به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ايبنا؛ مهری توکلیان در يادداشتي در خصوص اين فيلم نوشت: سینما در تمامی نقاط دنیا سالهاست دیگر ماهیت کاملاً هنری، فیلمخانهای و شبه روشنفکری خود را از دست داده است. حتی جشنواره فیلم کن بهعنوان سردمدار جریان روشنفکری سینمای اروپا نیز سالهاست رویههای پیشین خود را کنار گذاشته و تلاش میکند با برگزاری یک فرش قرمز باشکوه، ستارههای سینمایی دنیا را به این شهر ساحلی دعوت کند تا به این واسطه در دنیا بیشتر شناخته شود. هزینههای گزاف فیلمسازی در همه جای دنیا سبب شده تا اگر فیلمسازی پیدا شود و بخواهد فیلمی عمیق و متفکرانه بسازد، حتماً به جنبههای مادی و نحوه بازگشت سرمایه توجه جدی کند. سالهاست دیگر سینمای پاراجانوف و کیشلوفسکی ما بهازاء واقعی و بیرونی ندارد اما در سینمای ایران پیروی از فیلمسازان اروپای شرقی همچنان روشی پسندیده و شاخص تقلی میشود حتی اگر حاصل آن ساخت فیلمهایی کم مخاطب باشد که فقط در قالب گروهی به نام «هنر و تجربه» قابلنمایش است و مخاطبش در کشور بهطور متوسط به چند هزار نفر هم نمیرسد! امسال جشنواره فیلم فجر در کنار دو بخش رقابتی «سودای سیمرغ» و «فیلمهای اول»، بخشی را نیز به نمایش آثار موسوم به هنر و تجربه اختصاص داد و فیلم «مردی که اسب شد» از سوی هیات داوران این بخش به دلیل کمالگرایی در ارتقای استانداردهای زیباییشناسی بصری سینمای ایران شایسته تقدیر شناخته شد.
اقتباسی که شبیه به داستان واقعی نیست
«مردی که اسب شد» چهارمین ساخته فیلمساز جوانی است که میگوید نظر منتقدان را قبول ندارد و دوست دارد فیلمی بسازد که تماشاگر از تماشای آن آزار ببیند ـ بخشی از صحبتهای کارگردان در برنامه هفت ـ. در ابتدای فیلم عنوان میشود این اثر اقتباسی از داستان «اندوه» نوشته آنتوان چخوف است. این داستان موقعیتی دردناک را به تصویر میکشد و شخصیت اصلی آن یک سورچی پیر است که پسرش را از دست داده و کسی را پیدا نمیکند تا با او درد و دل کند و اندوهش را با او در میان بگذارد تا اینکه سرانجام برای درد و دل سراغ اسبش میرود.
حتی اگر این داستان را مطالعه هم نکرده باشید، با خواندن این چند خط از محتوای عمیق و انسانی آن آگاه میشوید. در دنیای ادبیات و به ویژه در ادبیات کلاسیک، داستانهای فراوانی با این ویژگی عمیق وجود دارند که حتی بعد از گذشت سالیان متمادی از خلق آنها موردتوجه فیلمسازان هستند. «بینوایان» نوشته ویکتور هوگو یکی از این آثار است که در تاریخ سینمای ایران بارها مورد اقتباس واقعشده و آخرین بار دو سال قبل «تام هوپر» اقتباسی جدید از آن را در قالب فیلمی موزیکال عرضه کرد. داستانهایی اینچنینی بهواسطه محتوای غنی و پیامهای ازلی ـ ادبیشان همواره جایگاهی ویژه در تاریخ دارند اما فیلمسازانی هم که سراغ چنین آثاری میروند، بسته به امکانات و رشد فنّاوری سینما در آن دوره، ظرفیتهای تازهای از آن قصه را به مخاطب عرضه میکنند. به همین دلیل است که فضاسازی و نحوه روایت این قصه با مثلاً سریالی که سالها قبل از این اثر از تلویزیون پخششده کاملاً متفاوت است.
