به گزارش فرهنگ امروز به نقل از سایت انسانشناسی و فرهنگ؛ شیدا نصیری در یادداشتی نوشت:
همزمان با پیدایش هنر، این تفکر شکل گرفت که هنر وظیفه دارد به تقلید صرف از محیط پیرامون خود بپردازد و آنچه را که در جهان محسوسات موجود است به تصویر بکشد. افلاطون بزرگ، با نقد این دیدگاه انقلابی عظیم در حوزه هنر و کارکرد آن بر پا کرد.افلاطون قائل به دسته بندی هنر به سه دسته ی هنر ممدوح، هنر مذموم و هنر حاصل از وجد و جنون الهی، بود. در مدینه ی فاضله ی افلاطون هنر تقلیدی و هنرمند تقلید گرا راهی ندارند. وی معتقد است هنر تنها باید در خدمت تعلیم و تربیت جوانان باشد. اگر میتواند این مسئولیت خطیر را به انجام برساند پسندیده است و اگر خیر باد از آرمانشهر بیرون رود. طی قرنهای بعد تحولات زیادی در نظریات هنری شکل گرفت تا آنجا که در دوران قرون وسطی نظریه ی بازنمودی هنر تقریبا نظریه ی غالب دوران به شمار میرفت. دهه های پایانی قرن هجدهم آبستن تولد نوزادی بود که دیدگاه جهان هنر را نسبت به ماهیت هنر برای همیشه تغییر داد.با اختراع دوربین عکاسی در سال ۱۸۴۰ دنیای نقاشی و نقاش به یک باره دچار تزلزل شد. دوربین عکاسی این امکان را در اختیار خانواده ها قرار میداد که پرتره ی خانوادگی خود را بسیار ارزانتر، آسانتر و با واقع نمایی چشمگیر داشته باشند.در واقع عکاسی هنر نقاشی را را به مثابه ی یک هنر تقلید گرا، از دور خارج کرد.هنرمندان نقاش برای سازگاری با شرایط جدید دست به نوآوریی تاریخی زدند. نقاشان تنها به بازنمایی صرف محسوسات طبیعی نمی پرداختند بلکه تلاش میکردند تنها با استفاده از اشکال، رنگها، حجم ها و خطوط، تصاویری خلق نمایند که در نظام بصری خوشایند جلوه کنند. اما نظریات دگم و خشک هنر بازنمودی هرگز این آثار را در زمره ی قلمرو هنر به شمار نمی آورد.هنرمندان جدید هرگز از مقاومت دست نکشیدند و تا جایی پیش رفتند که هنرمندان امپرسیونیت به خود جسارت دادند صلابت بوم نقاشی را از بین ببرند. هنرمند نامی دوران پل سزان آزمایش امپرسیونیت ها را ادامه داد و در نقاشی های طبیعت بیجان خود تنها با استفاده از ساختار ها ی بنیادین بصری همانند اشکال هندسی به نقاشی پرداخت. انقلابی در ذوق هنری هنرمندان در حال رخ دادن بود. موج عظیمی از نقاشی های سبک کوبیسم و مینیمالیسم و ابستره در حال تولید بودند. هنرمندان این سبکها متوجه شدند که برای توجیه و تایید هنر جدیدشان نمیتوانند از نظریات هنری قبلی چون نظریه ی بازنمودی و بیانی هنر استفاده کنند. جهان هنر تشنه ی نظریه پردازی های نو بود. در جهان انگلیسی زبان کلایو بل نخستین کسی بود که دست به نظریه پردازی زد.وی در کتاب خود به بررسی ذائقه ی نسلهای متوالی پرداخت تا در یابد آنها هنر مدرن را چگونه دریافت میکنند. به گفته ی وی گونه ای از نقاشی را میتوان در زمره ی هنر جای داد اگر و تنها اگر دارای فرم دلالتگر و صورت شاخص و ممتازی باشد. هنر راستین می بایست مستقیماً نیروی تخیل ناظر را بر انگیزد و وی را قادر سازد تا با درک نظم حاکم بر اثر، جاهای خالی موجود در اثر را پر کند. نظریه پردازانی چون بل فرمالیسم را تنها برای توجیه آثار خود به کار نمیبرند