشته های آنسکوم با محوریت فلسفه ذهن، فلسفه اخلاق و فلسفه زبان است. وی فیلسوفی تحلیلی به شمار می رود. فعالیت های علمی، کتاب ها و مقالات اش آنقدر تاثیر گذار بود که، برخی اندیشمندان او را برجسته ترین فیلسوف انگلیسی زبان سده بیستم بنامند. دونالد دیویدسون نوشتههای او در زمینه فلسفه عمل را مهمترین آثار از زمان ارسطو میداند. آنسکوم در آکسفورد درس خواند و در آنجا نیز به مقام استادی رسید و بعد از آن به کمبریج رفت تا ویتگنشتاین را ببیند. در میان شاگردان ویتگنشتاین یکی از کسانی که به دقت به مباحث مرتبط با فلسفه ذهن ویتگنشتاین پرداخت آنسکوم بود، کتاب قصد را منتشر ساخت که بحث های گوناگونی در میان فیلسوفان در باب عقلانیت علمی و نظریه کنش به راه انداخت. آنسکوم همچنین کتاب مقدمه ای بر تراکتاتوس ویتگنشتاین را نگاشت که بسیاری بر این عقیده اند که یکی از بهترین و مهم ترین شرح های رساله منطقی فلسفی ویتگنشتاین است. (3) مقالۀ «فلسفۀ اخلاق جدید» از مهمترین مقالات فلسفی معاصر در زمینه فلسفۀ اخلاق است. در نگاه آنسکوم، مادام که از حالات روانشناسی، مانند قصد، عمل و انگیزه، تصوری نداشته باشیم نمیتوانیم به پرسشهای فلسفۀ اخلاق پاسخ دهیم. برای نمونه این پرسش که آیا شخص ناعادل شخص بدی است پرسشی اخلاقی است، اما پاسخ به آن بدون «فلسفۀ روانشناسی» ممکن نیست. آنسکوم به نمونهای مشهور از مسائل اخلاقی به مسألۀ اشتقاق «باید» از «است» اشاره میکند: به نظر او، چنین چیزی واقعاً مسأله نیست؛ مثلاً در مورد امور نااخلاقی روزمره معمولاً «باید» را از «است» به دست میآوریم. همچنین به نظر آنسکوم، تلاشهای فایدهگرایانه و پیامدگرایانه در جهت تبیین اخلاق دچار مشکلاند. به هر رو، آنسکوم میخواهد از این نظریه دفاع کند که همچنان میتوان از اخلاق بحث کرد به همان شکلی که ارسطو و سایر فیلسوفان باستان از آن بحث میکردند.(4)
نکته دیگری که بیان آن در باب آنسکوم جالب است ازدواج او پیتر گیج و تشکیل یک زوج فلسفی است که به عقیده آنتونی کنی(5) پر ابهت ترین زوج فلسفی قرن بیستم هستند.(6) گیچ (7) و آنسکوم در سال 1941 ازدواج کردند. ماجرای دیدار آنها اینگونه رقم خورد که گیچ در آغاز تحصیل دانشگاهیاش در سال 1938 به کلیسای کاتولیک پیوست و در همان زمان بود که با الیزابت آنسکوم، که پیش از او به کلیسای کاتولیک پیوسته بود آشنا شد. حاصل این آشنایی و ازدواج، چهار دختر و سه پسر است . از ویژگی های مشترک این زوج فلسفی ،علاقه بسیار به ویتگنشتاین بود و هر دو تاثیر بسیاری از اندیشه و فلسفه ورزی ویتگنشتاین گرفته بودند.
فیلیپا فوت :
فیلیپا فوت (۲۰۱۰-۱۹۲۰) از فیلسوفان اخلاق سرشناس معاصر است. او صاحب آثار متعددی در این زمینه است که « فضایل و رذایل» ، « معماهای اخلاقی» و «خیرطبیعی» از آن جملهاند. فیلیپا فوت در مصاحبه ای که سال 2002 با مجله فلسفی هاروارد انجام داده است نکات جالبی را در باب زندگی علمی خودبیان کرده است. وی در کودکی تحصیلات رسمی نداشته است و در شرایطی می زیسته که شکار، تیراندازی و ماهیگیری حرف نخست را می زده است. دختران به هیچ روی دانشگاه نمیرفتند و چنین مسئله توقع زیادی بوده است. اما یکی از زنانی که معلم سرخانۀ بوده ، وی را تشویق کرده که می تواند به دانشگاه برود.