با چنین قاعدهای توقع اولیه این است که فیلمی که عنوانبندی خود را با اشاره به اقتباس از یک اثر ادبی معروف آغاز میکند، تناسبی با ریتم و شرایط زندگی امروز مخاطب داشته باشد. ادبیات روسیه در میان کتابخوانها و هنردوستان ایرانی ناشناخته نیست و بهواسطه کتابهای مختلفی که از نویسندگان روس به فارسی ترجمهشده ـ و حتی در دورههای خاصی از تاریخ سیاسی ایران وجهی سیاسی نیز پیدا کرده ـ هم نام بسیاری از نویسندگان روس را شنیدهایم و هم آثار آنها را مطالعه کردهایم اما در مردی که اسب شد، تحمل و تماشای فیلمی 90 دقیقهای فقط یک سؤال را در ذهن ایجاد میکند که «کجای این فیلم اقتباس بود؟»
تصاویر زیبایی که دوربین ثبت کرده
فیلم از فضایی بارانی آغاز میشود. مردی تنومند که مو و ریشبلندش از او یک مرد روستایی ساخته گاری چوبیای را حمل میکند و با خود نجواکنان چیزهایی میگوید. پیرزنی با کودک داخل گاری است. در تصویری دیگر، جسد دختری جوان در آب معلق است. همان دختر و پدرش درصحنهای دیگر در حال خودن خوراک لوبیا هستند. ظرفهای لعابی و چراغ گردسوز و در ادامه داستان بهرهگیری از اتومبیلی قدیمی و روسی، نمایش قطار، تسلط فضاهای سربی و رنگ آبی بر تصویر، بارش مداوم باران و... همه و همه بهعنوان نشانهای از تسلط سازنده فیلم در «شبیهسازی» به چشم میآیند. لحن آرام فیلم، حرکتهای آهسته و بدون عمل داستانی بازیگران که تنه به تنه فیلم طبیعت بیجان مرحوم سهراب شهید ثالث میزند و همچنین حجم فراوان استفاده از مه و دود درصحنه نشان میدهد زحمت زیادی برای ساخت فیلم صرف شده اما این زحمت نه برای خلق اثری سینمایی بلکه به منظور ایجاد تعدادی قابهای تصویری زیبا است که بهجای دوربین عکاسی، «دوربین فیلمبرداری» آن را ثبت کرده و هزاران فریم از آن در کنار هم چیده شده تا فیلمی سینمایی را سروشکل بدهد!
آن «اسب» آمد
فیلم البته درزمینه «ارائه اسب» کمفروشی نمیکند. از نیمههای فیلم سروکله اسب پیدا میشود و تازه متوجه اصل ماجرا میشویم. در فیلم دختری جوان به نام «راحله» وجود دارد که فقط یک اسب مریض و چلاق از مادر مرحومش برایش باقیمانده است. او اسب را در اصطبل مجاور خانه نگه میدارد و این موضوع باعث شده خانه بوی گند بردارد. همین موضوع سبب میشود پیرمرد ـ پدر ـ از دختر بخواهد تا حیوان را بهجایی دیگر ببرد. در چنین فضایی که بهواسطه استفاده حداقلی کارگردان از دیالوگ فضا بهشدت گُنگ شده، پیرمرد دختر را به قتل میرساند و درنهایت اسب را فراری داده و خانه را به آتش میکشد.
آنچه بعد از تماشای فیلم در خاطر میماند، حجم بالای بارانی است که درصحنههای مختلف مشاهده میشود و مردی که بارها و بارها به شیوهای اعصابخردکن جملهای را تکرار میکند: «دیشب خیلی دعا کردم من دیگه اینجا کاری ندارم... خیلی چیزا عوضشده اون دیگه نمی تونه منو اینجا ببینه... میشنوی چی میگم؟»
مواجهه مخاطبان سینما با چنین آثاری، واکنشهای متفاوتی را در آنها برمی انگیزاند. برخی چنین آثاری را «سینمای ناب» میدانند و برخی با عبارت «سینمای جشنوارهای» از این آثار نام میبرند. به اعتقاد نگارنده، فیلم نهتنها انعکاسی مثبت از یک اثر اقتباسی نیست بلکه تماشای آنهم نمیتواند اشتیاقی در خواندن آن اثر به وجود بیاورد و مخاطب را به مطالعه کتابهای دیگر این غول ادبیات روسیه ترغیب کند. اگر به جمله کارگردان که گفته است «دوست دارد فیلمی بسازد که مخاطب را آزار دهد» عنایتی دوباره کنیم، میتوانیم این کارکرد را برای فیلم اخیر این کارگردان پیدا کنیم: «فیلمی که تماشای آن باعث آمرزش گناهان میشود!»
نظر شما