شناسهٔ خبر: 22517 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

«غرب در پیچ و خم تاریخ»، درسگفتاری از محمد رجبی

متن پیش رو خلاصه‌ای از جزوۀ «غرب در پیچ و خم تاریخ» که درسگفتارى است از «محمد رجبی » در باب سیر تفکری غرب و تبیین مؤلفه‌های غرب مدرن.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از تسنیم؛ متن پیش‌رو خلاصه‌ای از جزوۀ «غرب در پیچ و خم تاریخ» که درسگفتارى از «محمد رجبی» در باب سیر تفکری غرب و تبیین مؤلفه‌های غرب مدرن است؛ این درس‌گفتار حاصل سلسله کلاسهای سطح یک یازدهمین دوره آموزشی – تربیتی «والعصر» بوده است:

روح تربیت‌کننده انسان‌ها

فضایی که ما در آن زندگی می کنیم، در تربیت ما بسیار تأثیرگذار است. از این‌رو برای شناخت یک چیز باید فضا و روح حاکم بر آن را شناخت. در بسیاری از موارد، فهم و درک مفاهیم و مباحثی که در فرهنگ‌های مختلف وجود دارند مثل آزادی و… بدون شناخت روح حاکم بر آن‌ها به درستی اتفاق نمی‌افتد. بنابراین لازم است وقتی از فرهنگ و تمدن غرب بحث می‌کنیم، روح فرهنگ و تمدن غرب را بشناسیم. روح حاکم بر دو فضا، دو تربیت متفاوت به وجود می‌آورد. فضا و روح حاکم بر جامعه آن‌قدر مهم است که شیطان به خداوند می گوید: «وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ‏ اللَّهِ وَ مَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطانَ وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبیناً»[1] ما خلقت خدا را می‌­توانیم تغییر دهیم و خودمان را نیز می­‌توانیم عوض کنیم. البته همۀ انسان‌ها با فطرت الهی خلق شده‌اند اما این آیه تأثیر محیط و فضا و روح حاکم بر زندگی را بیان می‌کند.

نگاه انسانِ غربی به عالم و بحران علم جدید

این‌که غربی‌ها خودشان را غرب و ما را شرق معرفی می‌کنند به این دلیل است که آن‌ها قائلند شرقی‌ها برای خودِ عالم و ما به ازای هر چه در عالم هست، یک جنبۀ ماوررایی و متعالی در نظر می‌گیرند و به کل عالم هم که نگاه می‌کنند، قائل به یک عالم غیبی می‌شوند، اما در غرب چنین نیست. غربی­‌ها به این عالم که نگاه می­‌کنند، همین ظاهرش را می­‌بینند و به خودشان هم که نگاه می­‌کنند، فقط خودشان را می‌­بینند و ماورای آن، چیزی را نمی‌­بینند. البته قرآن کریم پیش‌­بینی کرده و آیۀ تکان‌دهنده‌­ای در رابطه با ظاهربینی دارد که می‌­فرماید: «یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ»[2] این ظاهربینی را واقع‌­بینی نام نهاده‌­اند و می‌­گویند ما واقع­بین هستیم و همین که برای ما واقع شده است را قبول داریم؛ این یعنی رئالیسم.

عده‌ای دیگر در دورۀ جدید هستند که وقتی با ناتوانی رئالیسم روبه‌رو شدند و متوجه شدند که قدرت تحلیل مسائل را ندارد، گفتند: «ما به باطن می‌­رویم». این افراد ایدئالیست هستند به این معنا که باطن هر چیز برای ما، ذهنیات خود ما است و در واقع حقیقت یک چیز عبارت است از آن‌چه به ذهن ما می‌­رسد یا به عبارت بهتر آن‌چه ذهن ما می‌­سازد. یعنی حقیقت آن چیزی نیست که واقعاً وجود داشته باشد بلکه حقیقت چیزی است که منطقی است. در این بینش، پیداکردن حقیقت اهمیت ندارد؛ بلکه یک چیزی را فرض می­‌کنیم و اگر با  این چیزی که فرض کردیم معادله جواب داد، گفته می‌­شود فرض ما صحیح است.