فیلیپا فوت در چند آزمون شرکت می کند و بعد به گفته خودش در کمال تعجب، در دانشگاه سامِرویل [آکسفورد] پذیرفته می شود. وی می گوید: « من برای سامِرویل درخواست فرستادم؛ چون شنیده بودم دانشگاه روشنفکری است، اما درعینحال از نظر اجتماعی، فخرفروشانه عمل نمیکند و من میکوشیدم از این محیطهای اجتماعی پرافاده راهم را جدا سازم. در این دورۀ آموزشی، تصمیم گرفتم که در درسهای علوم سیاسی، فلسفه و اقتصاد شرکت کنم؛ چون میخواستم کاری نظری انجام دهم. بهسبب نداشتن تحصیلات و استعداد، نمیتوانستم ریاضی بخوانم. برای همین با خودم گفتم که اقتصاد و فلسفه، مباحثی نظری است که میتوانم پی بگیرم. همیشه به فلسفه علاقه داشتم، اما اتفاق مهم این بود که وقتی در سال ۱۹۴۵ به آکسفورد برگشتم، دورهای بود که اخبار مربوط به اردوگاههای زندانیان منتشر میشد. این اخبار بهقدری تکاندهنده بودکه احتمالاً، امروزه هیچکس نمیتواند آنها را باور کند.ما نیز فکر میکردیم محال است چنین چیزی اتفاق بیفتد. بهطورخاص، این حادثه بود که باعث شد به فلسفۀ اخلاق علاقهمند شوم. بههرحال، من همیشه به فلسفۀ ذهن بیشتر علاقه داشتم و هنوز هم دارم. اما، بعد از شنیدن اخبار اردوگاههای زندانیان، با خودم گفتم «نمیشود مثل استیونسون، آیر و هِر، گفت که اخلاق درنهایت، فقط بیان طرز تلقی است»( 8)
می توان گفت که فیلپا فوت به همراه آنسکوم و پیتر گیچ ، با نگاه به نظریات ارسطو در باب اخلاق، مکتب فلسفی جدیدی تحت عنوان فضیلتگرایی نوارسطویی آفریدند که به واسطه آن بتوانند مسائل اخلاقی در دوران معاصر را حل کنند. در رویکرد اخلاقیِ فیلیپا فوت ، بر عینیت هنجارهای طبیعی، ارتباط بین فضیلت وسعادت و همچنین پیوند میان عقل ومیل تأکید بسیار می شود. در نگاه او ارزش ها و اصول اخلاقی که همگی برآمده از فضایل اند، برخاسته از طبیعت عقلانی انسان و بنابراین واقعی اند.
آیریس مرداک :
آیریس مرداک بانوی فیلسوف، شاعر و رماننویس انگلیسی – ایرلندی تبار معاصر است. مرداک نیز از احیاء کنندگان فضیلتگرایی اخلاقی در دوره جدید است. وی خود را یک نوافلاطونیِ ویتگنشتاینی میداند، و از این رو، هم میراثدار سنت افلاطونی در اخلاق است و هم متأثر از آراء اگزیستانسیالستها در این حوزه، گرچه در مواردی ناقد آنها نیز هست.(9) آیریس مرداک عقیده داشت علت اینکه ما اخلاقی زندگی نمی کنیم داشتن دو توهم است: نخست آن که فکر می کنیم تافته جدابافته ای هستیم و فکر می کنیم که تنها از منظر زیست شناختی مانند دیگران هستیم .آشکار است که این توهم است چون خلاف واقعیت است و همه به لحاظ زیست شناختی،ذهنی،روانی و حقوق و تکالیف و شان در شبکه مناسبات اجتماعی مثل هم هستیم و تا این برابری جویی را نپذیریم اخلاقی زندگی نخواهیم کرد. توهم دیگر آن است که فرد گمان می کند آثار و نتایج افعال بر دیگران با آثار ونتایج آنها برخودش تفاوت دارد و از این نظر اخلاقی زندگی نمی کند، یعنی در می یابد که اگر کاری که او با دیگران کرد دیگران با او کنند برای وی درد و رنج به بار می آورد، ولی تصور می کند کاری که او با دیگران می کند برایشان درد و رنج نمی آورد. (10)
آیریس مرداک هدف فلسفه را روشن کردن و توضیح و تبیین می داند. فلسفه مسایلی دشوار و حرفه ای طرح می کند و در صد حل آنها بر می آید. می توان چنین گفت که فلسفه ی بد ، فلسفه نیست، در حالی که هنر بد باز هم هنر است. فیلسوف با مجموعه معینی از آموزه ها و نظریات درگیر می شود و در برابر آن واکنش نشان می دهد. اما هنرمند برعکس، مسایلی به او داده نمی شود که حل کند؛ خودش باید مسایل خود را بیافریند. فلسفه انتزاعی و استدلالی است، اما ادبیات بظاهر شباهتی به تحلیل ندارد، زیرا آنچه نیروی تخیل به وجود می آورد حسی و درهم گداخته و شیءیت یافته و اسرارآمیز و پر ایهام و خاص است. (11)