بلکه بسیار جاه طلبانه تر معتقد بودند سِر تمام هنر های دوران را کشف نموده اند. فرمالیسم اهمیت بازنمودی بودن را از نقاشی گرفت. از دید فرمالیسم یک اثر هنری ممکن بود بازنمودی از چیزی نباشد و در پس خود پیامی را منتقل نکند اما به سبب بهره مندی از صورت دلالتگر و فرم شاخص خود ماندگار شود. استدلال فرمالیسم برای تایید این مدعا اشاره به نقاشی هایی بود که قرن ها قبل کشیده شده بودند و تصویری از آیین های پرستش خدایان ارائه می کردند. علی رغم اینکه بسیاری از آن آیین ها در روزگار جدید منسوخ و متروک شده اند اما آن نقاشی ها هنوز در میان مخاطبان محبوب هستند. پس صرف بازنمودی بودن اثر و پیامی که به تصویر میکشد موجب دخول اثر در زمره ی هنر نمیشود بلکه این تنها فرم و صورت اثر است که آنرا ماندگار میکند. مزیت دیگری که فرمالیسم به همراه داشت توجه به هنر بومی مناطق غیر غزبی بود. تا آن زمان هنر بومی نواحی دیگر به سبب نداشتن معنای سازگار به مزاج هنر بازنمودی اصلا در زمره ی آثار هنری به حساب نمی آمدند اما حال که این ویژگی از آثار هنری سلب شده بود تمام آنها از لحاظ فرم حرفی برای گفتن داشتند. فرمالیسم خیلی زود خود را از قلمرو نقاشی به سایر قلمرو های هنری وارد کرد تا آنجا که توجه به صورت و فرم در معماری ،پیکر تری، رقص و حتی موسیقی در کانون توجه قرار گرفت. در ادبیات فرمالیستهای روسی اعلام داشتند که اگر چه نمیتوان از محتوای اثر چشم پوشی کرد اما محتوای پس پشت هر اثر تنها چونان بستری عمل میکند که بر آن ابزارهای ادبی که کاملا صوری نیز هستند با هم تعامل می کنند و تخیل خواننده را بیدار می نمایند. محتوا به تنهایی و بدون استفاده از ابزارهای صوری هرگز نمیتواند اثری هنری به وجود آورد. بنابراین هنرمندان فرمالیست شرط لازم برای تمام آثار هنری را داشتن فرم دلالتگر در نظر گرفتند. یعنی اثری هنری است اگر و تنها اگر فرم دلالتگر و صورت شاخصی داشته باشد. اما برای تایید یک اثر هنری، این شرط کافی نبود. پس هنرمندان فرمالیست شرط کافی برای آثار هنری را کاربست آثار هنری قرار دادند. به بیان دیگر قاعده ی اصلی فرمالیسم به این صورت در آمد: اثری هنری است اگر و تنها اگر فرم دلالتگر داشته باشد و تنها به قصد نمایش این صورت خود پدید آمده باشد. فرمالیسم یک نظریه ی ارزش مدار صرف نیست که هنر را تنها آثاری تلقی کند که از فیلتر قاعده ی بالا عبور نموده باشند بلکه یک نظریه ی تبویبی است و به دنبال رده بندی آثار هنری بود. از هنر خوب در کنار هنر بد نام میبرد و یاد آور میشود اثری که فرم دلالتگر شاخصی ندارد نیز ممکن است هنر باشد اما هنر بد. به تعبیر زیبای فرمالیسم این دسته آثار از بی صورتی رنج میبرند. علی رغم ایرادهایی که بر نظریه ی فرمالیسم وارد آمد، این نظریه به خوبی از عهده ی توجیه قواعد خود بر آمد. همچنین بسیاری از سوالات موجود در ذهن بشر مدرن را پاسخ داد.برای مثال اینکه چرا هنوز به آثار گذشتگان علاقه داریم و تحسینشان میکنیم.محتوای بازنمایی آثار هنری که حاصل از پایبندی به نضریه ی بازنمودی هنر بودند در عهد فرمالیسم به کلی از رونق افتاد اما برای فرمالیسم این تنها آغاز راه بود.
نظر شما