این نگاه هم در فلسفۀ غرب و هم در علم غرب وجود دارد. به عنوان مثال در فیزیک  یک فرض می‌­گوید انتشار نور به صورت مستقیم است، اما وقتی تجربه می‌­شود، فرمول آینه­‌ها، عدسی­‌ها، انکسار نور و… از آن به دست می‌­آید و بر اساس آن، عینک، دوربین، تلسکوپ و میکروسکوپ می‌­سازند که همۀ این‌ها درست است، اما خلاف فرض اول هستند زیرا در هیچ یک از این موارد، انتشار نور مستقیم نیست؛ بلکه به صورت موجی است. آن‌جا هم آزمایش‌­های دیگری انجام می­‌دهند، در آزمایش­‌ها موفق می­‌شوند، اختراعاتی می­‌کنند و از این اختراع‌­ها استفاده می‌­شود. سؤال این است که بالأخره نور، موجی است یا مستقیم حرکت می‌­کند؟ در پاسخ می‌­گویند که شما به این‌ها کار نداشته باشید. در قسمت آیینه‌­ها و عدسی­‌ها، اگر گفته شود مستقیم است، مشکلات حل می‌­شود و در جای دیگر، اگر گفته شود موجی است، مشکلات حل می‌­شود. در واقع به این‌که حقیقت چیست کاری ندارند. این را اصطلاحاً بحران فلسفی و علمیِ دورة جدید می­‌گویند. حقیقت، یک حقیقت منطقی شده است؛ یعنی اگر چیزی حتی با فرض‌­های متضاد، جواب واحد بدهد، مهم است.

نگاه انسانی غربی به انسان و بی‌معنایی

انسانی غربی وقتی به خودش نگاه می‌کند، تنها خودش را می‌­بیند و هیچ چیز دیگری را نمی­بیند. تنها انسان هست و مجموعه‌­ای از جسم و نیازهای جسمانی مانند خوراک، پوشاک، مسکن، خواب و هر آن‌چه جسم اقتضا می­‌کند. این انسان، عالی­ترین فکری که می­تواند بکند، فکر علمی است. پوزیتیویسم یعنی افرادی که مثبت فکر می­‌کنند و به همین دلیل به پوزیتیوسیم، فلسفۀ اثباتی می­‌گویند. این افراد می­‌گویند در فلسفه هر کس حرف خودش را زده است، اما در علم به این دلیل که ما تجربه می‌­کنیم، نهایتاً همه به نتیجۀ واحدی می‌­رسیم. این یک امر مثبتی است و می­‌گویند عالی­ترین تفکر، تفکر علمی است و علم هم به حقیقت کار ندارد. علم تنها با محسوسات و روابط پدیده­‌ها سر و کار دارد که نام آن را قانون علمی می‌­گذارند. پدیده یا پدیدار یعنی آن‌چه محسوس و آشکار است. فایدۀ آن هم این است که ما می­‌توانیم بر اساس آن، وقایع را پیش‌­بینی کنیم و می‌­توانیم با شناخت این قوانین علمی، در طبیعت تصرف کنیم، اختراع و اکتشاف کنیم.

بنابراین می‌­توانیم بهتر زندگی کنیم، بیشتر بهره ببریم و بیشتر لذت برده و برخوردار باشیم. مثلاً از این فرض که نور روی خط مستقیم حرکت می­‌کند، همین مقدار که برخوردار شدیم و عینک درست کردیم و استفاده می­‌کنیم کافی است و کار نداریم نور موجی هست یا نیست. در جای دیگر هم می­گوییم نور موجی است و سایه روشن­‌ها و فرمول­‌های مربوط به آن را پیدا می­‌کنیم و یک چیز دیگری هم آن طرف ساخته و استفاده می­‌کنیم. این‌که حقیقت نور چیست، اصلاً مهم نیست و متناقض‌بودن فرض‌­های ما مهم نیست.

هدف علم، استفادۀ انسان در زندگی عادی و رفاه بیشتر، برخورداری بیشتر و لذت بیشتر است که انسان بتواند زندگی‌­اش را راحت‌­تر بگذارند. البته این با این زندگی انسان احساس پوچی می‌کند به این دلیل که حیوان هم همین زندگی را دارد. اغلب انسان­‌هایی که در اروپا و کشورهای مرفه خودکشی می­‌کنند، هیچ مشکلی نداشته‌­اند و نوشته­‌اند که برای چه به زندگی­‌ام ادامه بدهم؟ یعنی چه؟ از این‌که مدام شب شود، روز شود و همان کار قبلی را انجام دهم خسته شدم. در واقع زندگی برای آن‌ها پوچ و بی­‌معنا می­‌شود. بنابراین آن‌چه در دورۀ جدید غربی نادیده گرفته می­‌شود، معنا است. معنا، همان امر ماورایی است که می‌­گویند شرقی‌­ها دارند و ما نمی‌­خواهیم داشته باشیم است. برای انسان غربی این امر ماورایی معنا ندارد و اگر هم معنا پیدا کند، معنای نظری پیدا می‌­کند و در زندگی­‌اش تأثیر ندارد.