مرداک را می توان از بزرگ ترین مدافعان اخلاق فضیلت برشمرد، ویژگی که او دارد این است که با درافکندن پرسش هایی جدید، عمق تازه ای به اخلاق فضیلت بخشید. وی می پرسد: « چه عشقی خوب یا دارای ارزش اخلاقی است؟ » ، « از نظر اخلاقی چه چیزی می تواند شاسته ی سرشارترین و ژرفترین عشق ما باشد؟ » مرداک معتقد است، ما به فلسفه اخلاقی نیاز داریم که در آن مفهوم عشق، که امروزه فیلسوفان چنین به ندرت از آن یاد می کنند، بتواند، بار دیگر به مفهومی اساسی تبدیل شود. (12 )
مری میجلی :
مری بئاتریس میجلی (13 سپتامبر 1919 – 10 اکتبر 2018) فیلسوف اهل انگلستان بود. شهرت وی که مدرس ارشد فلسفه در دانشگاه نیوکاسل نیز به شمار می رفت، بیشتر به دلیل تلاش های او در زمینه علوم، اخلاق و حقوق حیوانات. میجلی هنگامی که پنجاه ساله بود اولین کتاب خود را با عنوان « Beast And Man» (1978) نگاشت و بعد از آن بود که بیش از 15 کتاب دیگر نیز به رشته تحریر در آورد. برخی از کارهای او عبارت اند از : « حیوانات و چرا آنها مهم هستند » (1983)، « شرارت» (1984)، « نخست وزیر اخلاقی » (1994)، « تکامل به عنوان یک دین» (1985) و « علم به عنوان نجات» (1992)
سال 1979 بود که میجلی در پاسخ به مقاله جی.ال. مکی مقالهای نوشت که در آن ژن خودخواه را بیشتر درباره خودپرستی اخلاقی دانسته بود تا فرگشت. این موجب اختلاف نظرهایی میان مکی، میجلی و داوکینز شد که تا زمان مرگ مکی ادامه داشت. ماجرا از این قرار بود که وقتی نسخهای از کتاب ژن خودخواه ریچارد داوکینز به عنوان هدیه کریسمس به جی. ای. مکی داده شد، او مقالهای در ژورنال فلسفه نوشت و از کتاب تمجید کرد و عنوان نمود که از این ایدهها میتوان در فلسفه اخلاق استفاده نمود.
یکی از آثار میجلی که ترجمه فارسی آن نیز در دسترس می باشد،کتابِ «آرمانشهر، دلفین، رایانه» با نام فرعیِ «مسائلی در باب زیرساخت فلسفی» است. هر فصل از این کتاب مقاله ای است که در زمانهای مختلف نوشته شده اند. عناوین برخی از فصول کتاب مانند، آرمانشهرگرایی عملی؛ فایده و بی فایدگی؛ جنگ؛ پایان انسان محوری؛ پایایی و کثرت باوری اخلاقی؛ قدسی و علمی؛ هوش مصنوعی و خلاقیت ، گواه گستره اندیشه و فلسفه ورزی میجلی است.
کتاب لیپسکوم در نه فصل زیر نگاشته شده است :
- 1. ارزش و واقع
- 2. آکسفورد در زمانه جنگ
- 3. دخترانِ 1919
- 4. فیلسوفان آینده
- 5. تشخیص مرداک
- 6. الیزابت آنسکومب در مقابل جهان
- 7. اتاق مشترک سالمندان سامرویل
- 8. سریدن از روی دیوار
- زمان، بسان دریا ……
بنجامین لیپسکوم در مقدمه کتاب خود از چگونگی شکل گیریِ ایده کتاب و نوشتن آن می گوید. از اینکه وی برای سالیان دراز با آثار این چهار بانوی فیلسوف، دم خور بوده و به نظرش زمان آن فرا رسیده بود که در باب این رفقای آکسفوردی کتابی نوشته شود. وی می گوید « در یک صبح سرد ماه مارس در سال 2010 خود را در شمال نیوکاسل یافتم، در مسیری در امتداد جسموند دن قدم می زدم …… درست در غرب دره ، برای ناهار دعوت بودم. پیشتر تجربه مهمان نوازی خانم میجلی را داشتم . چند ماه پیش از طریق ناشر آثار میجلی به او نامه ای نوشتم و درخواست گفتگویی کرده و توضیح دادم که در حال برنامه ریزی برای نوشتن کتابی در باب او و سه نفر دیگر از دوستانش هستم….» لیپسکوم بارها و با بیان های مختلف، به این موضوع اشاره می کند که « چقدر برایم جالب است که چگونه گروهی از زنان آکسفوری، اخلاق ضد رئالیستی مردان معاصر خود را به چالش کشیدند و سعی در ارائه نمودن جایگزینی داشتند.»
