فرهنگ امروز/مصیب قرهبیگی: روشنفکری دینی به دلیل نارساییهای معرفتشناختی و فقدان تعریف منطقی از قلمرو، فلسفه و ماهیت روشنفکری دینی به یک اقیانوس بیسروته شباهت پیدا کرده است که همهی جریانها را در خود میریزد و بر آن است که این همهپذیری و چندپارگی را با استناد به «پلورالیسم» توجیه کند؛ اما واقعیت تلخی که هواداران و خودِ روشنفکران دینی باید بپذیرند این است که این مفهوم در ذات خود با تناقض و ناهمسازی شدیدی روبهرو است، به این سبب که روشنفکری دینی اساس خود را «عقل» میگیرد و در پی آن است که با «عقل کانتی» به سراغ کُشتی گرفتن با مفاهیمی برود که به گفتهی کانت، نمیتواند روش مناسبی برای آن به شمار آید. به دیگر سخن، زمانی که کانت میان مقولات دریافتنی و درنایافتنی تفکیک و افتراق واضحی میگذارد، بدین معنی است که صرفاً نمیتوان یک گزارهی دینی را تنها با روش عقلی سنجید؛ یعنی نمیتوان عقل را از پیش تعریف کرد و حدود و ثغور آن را مشخص کرد و آنگاه با این عقل مسلمِ تعریفشده به سراغ مفاهیمی رفت که ذاتانگارانه[1] نیستند، ازهمینروی، کانت برای اینکه تفریقی میان آنچه خود «پدید» [das Noumenon] و «پدیدار» [der Phenomenon] مینامد، «عقل» را بهمثابهی یک پیشپنداشت از گردونهی شناخت خارج میکند و برای شناختن چیزها به صورت «آنچه که هستند» [das Ding an sich] صفتِ عقل (یعنی عقلانیت [Rationalität]) را جایگزین آن میکند.
کانت با یک مفهوم دیگر نیز میان حوزهی شناخت تفکیک قائل میشود. کانت میان transcendental و transcendent تفاوت قائل است.transcendent به معنای چیزی است که در «آن سوی هرگونه دانش بشری قرار میگیرد» (از تیررس دانش بشری خارج است).transcendental دانشی است دربارهی نیروی شناختی خودمان، بر اساس این نکته که چگونه اُبژهها پیشساخته هستند. بنابراین، همان گونه که فلسفهی مدرن به تأسی از کانت میان مفهوم «روشنفکری» به معنای یک «کار عقلی» و «دین» بهمثابهی «یک دانش عقلانی» جدایی آشکاری قائل شده است، در این سوی نیز باید بپذیریم که نمیتوان با دست زدن به تقلیلگرایی[2] صفاتی از این دو مفهوم را پیدا کرد که با هم سازگار باشند. در این صورت ناچار خواهیم شد شماری از ارکان و بنمایههای هر دو را دور بریزیم تا این دو مفهوم با هم سازگار باشند. حتی فلسفهی پسامدرنیسم نیز میپذیرد که هر مفهومی اگر در چارچوب دانش قرار گیرد، باید روششناسی خاص خود را پی بگیرد؛ یعنی نه میتوان با دست یازیدن به پوزیتیویسم، یک حکم کلی و جهانشمول دربارهی مقولات صادر کرد و نه میتوان با مینیمالیسم دو چیز را که روشهای متفاوتی میطلبند، در یک خیمه کنار هم قرار داد. ازهمینروی، باید اقرار کرد که روشنفکری دینی در ایران هیچگاه به یک «پارادایم» تبدیل نخواهد شد، به این اعتبار که مرز روشن و واضحی از قلمرو خود ندارد و همهی گرایندگان به آن نیز تعریف نسبتاً یکسان و فراگیری از آن ارائه ندادهاند.
در کنار گرایش تجربی و لیبرالی روشنفکری دینی که عکسالعملی در مقابل گروههای ضد دینی بود، گرایش دیگری از روشنفکری دینی متأثر از افکار سوسیالیستی ریشه گرفت که از دههی 1340 خورشیدی به بعد، از آن با عنوان روشنفکر دینی چپگرا و انقلابی یاد شد. پیشینهی این گرایش به گروه سوسیالیستهای خداپرست بازمیگردد که محمد نخشب آن را در سال 1325 بنیان گذاشت. این آمیختگی چندسویه پس از انقلاب و بهویژه پس از میانههای دههی 70 برجستهتر شد و گروهی با چنگدراندازی به پسامدرنیسم، همهی جریانهای دینی و شبهدینی را برای پروژهی «روشنفکری دینی» خود برگزیدند و مباح دانستند.
چندپارگی و ناروشمند بودن روشنفکری دینی سبب شده است تا این جریان با چنگ انداختن به مغالطات منطقی فراوان به تملک معنایی همهی نحلههای دینپژوهی دست زنند. به سخنی رساتر، روشنفکری دینی، یافتههای الهیات نواندیشانه و نواندیشی دینی را مصادرهبهمطلوب کرده است. الهیات نواندیشانه و نواندیشی دینی را میتوان در چارچوب دینپژوهی تعریف کرد، بر این اساس، الهیات نواندیشانه «کوششی است در راستای یافتن پاسخی برای مقولات و مسائل مدرن با توجه به دین» و روشناندیشی دین «کوششی است در جهت سازگار کردن دین با دنیای مدرن». تفاوت فاحشی که این دو مفهوم با روشنفکری دینی دارند این است که اصل و چارچوب دو مفهوم الهیات نواندیشانه و نواندیشی دینی بر «حفظ دین» قرار دارد و برای یافتن مسائل مدرن که به فراخور زندگی مدرن و تجربیات زندگی درهمتنیدهی شهری و جهانشهرها پدید میآید، پاسخ و دلالتی دینی بیابد.