نگاه انسانی غربی به انسان و فردگرایی

با این نگاه انسان به خودش، جریانی به نام اندیویدوالیسم (individualism) یعنی اعتقاد به اصالت فرد ایجاد می‌شود. نمود این تفکر در ادبیات غرب هم راه یافته است. به عنوان مثال، می‌­گویند بچۀ من مریض است، شوهرم هم مریض است یا گرفتار است. حال تکلیف خود من چه می­‌شود؟ پس من برای خودم چه باید بکنم؟ در حالی که یک فرد با نگاه شرقی چنین حرفی نمی‌­زند و بچه جزئی از وجود مادر است، همسر جزئی از وجود همسر خودش است و «من» به تنهایی مطرح نیست در حالی که در  نگاه غربی «من» مطرح است. پدید‌‌ه­ای که در غرب رواج پیدا کرده است و روزنامه­های آن با تیتر درشت می­‌نویسند، فرزندکُشیِ پدر و مادر است. شاید هفته ­ای نباشد که چند خبر وحشتناک از این جنس در خبرگزاری­های غربی نباشد.

در مقابل این گروه عده‌ای با نام کُلکتیویست قد علم کردند و گفتند اگر هر کس بگوید «من» که جنگل می‌­شود و بی‌­نظمی و هرج و مرج همه جا را می‌­گیرد و به همین دلیل گفتند که جمع و گروه اصالت دارد. کُلِکت به معنی مجموعه است. این‌ها می­گویند گروه اصل است و «ما» مهم است نه «من». آن‌ها که قائل به اصالت فرد هستند، می­‌گویند من هرچه خواستم باید همان باشد، اما این‌ها گفتند به همین دلیل در سیاست و قانون، اصل آن چیزی است که جمع بگوید (اصالت جمع در مقابل اصالت فرد).

به عنوان مثال در هلند، بارها اتفاق افتاده است که جامعه تصمیم گرفته مواد مخدر آزاد شود و اکنون در هلند آزاد است و در فروشگاه‌­ها مثل شیر، پنیر و کره، تریاک، هروئین و مرفین را می­‌فروشند. البته این با بینشی که در شرق وجود دارد خیلی فرق می­‌کند. وقتی شرع می­‌گوید: «إِنَّ حَلَالَ‏ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ‏ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ حَرَامَهُ حَرَامٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَة»[3] در واقع چیزی که حرام شده است را ما حرام نکرده‌­ایم بلکه خدا حرام کرده است. ربا و مسکرات حرام است و این‌ها تا روز قیامت حرام باقی است و ربطی به ما ندارد. این دیدگاه شرقی است. تنها ما ایرانی­‌ها یا مسلمان­‌ها چنین نیستیم، بلکه هندوها و زرتشتی­‌ها هم همین­طور هستند.

دموکراسی و لیبرالیسم و در نهایت، امپریالیسم

با این دیدگاه «اصالت ما» که در غرب رخ داد، یک فلسفۀ سیاسی به نام دموکراسی ساخته می­‌شود؛ به این معنا که قانونی که خود انسان می‌نویسد، بر زندگی انسان حاکم باشد. به عبارت دیگر حلال و حرام را خودمان تعیین می­‌کنیم و قوانین که اساس زندگی ما را می‌­سازد، خودمان تعیین می­‌کنیم. (دموکراسی در مقابل تئوکراسی یا حکومت خدا) مبنای دموکراسی در غرب هم لیبرالیسم است بدین معنا که هیچ قیدی جز آزادی دیگران، انسان را محدود نمی‌کند.