نویسنده، کتاب را در باب فیلسوفانی می داند که در زمان و مکان مناسب کار درست و تحول آفرینی را انجام دادند. چهار دوست، مسیری را پیمودند که پیشتر کسی نپیموده و ایده هایی را طرح کردند که با آنچه اطرافیان آن ها تصور می کردند یکسره در تضاد بود. این زنان، در رشته ای تحصیل می کردند که تا اندازه ای در انحصار مردان بود و طرفدار رویکری به اخلاق بودند که بسیاری آن را از مد افتاده می انگاشتد.آن ها بر این عقیده بودندکه حقایقی اخلاقی وجود دارد که بر پایه ماهیت متمایز گونه ما استوار است و در این مسیر رجوعی دوباره به منابعی مانند افلاطون و ارسطو داشتند. این چهار نفر، اگرچه اختلاف های فکری بسیاری داشتند اما گویی در یک هدف با یکدیگر همفکر و همداستان شده بودند.
لیپسکوم در شروع کتاب، از ایده های استاد خود، جان هر( فرزند آر.ام. هر ) در کمک به پیشبرد کتاب می گوید و اینکه گرچه چهار فیلسوف مورد نظرش در پاره ای از بحث های علمی سرسختانه با پدر جان هر، مخالفت کرده بودند اما هِر، یکی از کسانی بوده که بیشترین دلگرمی را به او داده است و با معرفی برخی از مقالات پدرش افق های مهمی را به روی او گشوده است. دیوید سالومون نیز دیگر کسی است که نویسنده خود را وام دار راهنمایی او می داند. کسی که نخستین بار در منزل او زندگی نامه مری میجلی را دیده است و در پی آن به اندیشه های میجلی علاقه پیدا کرده است.
نویسنده، برای فراهم آوردن چنین کتابی، بارها در شهر ها و کشور های مختلف و با شخصیت های گوناگونی به گفت و شنود نشسته است، گاهی برای ملاقات با بستگان یکی از چهار فیلسوف، ساعت ها مسافرت و معطلی را به جان خریده است. لیپسکوم با هرکس که به گمانش یافته هایی از آن دوران، ریزه کاری هایی درباره حال و هوای آکسفورد در سال های جنگ جهانی، و یا نکاتی در باب روابط و دوستی این چهار نفر داشته اند، به گفت و گو نشسته است. وی همچنین، برخی از فصول کتاب را پیشتر به شکل سخنرانی و یا کلاس و کارگاه در دانشگاه های مختلف ارائه نموده است.
البته ناگفته نماند کتاب پروفسور لیپسکوم تنها یک زندگی نامه گروهی در باب چهار فیلسوف برجسته معاصر نیست. کتاب، برای دانشجوی فلسفه اخلاق و هرکس که به دنبال دریافت نکاتی در باب برخی جریان های علمی در فلسفه اخلاق، بستر شکل گیری این ایده ها، درگیری ها و منازعه های فلسفی و دیگر مطالب مهمی از این دست باشد، بسیار سودمند است.
نویسنده کتاب، در آغاز از چالشی که با نام های خانوادگیِ این چهار بانویِ فیلسوف دارد، سخن می گوید. الیزابت آنسکوم و آیریس مرداک، نام خانوادگی دوران مجردی خود را نه تنها در زندگی حرفه ای که در زندگی شخصی نیز حفظ کرده بودند، در حالی که فیلپا فوت و مری میجلی نام همسرانشان را یدک می کشیدند. از آنجایی که این زندگی نامه گروهی، به دوران کودکی و دانشگاه آن ها باز می گردد نویسنده می داند که باید فیلپا فوت را پیش از سال 1945 « بوسانکه» خطاب نماید و میجلی نیز پیش از سال 1950 « اسکروتن » نام دارد. البته در پاره ای موارد نیز از نام کوچک این چهار فیلسوف استفاده می کند.