نکتهی مهم دیگر، افتراق فردگرایی و جمعگرایی در حوزهی روشنفکری دینی است؛ بدین معنی که میتوان به وجود یک فرد را بهمثابهی یک روشنفکر دیندار اذعان داشت؛ یعنی کسی که مسائلش را میشناسد و نسبت به سرنوشت خود احساس تعهد میکند و به عقل و آزادی احترام میگذارد. وانگهی برای خود رسالتی الهی نیز قائل است و آزادی را در این چارچوب میخواهد. با چنین نگاهی یک فرد روشنفکر که دیندار نیز محسوب میشود، کار ویژهی روشنفکری و دینداری را همسازی و روزآمد کردن پیام اسلام با دنیای معاصر میداند و بدینسان:
- جزمیت در فهم اسلام را نمیپذیرد و با آغوش باز «عقلانیت» را در فهم دین دخالت میدهد؛
- آزادی و اختیاری که از سوی خداوند به هر انسانی اعطا شده است را محترم میشمارد؛
- نقش دین در قانونگذاری و خطمشیگذاری در حوزهی عمومی را روشن میسازد؛
- به کارساز بودن و چهبسا الزام وجود دین در عصر حاضر انگشت تأیید میگذارد؛
- برای گسترش دین با زبان منطق، فلسفه و استدلال سخن میگوید؛
- پژوهش دربارهی دین را با آشنایی با مسائل فلسفه، جامعهشناسی، ادبیات و هنر همسو میسازد؛
- از بنیادگرایی و جزماندیشی گریزان است؛
- به گفتهی «علی شریعتی» با سه عنصر «خودآگاهی»، «مسئولیت» و «هدایت» به روشنگری و روشناندیشی دست مییازد.
اما «روشنفکری دینی» بهمثابهی یک پارادایم، «جراحی تئوریک ناموفقی» است؛ چراکه در نهایت تیغ جراحیِ تیز مدرنیته در پی پاره کردن پیکرهی دین و چهبسا نقص عضو آن است، به این جهت که اساس و چارچوب متعلق به «مدرنتیه» و «سکولاریسم» است و دین بهمثابهی یک «غایت» قلمداد نمیشود. از همین جاست که تیغ مدرنتیه و سکولاریسم هرجا که پیکر یا عضوی از دین را مغایر و ناهمساز با خود یافت، آن را بیرون میافکند. سپردن دین به چنگال مدرنیته به سبب فقدان «تعهد اجتماعی» در روشنفکری دینی است. به دیگر سخن، از آنجا که روشنفکری دینی قلمرو مشخصی ندارد و از فقدان یک معرفتشناسی نیز رنج میبرد، خواسته یا ناخواسته به هر ریسمانی چنگ میاندازد تا ریسمان پوسیدهی خود را در ظاهر خوشایند و استوار نشان دهد. ناگفته پیداست که چنین جریانی نمیتواند «نگاهی واقعبینانه به جامعه داشته باشد» و هدف خود را بر اساس نیاز جامعه طرحریزی کند، بلکه آنچه مهم است پاسداشت پروژهی روشنفکری دینی است به بِأَیِ نحوٍ کان. ازاینروی باید گفت که آنچه در این راستا بسیار مهم به نظر می رسد، این است که روشنفکری دینی آشکارا ابراز کند که مفاهیمی که به کار می برد، دارای چه مبانی ارزشی و معنایی است و با چه معیارهایی سنجیده میشوند؟ تا چه اندازه درک آنها از این مفاهیم دارای اشتراک معنایی و ارزشی در ذهنیت جمعی است؟
بر اساس آنچه گفته شد، میتوان نتیجه گرفت که دو مفهوم «الهیات نواندیشانه» و «نواندیشی دینی» با مفهوم «روشنفکری دینی» دارای یک تفاوت بنیادین و گوهری هستند و آن وجود «دغدغهی دینی» در نزد متألهان نواندیش و نواندیشان دینی و فقدان آن در میان روشنفکران دینی است. افزون بر این عناصری چون «تعهد اجتماعی»، «مسئولیت اجتماعی»، «هدایتگری» و «خودآگاهی» نیز در روشنفکری دینی غایب است. فقدان مجموعهی این عناصر سبب شده است تا روشنفکری دینی هیچگاه به یک «پارادایم» تبدیل نشود و آثار و پیامدهای آن جنبهی ویرانگرانه و ضد دینی پیدا کند. فقدان دغدغهی دینی در نزد روشنفکران دینی آنها را با روشنفکران غیردینی یا سکولار، گرد هم میآورد؛ یعنی فقدان دغدغهی دینی سبب میشود تا مرز میان روشنفکری دینی و سکولار از هم دریده شود و عملاً این دو یکی شوند. بنابراین، متصف کردن «دین» به جریانی که دغدغهی او مدرنیته و سکولاریسم است، کاری جز عوامفریبی نمیتواند باشد.
نظرات مخاطبان 0 5
۱۳۹۲-۱۰-۰۸ ۲۱:۴۶عباس 12 0
۱۳۹۲-۱۰-۱۰ ۱۷:۳۳Amir 1 9
۱۳۹۲-۱۰-۱۱ ۰۲:۳۳Hesam 1 9
۱۳۹۲-۱۰-۲۰ ۱۸:۳۲نسیم 1 0
۱۳۹۲-۱۰-۲۶ ۱۶:۱۰ 0 1