برای مثال، ژان ژاک روسو می­‌گوید انسان را هیچ چیز محدود نمی­‌کند و هر کار که دلش بخواهد می‌­تواند انجام دهد. تنها یک چیز را باید رعایت کند و آن این است که مزاحم آزادی دیگران نشود. این آزادی و برابری و عدالت که شعار غربی‌هاست، در عمل آن‌ها دیده نمی‌شود. از دل همین جریان دموکراسی و لیبرالیسم یک مفهوم دیگری به نام امپریالیسم مطرح می‌شود. «امپریو» یعنی تسلط‌ داشتن و استیلا داشتن و به همین دلیل به سلطه‌­طلبی و استیلا‌طلبی ترجمه شده است.

با این دید غربی که اروپایی­‌ها گفتند، غیر اروپایی­‌ها از نظر شخصیت مثل ما نیستند، از نظر روح و کاراکتر انسانی، مثل ما نیستند، از این‌رو گفتند همۀ این‌ها وحشی هستند و ما باید بر این‌ها مسلط شویم و این وحشی­‌ها را آدم کنیم. راه تسلط بر این اقوامی که وحشی می­‌نامیدند، این بود که سرزمین­های آن‌ها را فتح کنند، در آن‌جا کلونی­‌ها و اجتماعاتی از اروپایی­‌ها تشکیل دهند و در آن‌جا زندگی کنند تا بتوانند آن‌ها را اداره کنند و این اقوام وحشی از زندگی با اروپایی­‌ها، فرهنگ و تمدن انسانی را یاد بگیرند. اسم این را هم کلونیالیسم یا استعمار گذاشتند.

در زمان‌های قدیم افرادی مثل خشایارشاه و… که کشورهایی را فتح می‌کردند، کشور را غارت می‌کردند و دنبال این بودند که مردم آن را فقط از نظر سیاسی مطیع خود کنند و بر آن‌ها حکومت کنند، اما امپریالیسم می­‌خواهد روح انسان­‌ها را تصرف کند و به همین دلیل ما امپریالیسم فرهنگی، اقتصادی و سیاسی داریم که به شما می­‌گویند این لباسی که شما پوشیده­‌ای مسخره است و لباس شما باید این­گونه باشد تا بتوانی ظهور پیدا کنی. ذائقه­ها را می­خواهند تغییر دهند، دیده‌ای زیباشناسی را می‌­خواهند تغییر دهند و وقتی می‌­پرسیم که در این چه چیز زیبایی وجود دارد که سرشان را می­‌تراشند و موهایشان را تیغ تیغ رو به بالا می‌­گذارند، می­‌گویند شما عقب­‌مانده‌اید و هنوز به آن حد از شعور نرسیده­‌اید که ببینید این عین زیبایی است.

در واقع می­‌خواهند دید انسان عوض شود. این روح دوران جدید غرب است. مراد از غرب در این‌جا فقط اروپاست. این روح را به‌ وسیلۀ رسانه بر همۀ جهان حاکم کرده‌­اند. رسانه در اختیار امپریالیسم است.  خود ما هم که در ایران تسبیح در دست گرفته‌­ایم همین­طور فکر می­‌کنیم و به جان یکدیگر می­‌افتیم که تو نفهمیدی جهانی‌­سازی به چه معنی است، تو از توسعه عقب افتادی، تو فهم آن را نداری، تو هنوز علمی فکر نمی‌کنی، تو مدیریت علمی نخوانده‌­ای، تو هنوز این را نداری و دائماً به نفع کس دیگر به هم حمله می­‌کنیم. ما به طور کامل آن چیزی شده‌­ایم که غرب می‌­خواهد. بحث دهکدۀ جهانی هم به کدخدایی آمریکا برای رسیدن به این مقاصد شوم است.

********

[1] و آنان را سخت گمراه و دچار آرزوهاى دور و دراز خواهم کرد و وادارشان مى‌‏کنم تا گوش‌­هاى دام­‌ها را شکاف دهند و وادارشان مى‏‌کنم تا آفریدۀ خدا را دگرگون سازند. و[لى‏] هر کس به جاى خدا، شیطان را دوست [خدا] گیرد، قطعاً دستخوش زیان آشکارى شده است. نساء. 119

[2]  از زندگى دنیا، ظاهرى را مى‌‏شناسند حال آنکه از آخرت غافلند. روم 7

[3] همانا حلال محمد حلال است تا روز قیامت و حرام محمد حرام است تا روز قیامت. بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم. ج‏1. 148. باب آخر فیه أمر الکتب ….. ص : 147

نظر شما