در میان این چهار فیلسوف که دوستیِ میانشان قدمتی به درازای عمر هرکدام را در برگرفت، آنسکوم، مبارزترین فردگروه بود، از خانواده ای تحصیل کرده و مترقی. فوت ، نوه رئیس جمهور گروور کلیولند، و از خانواده ای کاملا سنتی. میجلی، نوه یک قاضی و مرداک نیز، زاده در دوبلین و بزرگ شده لندن و تحصیل کرده یکی بهترین مدارس زمان خود. این افراد، با این خاستگاه های اجتماعی ، داستان کتاب لیپسکوم را شکل می دهند. چهار بانویِ فیلسوف، در دوره لیسانس در آکسفورد ملاقات کردند و فارغ از برخی اختلافات علمی تا پایان عمر از یکدیگر حمایت کردند. آن ها بازیگر اصلی در یک انقلاب فکری بودند. باری، اندیشه آن ها انقلابی بود و به عقیده لیپسکوم، هیچ پارادایمی ابدی نیست و هنگامی که افراد در جامعه ای از پرسشگران شروع به برجسته کردن محدودیت های یک پارادایم و کاوش در افکاری که در آن نمی گنجند، می کنند، آنگاه شما یک انقلاب خواهید داشت. بنابراین، انقلابی در اخلاق انگلیسی زبان در نیمه دوم قرن بیستم رخ داد.
عنوان فصل نخست کتاب مسئله ارزش- واقع است. مسئله ای که همواره دغدغه فیلسوفان و به طور مشخص کسانی که در زمینه فلسفه اخلاق کار می کنند بوده و است. بیشتر مردانی که از دهه 1920 تا 1950 بر فلسفه بریتانیا تسلط داشتند، بر این باور بودندکه بین واقعیت ها و ارزش ها دوگانگی شدیدی وجود دارد. جهان خود، تنها در بردارنده واقعیت ها است و ارزش ها فقط از قضاوت های ذهنی خود ما برخاسته است. اما چهار زن فیلسوف باهوش در این زمینه با مردان اختلاف نظر داشتند. آن ها تصور میکردند که تصویر جهان خالی از ارزش اشتباه است. همچنین می توان در این باب به رویکرد آیریس مرداک اشاره نمود. مرداک، در سراسر زندگی علمی خود، از حذف مابعدالطبیعه از اخلاق انتقاد کرده است و اینکه وی به تفکیک ارزش از واقع رضا نمی دهد جای تعجبی ندارد. او معتقد است اخلاق را نباید رشته علمی ای جدا و مستقل از آن تفسیری نسبت به عالم واقع که مابعدالطبیعه متکفل آن است، تلقی کرد. مرداک با اینکه خود را مومنی راستین و عالم دین نمی داند اما بر باور های دینی و ارتباط آن با زندگی اخلاقی تاکید می ورزد.
در فصل دوم کتاب با عنوان « آکسفورد در زمانه جنگ » نویسنده از اولین ملاقات رسمی فیلیپا فوت و آیرییس مرداک در ژوئن 1942 می گوید. لیپسکوم با دقت هرچه تمام به شخصیت پردازیِ چهار بانوی فیلسوف می پردازد. گریزهای جذاب به کودکی و زندگی شخصی، مشکلات، چالش های هر کدام می زند و به دقت حالات و آنات کلیدی زندگیشان را توصیف می کند. از حس و حال آکسفورد در دهه 1930 میلادی می گوید. نویسنده با وسواس و دقت بسسیاری نکات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آن دوران را رصد می کند، برای نمونه می گوید، در سال 1920 بود که زنان در بریتانیا حق رای گرفتند و در پی آن بود که آکسفورد پذیرفت به زنان نیز مدرک تحصیلی بدهد، اما کمبریج تا 1948 زیر بار چنین قانونی نرفت، این امر، آکسفورد را به مقصدی جذاب برای زنان تبدیل نمود. اما به هر رو، ورود زنان به دانشگاه بسیار سخت تر بود و میزان پذیرش زنان نسبت به مردان بسیار غیر منصفانه .
لیپسکوم در فصل پنجم با عنوان « تشخیص مرداک » چند صفحه ای را زیر عنوان « نوافلاطونیِ ویتگنشتاینی » می آورد که برای علاقه مندان به تاثیر اندیشه ویتگنشتاین در زمینه اخلاق معاصر بی اندازه خواندنی است. جالب است که بسیاری از نوشته های آیریس مرداک معطوف به فیلسوفانی نظیر افلاطون،کانت و کیرکگارد می شود، اما وی در مصاحبه ای خود را یک نو افلاطونی ویتگنشتاینی می نامد. برای مرداک، در سال های تحصیل هنوز روشن نبود تفسیر پوزیتویستی، چگونه می خواهد معنا را به چالش بکشد، اما تا این اندازه روشن بود که این امر، یکی از مهم ترین دغدغه های استاد آنسکوم یعنی ویتگنشتاین بود. مرداک برای نزدیک شدن به ویتگنشتاین مسیر آنسکوم را انتخاب کرده بود. هم آنسکوم و هم ویتگنشتاین ابتدا مقاومت می کردند. اما اندکی پیش از آنکه ویتگنشتاین کمبریج را ترک کند، مرداک برای مصاحبه با ویتگنشتاین معرفی شد. لیپسکوم به زیبایی هرچه تمام فضای گفتگوی مرداک و ویتگنشتاین را ترسیم می کند. آنسکوم، شرایطی را برای مرداک فراهم می سازد تا به جامعه کوچک شاگردان ویتگنشتاین در کمبریج بپیوندد و یادداشت های سخنرانی های منتشر نشده ویتگنشتاین را در اختیار او قرار می دهد. همچنین بخش هایی از ترجمه ی پیش نویس تحقیقات فلسفی ویتگنشتاین را به او نشان می دهد. آیریس مرداک، 1956 با جان بیلی منتقد ادبی که بی اندازه دوستش داشت ازدواج کرد و در سال 1963 پس از پانزده سال آکسفورد و دانشکده سنت آن را ترک کرد. نویسنده، با دقت بسیاری به چالش های درونی مرداک اشاره می کند. مرداک بارها با مسئله فیلسوف بودن یا نبودن خود دچار چالش بوده است. از سویی خود را در قامت یک فیلسوف نمی دیده است و از طرفی، دل در گرو ادبیات و رمان . افزون بر این ها، وی مشکلات دیگری در آکسفورد و زندگی خانوادگی اش داشته که وی را رنج می داده است. مرداک همچنین، تا اندازه زیادی وام دار ، سیمون وی ، فیلسوف ، عارف و دین شناس فرانسوی بود. سیمون وی یکی از کسانی بود که نمونه بارزِ رویکرد افلاطونی مسیحی در قرن بیستم بود. رویکردی که می توان در سراسر اندیشه های مرداک ، رگه هایی از آن را یافت.
خواننده ی کتاب لیپسکوم، در تمامی نه فصل آن، رهیافت های علمی کوتاه و درخشانی در باب اندیشه های هر کدام از این دوستان آکسفوردی می یابد. نکاتی که لا به لای مطالبی ساده و پی پیرایه، پیرامون زندگی این فیلسوفان، با بیانی گیرا و خواندنی روایت می شود. بنابراین کتاب، افزون بر یک بیوگرافی گروهی و شخصیت پردازی بسیار دقیق، پر است از نکته های ریز ودرشت علمی که دانشجوی فلسفه را با پشت صحنه و سیر تاریخی پاره ای از بحث های فلسفی آشنا می سازد. برای نمونه در فصل ششم، لیپسکوم در بخشی با عنوان مسئله « باید» و « است » اشاره ای به این موضوع فلسفی دارد و بحث را از منظر آنسکوم و انتقاد های دنبال می کند، که برای علاقه مندان به این موضوع، چند صفحه ای خواندنی و جذاب است.
کتاب لیپسکوم، نکات بسیار خواندنی وسودمندی در باب شخصیت ریچارد ماروین هر ، برای خواننده دارد. اهمیت علمی هرِ در مقام یک فیلسوف درجه یک بر هیچ دانشجویِ فلسفه ای پوشیده نیست. لیپسکوم در فصل پنجم کتاب، ویتگنشتاین و هر را از این جهت که هر دو نخستین افکار مهم فلسفی خود را در زمینه و زمانه جنگ باور ساختند، شبیه هم می داند. هر کدام از آن دو چنین فکر می کردند که در پس این جهان جنگ زده و خون آلود، جهانی پنهان ، زیبا و بلورین وجود دارد. همچنین، هر دو برخی از مهمترین ایده های نخستین خود را رد کردند.
کتاب به زیبایی به مقوله جنگ و تاثیرات علمی، اجتماعی و فرهنگی آن می پردازد. به مشکلات پس از جنگ و بازگشت دوباره مردان به شهرها و از بین رفتن دوباره توازن میان زن و مرد در محیط ها علمی و غیر علمی اشاره می کند. چالش های هر کدام از این چهار بانو را با جزئیاتی شگفت آور، پیش چشممان می آورد. اینکه چگونه آنسکوم از اعتقادات اخلاقی خود در ساحت های مختلف علمی، سیاسی و … کوتاه نمی آید و مقتدرانه نظرات خویش را ابراز می کند. از معضلات خاص جسمی و روحی فیلپا فوت می گوید و اینکه چگونه با مشقت بسیار مسیر علم اندوزی را برای خود هموار ساخته است. به دغدغه های ادبی و سیاسی آیریس مرداک نگاهی ویژه دارد و مسیر علمی و پژوهشی مری میجلی را از نوشتن نخستین کتابش به زیبایی ترسیم می کند. لیپسکوم گریزهای جانانه ای به اشک ها و لبخنده ها، عاشقانه ها و دیگر مسائل عاطفی این زنان فرهیخته دارد و سعی دارد از میزان تاثیر و نقش این مسائل در زمینه علمی سخن بگوید.
یکی از نکاتی که نویسنده به درستی روی آن دست می گذارد، تجربه های زیستی این چهار فیلسوف است. لیپسکوم به این مسئله توجه می دهد که فلسفه ی اخلاق این فیلسوفان، بیشتر از هرچیز از دیده ها و تجربیات تلخ و شیرین آن ها، برخاسته، نه کتاب ها و اساتیدی که در دانشگاه ها دیده اند.
هدف از این یادداشت، نه گزارشی جانانه و همه جانبه از کتابی ارزشمند، که تنها آشناییِ مختصری با چهار بانویِ فیلسوف بود که با همه گرفتاری ها و دغدغه ها، به فلسفه ورزی پرداختند. آنها با تلاش و استقامتشان، خود را به تاریخ فلسفه معاصر تحمیل نمودند و امروزه، دانشجوی فلسفه به خصوص در زمینه اخلاق، ناگزیر از خواندن و آشنایی با برخی اندیشه های آنان است.
پی نوشت ها
- Stephen Darwall
- THE WOMEN ARE UP TO SOMETHING: How Elizabeth Anscombe, Philippa Foot, Mary Midgley, and Iris Murdoch Revolutionized Ethics Oxford University Press 2022.
- ویتگنشتاین در زمان حیاتش تنها یک اثر یعنی رساله منطقی – فلسفی را به چاپ رساند. او حق چاپِ تمامی آثارش را به سه نفراز شاگردانش واگذار نمود. الیزابت آنسکوم، جرج هنریک فون رایت و راش ریس سه فیلسوفی بودند که اعتماد ویتگنشتاین را برای واگذاری میراث علمی خود بدست آوردند. هر کدام از این سه فیلسوف که وصی آثار او بشمار می آمدند با یک جنبه علمیِ ویتگنشتاین همراه شدند.« تصمیم و تمایل دارم که آقای ریس، خانم آنسکوم و پروفسور فون رایت ، هرچه از نوشته های مرا که صلاح دیدند ، منتشر کنند …. » ( وصیت نامه ویتگنشتاین )
- فلسفه اخلاق جدید / گرترود . ای . ام. آنسکوم ـ یاسر پوراسماعیل
- آنتونی کنی، کسی که هم آنسکوم و فلسفه اش را به خوبی می شناخت و هم با پیتر گیچ ، دوستیِ دیرینه و هم فکری بسیار داشت. آنتونی کنی و گیچ، با آنکه هر دو در تاسیس مکتب « توماس گرایی تحلیلی » نقش داشتند، اما کنی در تاریخ فلسفه اش گیچ را بنیان گذار این مکتب جدید فکری می داند و می گوید:
«گیچ شاگرد حواس جمع نوشته های توماس آکویناس بود و بینش های او را به نحوی ارائه می کرد که فاقد بی نظمی نومدرسیان باشد. او معروف به بنیاگذار مکتب فکری جدیدی به نام توماس گرایی تحلیلی شد . »
- در تاریخ علم زوج های بسیاری بوده اند که زندگی مشترک خود را وقف تحصیل و دانش نموده اند. برای نمونه زوجِ مشهور و تاریخیِ آنتوان لاوازیه و ماری آن، که موفق به کشف های بدیعی در علم شیمی شدند و یا نمونه ای پرآوازه تر یعنی ماری کوری و پیر کوری که به کاوش های مهم و سودمندی در علم فیزیک پرداختند و فیزیک نوبل را نیز به کف آوردند. همچنین ایزابلا کارل و جروم کارل، دو دانشمند امریکایی که در دانشگاه میشگان با یکدیگر آشنا شدند و سپس ازدواج کردند پژوهش هایشان نوبل را برای جروم کارل به ارمغان آورد. در رشته فلسفه نیز زوج هایی بوده اند که شهرتی بسیار یافته اند مانند ژان پل سارتر و سیمون دوبووار و یا زوج هایی که بخت یارشان نبوده و شهرت لازم را به چنگ نیاوردند مانند هیلاری پانتم و همسرش روث آنا پاتنم. هیلاری پاتنم و همسرکمتر شناخته شده اش کتاب مشترکی نیز نوشتهاند با عنوان پراگماتیسم بهمثابۀ شیوۀ زیست: میراث پایدار ویلیام جیمز و جان دیویی (انتشارات دانشگاه هاروارد) که در بردارنده ی ۲۷ مقاله است -ده مقاله از هیلاری، پانزده مقاله از روث آنا و دو مقالۀ مشترک. باری، در تاریخ اندیشه زوج های بسیاری بوده اند که در جهت فکری با یکدیگر اشتراک بسیار داشته اند و همین همدلیِ فکری باعث پیشرفت روز افزون آنها شده است.
- گیچ در 29 مارس 1916 در لندن به دنیا آمد . پدرش جرج هِندر گیچ، دانشآموخته ی کالج ترینیتی در کمبریج و استاد فلسفه در لاهور بود و بعد ها به مدیریت مؤسسهای آموزشی به نام «خدمات آموزشی هند» در پیشاور (در هند آن زمان و پاکستان امروز) درآمد. مادرش الیونورا ازگونیا نیز فرزند پدر و مادری مهاجر از لهستان بود و هنگامی که پیتر تنها چهار سال داشت از پدر او جدا شد . به همین دلیل پیتر بیشتر کودکی خود را با پدربزرگ و مادربزرگ لهستانی خود در کاردیف انگلستان گذراند. پدر پیتر گیچ پس از بازنشستگی ، پسرش را به خواندن کتابهای راسل، وایتهد، کینز، جانسون، مور و مکتگرت که در دوران تحصیل در کمبریج با آنها آشنا شده بود ،تشویق و ترغیب نمود .او همچنین با روحیه ی دانش اندوزی و شاداب علمی خود ، به مباحثه ی این کتابها با فرزند خود می پرداخت و شاید خواندن همین کتابها و گفت و شنود ها بود که باعث شد پیتر تا مدتها تحت تأثیر مکتگرت و قدرت استدلالی او قرار بگیرد و علاقه به منطق و استدلال در وجودش نهادینه شود . پیتر گیچ پس از این در سالهای 1938 تا 1944 تحصیلات دانشگاهیاش را در کالج بالیول در شهر آکسفورد گذراند و از سال 1945 تا 1951 در کمبریج به پژوهشهای فلسفی پرداخت و از سالهای 1951 – 1966 در دانشگاه بیرمنگام به تدریس پرداخت تا جایی که به عنوان نخستین «استاد منطق» در گروه فلسفه دانشگاه لیدز استخدام و در سال 1981 بازنشته شد .
گیچ فیلسوفی است که در منطق، فلسفه تحلیلی زبان و مابعدالطبیعه و فلسفه اخلاق تلاش و زحمت بسیار زیادی کشیده است . از نوشته های مشهور او می توان به دفاع از نظریه ی زنجیره ی تاریخی ( historical chain ) که درباره ی اسامی خاص است اشاره نمود .او همچنین با نسبی سازی مفهوم اینهمانی و وحدت، ( نظریه نسبیت این همانی the relativity of identity) تلاش میکند تا تناقض نهفته در اندیشه کلیسایی «تثلیث» را حل کند: خدا، پسر و روح القدس یک خدا هستند اما یک فرد نیستند. از طرفی علاقه ی بسیار زیاد گیچ به توماس اکویناس بر کسی پوشیده نیست و اینکه در پرداختن به مسائل فلسفی معاصر سعی دارد تا با بازگشت به آرائ و نظریات توماس به تقریر و تبیینی جدید از مسائل دست یابد. اما نباید از یک نکته غافل شد و آن تاثیر عمیقِ ویتگنشتاین بر گیچ است. اگر به کتاب ها و مقالات گیچ با دقت نگاه کنیم ، رد پای ویتگنشتاین را به وضوح می توانیم ببینیم.
- دستور زبان خیر، گفتگو با فیلیپا فوت
- برگرفته از : مقالۀ ” فضیلت گرایی اخلاقی؛ بررسی تطبیقیِ آراء مرداک و غزالی”، سروش دباغ
- ملکیان ، مصطفی ، روانشناسی اخلاق صفحه 35
- براین مگی، مردان اندیشه: پدید آورندگان فلسفه معاصر، ترجمه عزت الله فولادوند، انتشارات طرح نو، گفتگو با آیریس مرداک
- مرداک، آیریس، 1387، سیطره خیر، ترجمه شییرین طالقانی، با مقدمه مصطفی ملکیان، نشر شور ، ص28
- منبع:دین آنلاین
نظر شما